بازگشت

تفسير قوله تعالي: (و الذين آمنوا... أولئك أصحاب الجنة)


البقرة: 2 / 82.

[18] -11- في التفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: قال أبويعقوب يوسف بن زياد و علي بن سيار (رض).

حضرنا ليلة علي غرفة الحسن بن علي بن محمد عليهم السلام، و قد كان ملك الزمان له معظما، و حاشيته له مبجلين، إذ مر علينا و إلي البلد - و إلي الجسرين - و معه رجل مكتوف، و الحسن بن علي عليهماالسلام مشرف من روزنته.

فلما رآه الوالي ترجل عن دابته اجلالا له، فقال الحسن بن علي عليهماالسلام: عد إلي موضعك. فعاد، و هو معظم له، و قال يا ابن رسول الله، أخذت هذا، في هذه الليلة، علي باب حانوت صيرفي، فاتهمته بأنه يريد نقبه [1] و السرقة منه. فقبضت عليه، فلما هممت أن أضربه خمسمائة [سوط] - و هذا سبيلي فيمن أتهمه ممن آخذه ليكون قد شقي ببعض ذنوبه قبل أن يأتيني [و يسألني فيه] من لا أطيق مدافعته - فقال لي: اتق الله و لا تتعرض لسخط الله فاني من شيعة أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام و شيعة هذا الامام [أبي] القائم بأمر الله عليه السلام.

فكففت عنه، و قلت: أنا ماربك عليه، فان عرفك بالتشيع أطلقت عنك، و الا قطعت يدك و رجلك، بعد أن أجلدك ألف سوط، و قد جئتك [به] يا ابن رسول الله فهل هو من شيعة علي عليه السلام كما ادعي؟

قال الحسن بن علي عليهما السلام: معاذ الله، ما هذا من شيعة علي عليه السلام، و انما ابتلاه الله في يدك، لاعتقاده في نفسه أنه من شيعة علي عليه السلام.

فقال الوالي: الآن كفيتني مؤونته، الآن أضربه خمسمائة [ضربة] لا حرج علي فيها.

فلما نحاه بعيدا، قال: ابطحوه، فبطحوه و أقام عليه جلادين، واحدا عن يمينه، و آخر عن شماله، و قال أوجعاه. فأهويا إليه بعصيهما [بقضيبهما] فكانا لا يصيبان إسته شيئا إنما يصيبان الأرض. فضجر من ذلك، و قال ويلكما تضربان الأرض؟ اضربا إسته.

[فذهبا يضربان إسته] فعدلت أيديهما فجعلا يضرب بعضهما بعضا و يصيح و يتأوه. فقال: ويحكما، أمجنونان أنتما يضرب بعضكما بعضا؟! اضربا الرجل.

فقالا: ما نضرب إلا الرجل، و ما نقصد سواه، ولكن تعدل أيدينا حتي يضرب بعضنا بعضا.

قال: فقال: يا فلان و يا فلان حتي دعا أربعة و صاروا مع الأولين ستة، و قال: أحيطوا به، فأحاطوا به، فكان يعدل بأيديهم، و ترفع عصيهم إلي فوق، فكانت لا تقع الا بالوالي فسقط عن دابته، و قال: قتلتموني، قتلكم الله، ما هذا؟!

فقالوا: ما ضربنا الا اياه!

ثم قال لغيرهم: تعالوا فاضربوا هذا. فجاءوا، فضربوه بعد.

فقال: ويلكم اياي تضربون.

فقالوا: لا والله، ما نضرب الا الرجل!

قال الوالي: فمن أين لي هذه الشجات [2] برأسي و وجهي و بدني، إن لم تكونوا تضربوني؟!

فقالوا: شلت أيماننا إن كنا [قد] قصدناك بضرب.

فقال الرجل للوالي: يا عبدالله أما تعتبر بهذه الألطاف التي بها يصرف عني هذا الضرب، ويلك ردني إلي الامام، و امتثل في أمره.

قال: فرده الوالي بعد [إلي] بين يدي الحسن بن علي عليهماالسلام. فقال: يا ابن رسول الله، عجبنا لهذا، أنكرت أن يكون من شيعتكم و من لم يكن من شيعتكم، فهو من شيعة ابليس، و هو في النار، و قد رأيت له من المعجزات ما لا يكون الا للأنبياء.

فقال الحسن بن علي عليهماالسلام: قل أو للأوصياء. [فقال أو للأوصياء].

