بازگشت

اخبار النبي عن الملاحم (خبر دادن پيامبر از فتنه ها)


[5] -1- الطبرسي: رسالة لأبي جهل إلي رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم لما هاجر إلي المدينة، و الجواب عنها بالرواية عن أبي محمد الحسن العسكري عليه السلام، و هي أن قال بتهديد:

يا محمد! ان الخبوط [1] التي في رأسك هي التي ضيقت عليك مكة، و رمت بك إلي يثرب، و أنها لا تزال بك [حتي] تنفرك، و تحثك علي ما يفسدك، و يتلفك إلي أن تفسدها علي أهلها، و تصليهم حر نار [جهنم] و تعديك طورك، و ما أري ذلك الا و سيؤول إلي أن تثور عليك قريش ثورة رجل واحد لقصد آثارك، و دفع ضررك و بلائك، فتلقاهم بسفهائك المغترين بك، و يساعدك علي ذلك من هو كافر بك مبغض لك، فيلجئه إلي مساعدتك و مظافرتك خوفه لأن يهلك بهلاكك، و يعطب عياله بعطبك، و يفتقر هو و من يليه بفقرك، و بفقر شيعتك، إذ يعتقدون أن أعداءك إذا قهروك و دخلوا ديارهم عنوة لم يفرقوا بين من والاك و عاداك، و اصطلموهم باصطلامهم لك، و أتوا علي عيالاتهم و أموالهم بالسبي و النهب، كما يأتون علي أموالك و عيالك، و قد أعذر من أنذر، و بالغ من أوضح.

فأديت هذه الرسالة إلي محمد صلي الله عليه وآله، و هو بظاهر المدينة بحضرة كافة أصحابه، و عامة الكفار به من يهود بني اسرائيل، و هكذا أمر الرسول، ليجبن المؤمنين، و يغري بالوثوب عليه سائر من هناك من الكافرين.

فقال رسول الله صلي الله عليه وآله للرسول: قد أطريت مقالتك؟ و استكملت رسالتك؟

قال: بلي.

قال صلي الله عليه وآله: فاسمع الجواب: ان أباجهل بالمكاره و العطب يتهددني، و رب العالمين بالنصر و الظفر يعدني، و خبر الله أصدق، و القبول من الله أحق، لن يضر محمداً من خذله، أو يغضب عليه بعد أن ينصره الله تعالي، و يتفضل بجوده و كرمه عليه.

قل له: يا أباجهل! انك راسلتني بما ألقاه في خلدك [2] الشيطان، و أنا أجيبك بما ألقاه في خاطري الرحمن: ان الحرب بيننا و بينك كائنة إلي تسعة و عشرين يوماً، و ان الله سيقتلك فيها بأضعف أصحابي، و ستلقي أنت و عتبة و شيبة و الوليد، و فلان و فلان - و ذكر عدداً من قريش - في «قليب بدر» مقتلين، أقتل منكم سبعين و آسر منكم سبعين، و أحملهم علي الفداء [العظيم] الثقيل.

ثم نادي جماعة من بحضرته من المؤمنين و اليهود [و النصاري] و سائر الأخلاط: ألا تحبون أن أريكم مصرع كل واحد من هؤلاء؟ قالوا بلي. قال: هلموا إلي بدر فان هناك الملتقي و المحشر، و هناك البلاء الأكبر، لأضع قدمي علي مواضع مصارعهم، ثم ستجدونها لا تزيد و لا تنقص، و لا تتغير و لا تتقدم، و لا تتأخر لحظة، و لا قليلاً و لا كثيراً.

فلم يخف ذلك علي أحد منهم، و لم يجبه الا علي بن أبي طالب عليه السلام وحده، و قال: نعم، بسم الله. فقال الباقون: نحن نحتاج إلي مركوب و آلات و نفقات، فلا يمكننا الخروج إلي هناك، و هو مسيرة أيام.

فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: لسائر اليهود: فأنتم ما ذا تقولون؟ قالوا: [يا محمد!] نحن نريد أن نستقر في بيوتنا، و لا حاجة لنا في مشاهدة ما أنت في ادعائه محيل.

فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: لانصب عليكم في المسير إلي هناك، اخطوا خطوة واحدة، فان الله يطوي الأرض لكم و يوصلكم في الخطوة الثانية إلي هناك.

