بازگشت

فهم القرآن (فهم قرآن)


[8] -1- روي ابن شهر آشوب: أبوالقاسم الكوفي في كتاب التبديل:

أن اسحاق الكندي كان فيلسوف العراق في زمانه، أخذ في تأليف تناقض القرآن و شغل نفسه بذلك و تفرد به في منزله، و أن بعض تلامذته دخل يوماً علي الامام الحسن العسكري عليه السلام فقال له أبومحمد عليه السلام:

أما فيكم رجل رشيد يردع استاذكم الكندي عما أخذ فيه من تشاغله بالقرآن؟

فقال التلميذ: نحن من تلامذته، كيف يجوز منا الاعتراض عليه في هذا، أو في غيره؟

فقال له أبومحمد عليه السلام: أتؤدي إليه ما ألقيه اليك؟ قال: نعم.

قال: فصر اليه، و تلطف في مؤانسته و معونته علي ما هو بسبيله، فإذا وقعت الأنسة في ذلك فقل: قد حضرتني مسألة أسألك عنها، فإنه يستدعي ذلك منك.

فقل له: ان أتاك هذا المتكلم بهذا القرآن هل يجوز أن يكون مراده بما تكلم منه غير المعاني التي قد ظننتها أنك ذهبت اليها؟ فإنه سيقول لك: انه من الجائز، لأنه رجل يفهم إذا سمع، فإذا أوجب ذلك فقل له: فما يدريك لعله قد أراد غير الذي ذهبت أنت اليه، فيكون واضعاً لغير معانيه.

فصار الرجل إلي الكندي و تلطف إلي أن ألقي عليه هذه المسألة.

فقال له: أعد علي، فأعاد عليه، فتفكر في نفسه، و رأي ذلك محتملاً في اللغة، و سائغاً في النظر، فقال: أقسمت اليك الا أخبرتني من أين لك؟

فقال: أنه شي ء عرض بقلبي فأوردته عليك، فقال: كلا ما مثلك من اهتدي إلي هذا و لا من بلغ هذه المنزلة، فعرفني من أين لك هذا؟

فقال: أمرني به أبومحمد، فقال: الآن جئت به، و ما كان ليخرج مثل هذا الا من ذلك البيت؛ ثم دعا بالنار و أحرق جميع ما كان ألفه. [1] .

[8] -1- ابن شهر آشوب از ابوالقاسم كوفي در كتاب تبديل نقل مي كند:

اسحاق كندي كه در زمان خود فيلسوف عراق بود، شروع كرد به تأليف كتابي درباره ي تناقض قرآن و خود را به آن مشغول ساخت و در خانه اش به آن پرداخت. روزي يكي از شاگردانش خدمت امام عسكري عليه السلام رسيد. حضرت به او فرمود:

آيا ميان شما مرد رشيدي نيست كه استادتان كندي را از كاري كه درباره ي قرآن به آن مشغول است باز دارد؟

شاگرد گفت: ما از شاگردان اوييم، چگونه بر ما رواست كه در اين مورد يا جز آن به او اعتراض كنيم؟

امام عسكري عليه السلام به او فرمود: آيا آنچه را به تو بگويم به او خواهي رساند؟ گفت: آري.

فرمود: نزد او برو و با او هم صحبتي كن و در كارهايش كمكش كن، وقتي خوب با او رفيق شدي، بگو: برايم مسئله اي پيش آمده كه مي خواهم بپرسم. او از تو خواهد خواست كه بپرسي. آنگاه به او بگو: آيا اگر سخنگوي به اين قرآن و صاحب اين سخن پيش تو آيد، آيا ممكن است بگويد مقصودش از اين گفته ها چيزي غير از آن است كه تو مي پنداري؟ به تو خواهد گفت: آري ممكن و رواست. چون او كسي است كه اگر بشنود مي فهمد. پس چون اين نكته را پذيرفت، به او بگو: چه مي داني، شايد مقصود او غير از آن باشد كه تو فهميده اي و آنگاه معنايي بر خلافت مقصود خواهد شد.

آن شخص نزد كندي رفت و با او همدم و مأنوس شد، تا آنكه اين سؤال را براي وي طرح كرد.

وي گفت: تكرار كن. او تكرار كرد. وي پيش خود انديشيد و چنين يافت كه در لغت چنين چيزي احتمال دارد و در نظر هم شدني است. گفت: تو را قسم مي دهم كه بگويي اين نكته را از كجا مي گويي؟

گفت: چيزي است كه بر دلم گذشت و با تو در ميان گذاشتم. گفت: نه، نه تو و نه كسي كه در حد و منزلت توست، به اين نكته راه نمي برد، بگو كه اين نكته از كجاست؟

گفت: ابومحمد (امام عسكري) چنين فرمانم داد. گفت: اينك راست گفتي، اين سخن جز از چنان خانداني بر نمي آيد! سپس هر چه را نوشته بود، در آتش سوزاند.


پاورقي

[1] المناقب: 4: 424، بحارالأنوار 10: 392 ح 1 باختلاف يسير.