بازگشت

عداوت با آل عدالت


در ميان خلفاي عباسي، متوكل بيش از همه به خاندان رسالت عليهم السلام و شيعيان سخت مي گرفت چنان كه 17 بار به دستور او آستان قدس حسيني را در كربلا خراب كردند. [1] و فدك را كه در زمان مأمون دوباره به فرزندان فاطمه عليهاالسلام برگردانده شده بود به زور از آنها گرفت، وي نه تنها خود، زندانها و سياهچال هاي سامرا و اطراف را پر از سادات علوي و شيعيان كرد، بلكه هر يك از دشمنان آل علي را حاكم شهرهاي شيعه نشين ساخت تا در آن شهرها كسي جرئت ارتباط با آل عدالت را نداشته باشد، ابوالفرج اصفهاني مي نويسد:

«و ديگر، از كارهاي متوكل آن بود كه عمر بن فرج را بر مكه و مدينه حاكم ساخت، و او از فرزندان ابو طالب جلو گيري مي كرد تا با مردم تماس نگيرند و مانع از اين مي شد كه مردم نيز تنها به آنها كمك و احساني كنند و اگر مي شنيد كسي به آنها كمكي كرده است هر اندازه هم آن كمك اندك بود آن شخص را تحت شكنجه و آزار قرار مي داد و جريمه ي سنگيني برايش تعيين مي



[ صفحه 49]



كرد، همين سبب شد كه كار تنگدستي زنهاي علويه ي مدينه به جايي رسيد كه چند تن از آنها يك پيراهن بيشتر نداشتند و ناچار بودند هنگام نماز آن پيراهن را روي نوبت بپوشند و نماز بخوانند...» [2] .

وي پس از آن، براي پنج بزرگمرد از آل علي عليهم السلام فصلي از كتابش مقاتل الطالبيين را باز كرده و به تفصيل به ذكر قيام و شهادتشان مي پردازد و از آنجايي كه اين دلير مردان بيشتر در زندانهاي شهر سامرا به شهادت رسيده اند ما نيز به طور خيلي خلاصه از ايشان نام مي بريم:

1 - محمد بن صالح بن عبدالله كه با پنج واسطه نسبت به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رساند، او يكي از دلير مردان علوي و از شاعران شيعي بود، پس از آنكه ياراني دورش گرد آمدند خروج كرد ولي با دسيسه ي مزدوران متوكل دستگير و روانه ي سامرا شد، بعد از سه سال و اندي كه در زندان بود، در سامرا از دنيا رفت. [3] .

2 - قاسم بن عبدالله بن حسين بن امام سجاد عليه السلام، ايشان را عمر ابن فرج والي مدينه دستگير كرده و به سامرا فرستاد، پس از مدتي كه در آنجا زيرنظر مأمورين حكومتي بود مريض شد، خليفه به بهانه عيادت او، پزشكي را به پيش قاسم بن عبدالله فرستاد و آن پزشك با طرز مرموزي او را مسموم كرد، چنان



[ صفحه 50]



كه پس از چند روز شهيد شد.

3 - احمد بن عيسي بن زيد، فرزند امام زين العابدين عليه السلام، مردي دانشمند و شجاع و فاضل و راوي بود كه پدرانش يكي پس از ديگري قيام كرده و هر يك عاشورايي به پا كرده بودند، او نيز پس از عمري زنداني شدن و شكنجه ديدن و سالها در به دري و مخفيانه زيستن، بالأخره در زمان متوكل وفات يافت.

4 - عبدالله بن موسي كه با سه واسطه نسب شريفش به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد، اين بزرگوار در زمان مأمون متواري گشت و تا عصر متوكل نيز پنهاني زندگي مي كرد و مأموران خلافت شب و روز در تعقيبش بودند.

پس از شهادت امام رضا عليه السلام مأمون نامه اي به عبدالله نوشت و از او خواست كه خود را آشكار سازد و گفت كه در نظر دارم تو را به جاي امام رضا عليه السلام ولي عهد خويش كنم، اما عبدالله در نامه اي كه به مأمون نوشت تمام رشته هاي او را پنبه كرد. [4] .

عبدالله بن موسي پس از عمري در به دري، بالأخره به آرزويش كه چيزي جز لقاء الله نبود رسيد و زماني كه خبر مرگ او و همچنين خبر مرگ احمد بن عيسي



[ صفحه 51]



را با هم به متوكل دادند خيلي خوشحال شد چنان كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد، زيرا كه از آن دو بزرگمرد خيلي وحشت داشت و فكرشان چون كابوس وحشتناكي بر سرش سايه افكنده و تلخ كامش مي كردند و هميشه از قيام و انقلاب ناگهاني آن دو نفر مي ترسيد و فضيلت و بزرگواري آن دو را در ميان شيعيان به خوبي مي دانست. [5] .


پاورقي

[1] تاريخچه ي سامرا، ص 53 به نقل از منتهي الآمال، ص 241.

[2] ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 552.

[3] همان، ص 553 به بعد.

[4] قسمت هايي از اين نامه را نويسنده مقاتل الطالبيين آورده است كه بسيار خواندني است، ر. ك: همان، ص 587.

[5] همان، ص 588.