قال المؤمنون: صدق رسول الله صلي الله عليه وآله، فلنشرف بهذه الآية.

و قال الكافرون و المنافقون: سوف نمتحن هذا الكذاب لينقطع عذر محمد، و تصير دعواه حجة عليه، و فاضحة له في كذبه.

قال: فخطا القوم خطوة، ثم الثانية، فإذا هم عند بئر بدر، فعجبوا، فجاء رسول الله صلي الله عليه وآله فقال: اجعلوا البئر العلامة، و اذرعوا من عندها كذا ذراعاً.

فذرعوا، فلما انتهوا إلي آخرها قال: هذا مصرع أبي جهل، يجرحه فلان الأنصاري، و يجهز عليه عبدالله بن مسعود أضعف أصحابي.

ثم قال: اذرعوا من البئر من جانب آخر، ثم [من] جانب آخر، ثم [من] جانب آخر، كذا و كذا ذراعاً و ذراعاً، و ذكر أعداد الأذرع مختلفة، فلما انتهي كل عدد إلي آخره قال رسول الله صلي الله عليه وآله: هذا مصرع عتبة، و هذا مصرع شيبة، و ذاك مصرع الوليد، و سيقتل فلان و فلان - إلي أن سمي تمام سبعين منهم بأسمائهم [و أسماء آبائهم] -، و سيؤسر فلان و فلان إلي أن ذكر سبعين منهم بأسمائهم و أسماء آبائهم و صفاتهم، و نسب المنسوبين إلي الآباء منهم، و نسب الموالي منهم إلي مواليهم.

ثم قال رسول الله صلي الله عليه وآله: أوقفتم علي ما أخبرتكم به؟ قالوا: بلي.

قال: ان ذلك [من الله] لحق كائن بعد ثمانية و عشرين يوماً، [من اليوم] في اليوم التاسع و العشرين وعداً من الله مفعولاً، و قضاءً حتماً لازماً تمام الخبر.

ثم قال رسول الله صلي الله عليه وآله: يا معشر المسلمين و اليهود! اكتبوا بما سمعتم.

فقالوا: يا رسول الله صلي الله عليه وآله! قد سمعنا، و وعينا و لا ننسي.

فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: الكتابة [أفضل و] أذكر لكم.

فقالوا: يا رسول الله صلي الله عليه وآله! و أين الداوة و الكتف؟

فقال رسول الله صلي الله عليه وآله: ذلك للملائكة، ثم قال: يا ملائكة ربي! اكتبوا ما سمعتم من هذه القصة في أكتاف، و اجعلوا في كم كل واحد منهم كتفاً من ذلك.

ثم قال: يا معاشر المسلمين! تأملوا أكمامكم و ما فيها و أخرجوها و اقرؤوها.

فتأملوها، فإذا في كم كل واحد منهم صحيفة، قرأها [فرؤوها] و إذا فيها ذكر ما قاله رسول الله صلي الله عليه وآله في ذلك سواء، لا يزيد و لا ينقص، و لا يتقدم و لا يتأخر.

فقال: أعيدوها في أكمامكم، تكن حجة عليكم، و شرفاً للمؤمنين منكم، و حجة علي أعدائكم.

فكانت معهم، فلما كان يوم بدر جرت الأمور كلها ببدر، [و وجدوها] كما قال رسول الله صلي الله عليه وآله، لا يزيد و لا ينقص، قابلوا بها ما في كتبهم فوجدوها كما كتبتها الملائكة، لا تزيد و لا تنقص، و لا تتقدم و لا تتأخر، فقبل المسلمون ظاهرهم، و وكلوا باطنهم إلي خالقهم. [3] .