فقال الحسن بن علي عليهماالسلام للوالي: يا عبدالله انه كذب في دعواه - أنه من شيعتنا - كذبة لو عرفها ثم تعمدها لابتلي بجميع عذابك له، و لبقي في المطبق ثلاثين سنة، ولكن الله تعالي رحمه لاطلاق كلمة علي ما عني لا علي تعمد كذب و أنت يا عبدالله، فاعلم أن الله عزوجل قد خلصه من يديك، خل عنه فإنه من موالينا و محبينا، و ليس من شيعتنا.

فقال الوالي: ما كان هذا كله عندنا الا سواء، فما الفرق؟

قال له الامام عليه السلام: الفرق أن شيعتنا هم الذين يتبعون آثارنا، و يطيعونا في جميع أوامرنا و نواهينا، فأولئك [من] شيعتنا. فأما من خالفنا في كثير مما فرضه الله عليه فليسوا من شيعتنا.

قال الامام عليه السلام للوالي: و أنت قد كذبت كذبة لو تعمدتها و كذبتها لابتلاك الله عزوجل بضرب ألف سوط، و سجن ثلاثين سنة في المطبق.

قال: و ما هي يا ابن رسول الله؟

قال: بزعمك أنك رأيت له معجزات، إن المعجزات ليست له انما هي لنا أظهرها الله تعالي فيه إبانة لحجتنا و إيضاحا لجلالتنا و شرفنا، و لو قلت: شاهدت فيه معجزات، لم أنكره عليك، أليس إحياء عيسي عليه السلام الميت معجزة؟ أهي للميت أم لعيسي؟ أو ليس خلق من الطين كهيئة الطير فصار طيرا باذن الله [معجزة] أهي للطائر أو لعيسي؟ أو ليس الذين جعلوا قردة خاسئين معجزة، أهي للقردة؟ أو لنبي ذلك الزمان؟

فقال الوالي: أستغفر الله [ربي] و أتوب إليه.

ثم قال الحسن بن علي عليهماالسلام: للرجل الذي قال إنه من شيعة علي عليه السلام: يا عبدالله لست من شيعة علي عليه السلام، إنما أنت من محبيه، و إنما شيعة علي عليه السلام الذين قال عزوجل فيهم:

(و الذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون). [3] .

هم الذين آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته، و صدقوا محمدا في أقواله، و صوبوه في كل أفعاله، ورأوا عليا بعده سيدا إماما، وقرما [4] هماما لا يعدله من أمة محمد أحد، و لا كلهم إذا اجتمعوا في كفة يوزنون بوزنه، بل يرجح عليهم كما ترجح السماء و الأرض علي الذرة.

و شيعة علي عليه السلام هم الذين لا يبالون في سبيل الله أوقع الموت عليهم، أو وقعوا علي الموت.

و شيعة علي عليه السلام هم الذين يؤثرون إخوانهم علي أنفسهم، و لو كان بهم خصاصة و هم الذين لا يراهم الله حيث نهاهم، و لا يفقدهم من حيث أمرهم.

و شيعة علي عليه السلام هم الذين يقتدون بعلي في إكرام إخوانهم المؤمنين.

ما عن قولي أقول لك هذا، بل أقوله عن قول محمد صلي الله عليه وآله، فذلك قوله تعالي: (و عملوا الصالحات) قضوا الفرائض كلها، بعد التوحيد و اعتقاد النبوة و الإمامة و أعظمها [فرضا] قضاء حقوق الإخوان في الله، و استعمال التقية من أعداء الله عزوجل. [5] .

تفسير آيه ي (و الذين آمنوا... اولئك اصحاب الجنة)

[18] -11- در تفسير منسوب به امام حسن عسكري، از يوسف بن زياد و علي بن سيار چنين آمده است:

شبي در غرفه ي امام حسن عسكري عليه السلام حاضر شديم، فرمانرواي آن روزگار او را بزرگ مي داشت و اطرافيانش به حضرتش احترام مي گذاشتند. والي شهر (والي دوپل) بر ما گذشت، در حالي كه همراهش مردي كتف بسته بود، امام عسكري عليه السلام هم از پنجره ي اتاقش بر آن صحنه مي نگريست.

