علائم الامامة (نشانه هاي امامت)
[31] -3- الكليني رحمة الله: محمد بن أبي عبدالله، و علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد النخعي، عن أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري، قال:
كنت عند أبي محمد عليه السلام فاستؤذن لرجل من أهل اليمن عليه، فدخل رجل عبل، طويل، جسيم، فسلم عليه بالولاية، فرد عليه بالقبول و أمره بالجلوس، فجلس ملاصقا لي، فقلت في نفسي: ليت شعري، من هذا؟
فقال أبومحمد عليه السلام: هذا من ولد الأعرابية صاحبة الحصاة التي طبع آبائي عليهم السلام فيها بخواتيمهم، فانطبعت، و قد جاء بها معه يريد أن أطبع فيها.
ثم قال: هاتها، فأخرج حصاة و في جانب منها موضع أملس، فأخذها أبومحمد عليه السلام ثم أخرج خاتمه فطبع فيها فانطبع، فكأني أري نقش خاتمه الساعة: الحسن بن علي، فقلت لليماني: رأيته قبل هذا قط؟
قال: لا والله! و اني لمنذ دهر حريص علي رؤيته حتي كان الساعة أتاني شاب لست أراه، فقال لي: قم فادخل، فدخلت ثم نهض اليماني، و هو يقول: رحمة الله و بركاته عليكم أهل البيت، ذرية بعضها من بعض، أشهد بالله أن حقك لواجب كوجوب حق أميرالمؤمنين عليه السلام و الأئمة من بعده صلوات الله عليهم أجمعين، ثم مضي فلم أره بعد ذلك.
قال اسحاق: قال أبوهاشم الجعفري: و سألته عن اسمه؟
فقال: اسمي مهجع بن الصلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن أم غانم، و هي الأعرابية اليمانية، صاحبة الحصاة التي طبع فيها أميرالمؤمنين عليه السلام و السبط، إلي وقت أبي الحسن عليه السلام. [1] .
[31] -3- كليني با سند خويش از ابوهاشم داوود بن قاسم جعفري چنين نقل مي كند:
نزد امام حسن عسكري عليه السلام بودم، براي مردي از مردم يمن اجازه ي ورود به محضرش خواستند. مردي درشت اندام، بلند قامت و تنومند وارد شد و به آن حضرت به عنوان «ولي» سلام داد، حضرت جواب سلامش را همراه قبول ولايت داد و دستور داد بن. چسبيده ي به من نشست. پيش خود گفتم: كاش مي دانستم او كيست؟
نزد امام حسن عسكري عليه السلام بودم، براي مردي از مردم يمن اجازه ي ورود به محضرش خواستند. مردي درشت اندام، بلند قامت و تنومند وارد شد و به آن حضرت به عنوان «ولي» سلام داد، حضرت جواب سلامش را همراه قبول ولايت داد و دستور داد بنشيند. چسبيده ي به من نشست. پيش خود گفتم: كاش مي دانستم او كيست؟
امام عسكري عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن باديه نشيني است كه ريگ هايي آورد و پدران من با نقش انگشترهايشان بر آنها مهر زدند و نقش بست، آن سنگريزه ها را آورده تا من هم بر آن ها نقش بزنم.
سپس فرمود: بياور. او سنگريزه اي را بيرون آورد كه كنار آن صاف بود.
امام عسكري عليه السلام آن را گرفت، سپس مهر خود را درآورد و بر آن مهر زد، پس بر آن نقش بست، گويا هم اكنون نقش آن مهر را مي بينم كه بر آن نوشته «حسن بن علي» به آن مرد يمني گفتم: او را تاكنون ديده بودي؟
گفت: نه به خدا! روزگاري است كه شيفته ي ديدار او بودم تا آن كه ساعتي گذشت، جواني كه او را نديده ام آمد و گفت: برخيز و وارد شو. وارد شدم. مرد يمني برخاست، در حالي كه مي گفت: رحمت و بركات خدا بر شما خاندان، نسلي هستيد برخي از برخي ديگر. گواهي مي دهم به خداوند كه حق تو واجب است، همان گونه كه حق اميرمؤمنان عليه السلام و امامان پس از او واجب است - درود خدا بر همه ي آنان باد - سپس رفت و پس از آن او را نديدم.
اسحاق گويد: ابوهاشم جعفري گفت: نامش را پرسيدي؟
گفت: نامم مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن ام غانم است؛ ام غانم همان
زن باديه نشين صاحب سنگريزه اي است كه اميرمؤمنان عليه السلام و امام حسن و تا زمان امام هادي عليه السلام بر آن مهر زدند.