[5] -1- طبرسي گويد: نامه ي ابوجهل به پيامبر خدا صلي الله عليه وآله و سلم چون كه به مدينه هجرت فرمود و پاسخ آن نامه به روايت امام حسن عسكري عليه السلام و آن اين است كه با تهديد چنين گفت:

اي محمد! آن گمراهي كه در سرداري، مكه را بر تو تنگ ساخت و تو را به يثرب افكند و آن همواره با توست تا آن كه تو را كوچ دهد و تو را بر كاري وادارد كه تباهت سازد و تلف كند تا آنكه آن را بر اهلش نيز تباه كند و ايشان را به آتش سوزان جهنم وارد كند و تو را از حد خويش درگذراند، و اين را جز اين نمي بينم كه قريش سرانجام يكباره بر تو بشورد تا آثار تو را از بين ببرد و زيان و بلاي تو را دفع كند و تو با نابخرداني كه فريب تو را خورده اند روبه رو شوي و كسي كه به تو كافر و نسبت به تو دشمن است، از بيم اينكه اگر هلاك شوي، او هم هلاك گردد و اگر خانواده ات نابود شوند، او هم نابود شود و اگر تو و پيروانت تهيدست شويد، او و نزديكانش نيز فقير گردند، به ياري تو برخيزد؛ چرا كه معتقدند اگر دشمنانت بر تو چيره شوند و به زور وارد ديارشان گردند، بين دوستان و دشمنانت فرق نگذارند و آنان را هم همراه تو ريشه كن سازند و خانواده و اموالشان را به اسارت و غارت برند، آن گونه كه با اموال و خانواده ي تو چنين كنند. آن كه بيم داد و روشنگري را به نهايت برد، عذر دارد.

اين نامه را به محمد صلي الله عليه وآله رساندند، در حالي كه او با همه ي اصحابش و همه ي يهوديان بني اسرائيل كه به او كافر بودند، بيرون مدينه بودند. فرستاده چنين دستور داده بود، تا مؤمنان را بترساند و كافراني را كه آنجا بودند، بر ضد پيامبر بشوراند.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله به آن فرستاده فرمود: آيا سخنت را گفتي و پيامت را رساندي؟

گفت: آري.

آن حضرت فرمود: پس جواب را بشنو: ابوجهل، مرا به سختيها و نابودي تهديد مي كند، اما پروردگار جهانيان به ياري و پيروزي وعده ام مي دهد، خبر خداوند راست تر و پذيرفتن از خدا شايسته تر است. هر كه محمد را ياري نكند يا بر او خشم بگيرد، به او زيان نمي رساند، پس از آن كه خداي متعال ياري اش كند و با جود و كرمش بر او احسان كند.

به او بگو: ابوجهل! تو با آنچه شيطان در دلت افكنده، با من نامه نگاري كردي و من با آنچه خداي رحمان در دلم افكند، پاسخت مي دهم. ميان ما و تو تا 29 روز جنگ خواهد شد و خداوند تو را به دست ناتوان ترين يارانم مي كشد و تو، عتبه، شيبه، وليد، فلاني و فلاني - گروهي از قريش را نام برد - كشته و در چاه افكنده خواهيد شد، من هفتاد تن از شما را مي كشم و هفتاد تن اسير مي گيرم و آنان را به فديه ي بزرگ و سنگين وا مي دارم.

سپس گروه مؤمنان و يهوديان و مسيحيان و ديگران را كه حضور داشتند چنين ندا داد: آيا نمي خواهيد محل كشته شدن هر يك از اينان را نشانتان دهم؟ گفتند: چرا. فرمود: به بدر بياييد، كه محل برخورد و گرد آمدن و بلاي بزرگ آنجاست. من گام بر جاي كشته شدنشان مي گذارم، سپس خواهيد ديد كه كم و زياد نمي شود و پس و پيش نمي گردد و لحظه اي نه اندك و نه بسيار تأخير نمي افتد.

پس اين بر هيچ يك از آنان پنهان نماند و جز علي بن ابي طالب عليه السلام به تنهايي پاسخش نداد و گفت: آري، بسم الله. ديگران گفتند: ما نياز به مركب و ابزار و خرجي داريم و رفتن به آنجا در توانمان نيست، چون مسافتي چند روزه است.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله به ديگر يهوديان فرمود: شما چه مي گوييد؟ گفتند: [اي محمد] ما مي خواهيم در خانه هايمان بمانيم و نيازي نداريم كه آنچه را وعده مي دهي تماشا كنيم.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: رفتن به آنجا برايتان زحمتي ندارد، يك گام برداريد، خداوند زمين را براي شما در مي نوردد و در گام دوم شما را به آنجا مي رساند.