چون والي، آن حضرت را ديد، از روي احترام پياده شد. امام به او فرمود: به جاي خودت بازگرد. او هم برگشت (و سوار شد) در حالي كه به امام تعظيم مي كرد. گفت: اي پسر پيامبر، امشب او را بر در دكان صرافي دستگير كردم، به گمانم مي خواست ديوار را بشكافد و از آنجا دزدي كند. او را گرفتم چون خواستم او را پانصد تازيانه بزنم - اين شيوه ي من است درباره ي متهماني كه دستگير مي كنم، تا كيفر بخشي از گناهانش باشد، پيش از آن كه كسي بيايد و وساطت كند و من نتوانم حرف او را رد كنم - به من گفت: از خدا بترس و خود را در معرض خشم خداوند قرار مده؛ چرا كه من از پيروان اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام و از پيروان اين امامم، پدر آن كه به امر خدا قيام خواهد كرد.

من دست از زدن او برداشتم و گفتم: تو را نزد او مي برم، اگر تو را به شيعه بودن شناخت و پذيرفت آزادت مي كنم، و گرنه دست و پايت را قطع مي كنم و پيش از آن هزار تازيانه بر تو مي زنم. اكنون اي پسر پيامبر خدا، او را آورده ام، آيا همان گونه كه ادعا مي كند، شيعه ي علي عليه السلام است؟

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: پناه بر خدا! او از شيعيان علي عليه السلام نيست، خدا او را از اين جهت گرفتار دست تو كرده است كه او پيش خودش مي پندارد كه از پيروان علي عليه السلام است.

والي گفت: اكنون زحمت او را از من برداشتي، اكنون بدون هيچ درنگ و مشكلي پانصد تازيانه اش مي زنم.

چون او را دور كرد، گفت: بخوابانيدش؛ پس او را خواباندند و دو جلاد بر او گماشت، يكي سمت راست و ديگري سمت چپ او، گفت: بزنيدش! آن دو چوب هاي خود را پايين مي آوردند ، چوب ها بر نشيمن گاه او نمي خورد، بلكه به زمين مي خورد. از اين كار ناراحت شد و گفت: واي بر شما، بر زمين مي زنيد؟ بر باسن او بزنيد.

شروع كردند به زدن بر باسن او، ولي دست هايشان كج مي شد و يكديگر را مي زدند و صداي ناله شان بلند مي شد.

گفت: واي بر شما، مگر ديوانه ايد كه همديگر را مي زنيد؟ اين مرد را بزنيد.

گفتند: ما او را مي زنيم و جز او را در نظر نمي گيريم، ولي دستمان كج مي شود و يكديگر را مي زنيم.

گويد: والي گفت: فلاني، فلاني! چهار نفر را صدا كرد و با آن دو نفر شش نفر شدند، گفت: او را احاطه كنيد، احاطه اش كردند. دست آنان هم كج مي رفت و چوب هايشان بالا مي رفت و به والي مي خورد. از مركبش پياده شد و گفت: خدا بكشدتان، مرا كشتيد، اين چه كاري است؟

گفتند: ما جز او را نزديم!

سپس به كساني جز ايشان گفت: اين را بزنيد، آمدند و او را زدند.

گفت: واي بر شما، مرا مي زنيد.

گفتند: نه به خدا، ما جز او كسي را نمي زنيم.

والي گفت: پس اين زخم هايي كه بر سر و صورت و بدنم پديد آمد از كجاست، اگر شما مرا نمي زديد؟

گفتند: دستانمان شل باد اگر ما خواسته ايم تو را بزنيم.

آن مرد به والي گفت: اي بنده ي خدا، آيا از اين لطف هايي كه سبب شده اين ضربه ها از من برگردانده شود، عبرت نمي گيري؟ واي بر تو، مرا نزد امام ببر و هر چه او فرمان داد، درباره ي من اجرا كن. گويد: پس از آن، والي او را نزد امام حسن عسكري عليه السلام برد و گفت: اي پسر پيامبر، از اين وضع درشگفتم. انكار كردي كه از پيروان شما باشد و هر كه شيعه ي شما نباشد، از پيروان ابليس است و جايش دوزخ! اما از او معجزاتي ديدم كه جز از پيامبران ديده نشود.

حضرت فرمود: بگو يا از جانشينان پيامبران [او هم گفت: يا از جانشينان پيامبران].

امام عسكري عليه السلام به والي فرمود: اي بنده ي خدا، او در ادعاي خود كه از شيعيان ماست دروغ گفت، دروغي كه اگر مي دانست و به عمد آن را مي گفت، به همه ي كيفرهاي تو دچار مي شد و سي سال در زندان مي ماند، ولي خداوند به او رحم كرد، به خاطر آن كه سخني را بدون قصد گفت، نه دروغ عمدي. و تو اي بنده ي خدا، بدان كه خداي متعال او را از دست تو نجات داد، رهايش كن كه او از هواداران و دوستداران ماست و از شيعيان ما نيست.

