بازگشت

حديث تل المخالي


متوكل هميشه دنبال بهانه اي بود كه قدرتش را به رخ امام هادي عليه السلام بكشد بلكه به خيال خويش آن حجت حق را بترساند. با همين خيال خام، متوكل خواست صحنه اي را كه از پيش تدارك ديده بود در منظر امام عليه السلام به نمايش گذاشته باشد، روزي كه امام عليه السلام را احضار كرده و در صحراي وسيعي در كنارش با هم قدم مي زدند، دستور نمايش صحنه را داد و به سربازانش كه رقم آنها را نود هزار سواره نوشته اند امر كرد كه هر يك توبره ي اسبش را از گل و خاك پر كرده، در وسط ميدان روي هم بريزند، چنان كه در



[ صفحه 47]



اندك زماني تلي بزرگ و بلند ترتيب يافت و خليفه با تكبر و غرور در بالاي تل قرار گرفته و امام هادي عليه السلام را نيز به پيش خويش خواند و به سربازان و سپاهيانش كه همگي غرق در سلاحهاي گوناگون و مدرن آن روز بودند دستور داد كه از مقابلش رژه روند، پس از آنكه خليفه از سپاهش سان ديد، رو به حضرت امام هادي عليه السلام كرده و گفت: تو را به اينجا خواندم كه لشكريان و سپاهيان مرا تماشا كرده باشي!!

متوكل با اين كار مي خواست امام عليه السلام را بترساند كه مبادا اقدام به قيامي كند چرا كه خليفه ستمگر و خونخوار عباسي، بيش از هر كس از امام هادي عليه السلام مي ترسيد و نيز نيك مي دانست كه دلهاي پاك مردم مسلمان در گروه محبت آن امام به حق است و بس.

امام هادي عليه السلام همانجا در بالاي تل، روي به متوكل كرده فرمود: آيا مي خواهي ما نيز سپاه خويش را به تو نشان داده باشيم؟! خليفه با شگفتي تمام خواهي نخواهي جواب داد كه بلي.

امام عليه السلام دست به دعا بلند كرد و تا نام خداي را به زبان آورد، زمين و زمان در چشم متوكل تار و تنگ شد و ديد كه شش جهت، از زمين تا آسمان پر است از فرشتگاني كه سلاح در دست منتظر فرمان امام عليه السلام مي باشند. پاهايش سست شد و به زمين افتاد و بيهوش شد و پس از مدتي كه چشمانش را باز كرد خود را به كلي باخته بود.



[ صفحه 48]



8 - قصر الجعفري، متوكل اين كاخ را در نزديكي سامراي قديم ساخت، در جايي كه به آن ما حوزه مي گفتند و در كنار اين كاخ شهري را بنا نهاد كه به آن متوكليه گويند، بالأخره در همان كاخ نيز كشته شد و قصرش قبرش گشت.