مؤمنان گفتند: پيامبر خدا صلي الله عليه وآله راست مي گويد، پس به اين نشانه آگاه شويم.

كافران و منافقان گفتند: اين دروغگو را امتحان خواهيم كرد، تا بهانه ي محمد قطع شود و ادعايش به زيان خودش گردد و او را در ادعايش رسوا سازد.

گويد: آن گروه يك گام برداشتند، و در گام دوم كنار چاه بدر بودند؛ به شگفت آمدند. پيامبر خدا صلي الله عليه وآله آمد و فرمود: چاه را علامت قرار دهيد و چند ذراع از آن اندازه بگيريد. چند ذراع شمردند، چون به پايان آن حد رسيدند، فرمود: ابوجهل اينجا بر زمين مي افتد، فلان انصاري مجروحش مي كند و عبدالله بن مسعود كه از ضعيف ترين ياران من است، او را مي كشد.

سپس فرمود: از طرف ديگر چاه چند ذراع برويد، سپس از طرف ديگر و از طرف ديگر و همين طور ذراع ذراع تعيين مي فرمود و تعداد ذراع ها را متفاوت بيان مي كرد، هر شمار كه به آخر رسيد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اينجا محل كشته شدن عتبه، اينجا محل كشته شدن شيبه، اينجا محل كشته شدن وليد است و فلاني و فلاني كشته مي شوند. تا آن كه نام همه ي آن هفتاد نفر را با نام پدرانشان ياد كرد - و فلاني و فلاني اسير مي شوند - تا هفتاد نفر از آنان را با نام پدرانشان و صفاتشان و نسبت آنان كه به پدرانشان منسوبند و نسبت غلامان را كه به صاحبانشان منسوبند نام برد.

سپس پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: آيا به آنچه آگاهتان كردم آگاه شديد؟ گفتند: آري.

گفت: اين [از سوي خدا] حتمي است و پس از 28 روز خواهد شد، از امروز تا روز بيست و نهم، و عده اي حتمي و تقديري تخلف ناپذير است.

سپس پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اي گروه مسلمانان و يهوديان، آنچه را شنيديد بنويسيد.

گفتند: اي پيامبر خدا، شنيديم و فهميديم و فراموش نمي كنيم.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: نوشتن بهتر است.

گفتند: اي پيامبر خدا مركب و كاغذ از كجا بياوريم؟

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اين به عهده ي فرشتگان است. سپس فرمود: اي فرشتگان پروردگارم! آنچه را از اين قضيه شنيديد، بر كتف ها (استخوان هاي پهن) بنويسيد و از اين كتف ها در آستين هر كدامشان يكي قرار دهيد.

سپس فرمود: اي گروه مسلمانان! به آستين هاي خود بنگريد و آنچه در آنهاست بيرون آوريد و بخوانيد.

نگريستند، ديدند در آستين هر كدام نوشته اي است، آن را خواندند و ديدند كه در آنها دقيقاً هر چه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرموده، بي كم و كاست و بي پس و پيش نوشته شده است.

فرمود: آنها را دوباره در آستين هايتان نهيد، تا حجتي بر شما، شرافتي براي اهل ايمان از شما و حجتي بر دشمنانتان باشد.

آنها همراهشان بود. روز بدر كه شد، همه ي آن كارها در بدر صورت گرفت و آن را بي كم و كاست همانگونه يافتند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده بود، آنها را با آنچه در نوشته ها بود مقابله كردند، ديدند همانگونه است كه فرشتگان نوشته اند، نه بيش و نه كم، نه پيش و نه پس. مسلمانان در ظاهر آنان را پذيرفتند و باطنشان را به آفريدگارشان واگذاشتند.


پاورقي

[1] هكذا في المصدر قال في لسان العرب7 / 282: الخباط بالضم: داء كالخبون و ليس به، و خبطه الشيطان و تخبطه، مسه بأذي و أفسد، هامش الاحتجاج.

[2] الخلد بالتحريك: البال، يقال: وقع ذلك في خلدي أي في روعي و قلبي مجمع البحرين 1: 676 (خ ل د).

[3] الاحتجاج 1: 74 ح 24، التفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: 294 ضمن ح 142، بحارالأنوار 19: 265 ح 6.