والي گفت: اينها در نظر ما يكي بوده است، چه فرق دارد؟

امام عليه السلام به او فرمود: فرق آن اين است كه شيعيان ما آنانند كه از آثار ما پيروي مي كنند و در همه ي امرها و نهي هاي ما مطيع مايند، آنان از شيعيان مايند و اما هر كه در بسياري از واجبات الهي با ما مخالفت كند، آنان از شيعيان ما نيستند.

امام عليه السلام به والي فرمود: و اما تو، دروغي گفتي كه اگر به عمد آن دروغ را گفته بودي، خداوند تو را به هزار ضربه تازيانه و سي سال زندان دچار مي كرد.

گفت: چه دروغي، اي پسر پيامبر؟

فرمود: به گمان خودت از او معجزاتي ديدي. معجزه ها از او نبود، بلكه از ما بود كه خداوند متعال آنها را در او آشكار ساخت، تا حجت ما را آشكار سازد و جلالت و شرافت ما را روشن گرداند، و اگر گفته بودي: در مورد او معجزاتي ديدم، حرفت را رد نمي كردم. آيا مگر عيسي عليه السلام كه مرده را زنده مي كرد، معجزه نبود؟ آيا آن معجزه ي مرده بود يا معجزه ي عيسي؟ آيا آفريدن پرندگان از گل و به اذن خدا پرنده شدن آنها، معجزه نيست؟ آيا آن معجزه ي پرنده است يا عيسي؟ آيا مگر آنان كه ميمون هاي مطرود شدند، معجزه نبود؟ آيا معجزه براي ميمون بود يا پيامبر آن زمان؟

والي گفت: از خداوند آمرزش مي طلبم و به درگاهش توبه مي كنم.

سپس امام حسن عسكري عليه السلام بر مردي كه گفت از پيروان علي عليه السلام است فرمود: اي بنده ي خدا، تو شيعه ي علي عليه السلام نيستي، بلكه از دوستداران اويي، شيعه ي علي عليه السلام آنانند كه خداوند درباره ي ايشان فرموده است:

«و آنان كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته كردند، آنان بهشتي اند و در آن جاودانند»، آنان كساني اند كه به خدا ايمان آورده، او را به صفاتش ستوده و از آنچه مخالف صفات اوست، منزه دانسته اند و «محمد» را در گفتارهايش راستگو شمرده و همه ي كارهايش را درست دانسته اند و پس از او، «علي» را سرور و پيشوا و بزرگ و والا ديده اند كه از امت محمد، كسي همتاي او نيست و اگر همه در يك كفه قرار گيرند، همسنگ او نخواهند شد، بلكه وي از آنان برتر خواهد بود، آن گونه كه آسمان و زمين بر ذره برتري دارد.

و شيعه ي علي عليه السلام آنانند كه در راه خداوند، باكي ندارند كه مرگ بر آنان فرود آيد، يا آنان بر مرگ فرود آيند.

و شيعه علي عليه السلام آنانند كه برادران خود را بر خويشتن بر مي گزينند، هر چند خود نيازمند باشند، آنانند كه خداوند هرگز آنان را در آنجا كه نهي فرموده نمي بيند و آنجا كه فرمان داده، غايب نمي يابد.

و شيعه ي علي عليه السلام آنانند كه در تكريم برادران مؤمن خويش، به علي عليه السلام اقتدا مي كنند.

اين را از خودم به تو نمي گويم، بلكه از قول محمد صلي الله عليه وآله و سلم مي گويم؛ اين سخن خداوند است كه «و كارهاي شايسته كردند»، پس از توحيد و اعتقاد به نبوت و امامت، همه ي واجبات را انجام دادند، و بزرگترين آن واجبات، اداي حقوق برادران ايماني و به كارگيري تقيه از دشمنان خداي متعال است.


پاورقي

[1] نقب الحائط: خرقه.

[2] اي الجراحات، و هي في الرأس خاصة.

[3] البقرة: 82.

[4] القرم: العظيم، السيد.

[5] تفسير الامام العسكري عليه السلام: 316 ح 161، الخرائج و الجرائح 2: 383 ح 3 مختصرا، بحارالانوار 68: 160. مدينة المعاجز 7: 589 ح 2579.