[32] -4- الطبرسي:
و قال أبومحمد عليه السلام: - لبعض تلامذته - لما اجتمع إليه قوم من الموالي و المحبين لآل محمد رسول الله صلي الله عليه وآله بحضرته و قالوا: يا ابن رسول الله! إن لنا جارا من النصاب يؤذينا، و يحتج علينا في تفضيل الأول و الثاني و الثالث علي أميرالمؤمنين عليه السلام، و يورد علينا حججا لا ندري كيف الجواب عنها، و الخروج منها؟
فقال الحسن عليه السلام: أنا أبعث اليكم من يفحمه عنكم، و يصغر شأنه لديكم.
فدعا برجل من تلامذته، و قال: مر بهؤلاء إذا كانوا مجتمعين يتكلمون فتسمع عليهم، فيستدعون منك الكلام فتكلم، و أفحم صاحبهم، و اكسر عزته، و فل حده، و لا تبق له باقية.
فذهب الرجل و حضر الموضع و حضروا، و كلم الرجل فأفحمه، و صيره لا يدري في السماء هو، أو في الأرض؟
قالوا: و وقع علينا من الفرح و السرور ما لا يعلمه الا الله تعالي، و علي الرجل و المتعصبين له من الغم مثل ما لحقنا من السرور.
فلما رجعنا إلي الامام قال لنا: ان الذي في السماوات من الفرح و الطرب بكسر هذا العدو لله كان أكثر مما كان بحضرتكم، و الذي كان بحضرة ابليس و عتاة مردته من الشياطين من الحزن و الغم أشد مما كان بحضرتهم.
و لقد صلي علي هذا العبد الكاسر له ملائكة السماء و الحجب و الكرسي، و قابلها الله بالاجابة فأكرم ايابه، و عظم ثوابه.
و لقد لعنت تلك الملائكة عدو الله المكسور، و قابلها الله بالاجابة، فشدد حسابه و أطال عذابه. [2] .
[32] -4- طبرسي نقل مي كند: گروهي از مواليان و دوستداران خاندان پيامبر خدا صلي الله عليه وآله در حضور امام عسكري عليه السلام گرد آمده بودند. گفتند: اي پسر پيامبر خدا! ما همسايه اي از ناصبيان داريم كه ما را آزار مي دهد و با ما در مورد برتري اولي، دومي و سومي بر اميرمؤمنان بحث مي كند و دلايلي مي آورد كه ما نمي توانيم جواب دهيم و از عهده ي او برآييم.
حضرت فرمود: كسي را پيش شما مي فرستم كه جواب او را بدهد و او را مغلوب ساخته و جايگاهش را نزد شما كوچك كند.
آن گاه يكي از شاگردانش را طلبيد و فرمود: وقتي آنان جمعند، از ايشان بخواهد تا سخن بگويند و حرفهايشان را بشنو. از تو مي خواهند حرف بزني، پس سخن بگو و آن شخص را مغلوب كن و درهم شكن و تيزي او را كند ساز و چيزي برايش نگذار.
آن مرد رفت و آنجا حضور يافت، آنان نيز آمدند، آن مرد سخن گفت و آن ناصبي را مغلوب ساخت و او را چنان كرد كه نمي دانست در آسمان است يا زمين!
گفتند: چنان شادي و خوشحالي بر ما وارد شد كه جز خدا آن را نمي داند و چنان غم و اندوه بر آن مرد و كساني كه نسبت به او تعصب داشتند وارد شد، همچون سروري كه به ما دست داد.
پس چون نزد امام برگشتيم، به ما فرمود: آن شادماني كه با شكسته شدن اين دشمن خدا در آسمانها پديد آمد، بيش از آن بود كه براي شما حاصل شد و كساني كه پيش ابليس و شياطين گردنكش نزد او بودند، بيش از آنان كه پيش ايشان بودند، غمگين و ناراحت شدند.
فرشتگان آسمان و حجاب هاي عرش و كرسي بر اين مرد كه ناصبي را شكست داد، درود فرستادند، خداوند هم در مقابل، اجابت كرد و بازگشت او را گرامي و پاداش او را بزرگ داشت.
و آن فرشتگان، آن دشمن شكست خورده ي خدا را لعنت كردند، خداوند هم پذيرفت و حساب او را سخت گرفت و عذابش را طولاني ساخت.
پاورقي
[1] الكافي 1: 347 ح 4، الغيبة للطوسي: 203 ح 171 بتفاوت، الخرائج و الجرائح 1: 428 ح 7، المناقب لابن شهر آشوب 4: 441، إعلام الوري 2: 138، الثاقب في المناقب: 561 ح 500، كشف الغمة 2: 418 باختصار و 431 بتفاوت يسير، بحارالأنوار 25: 179 ح 3 و 50: 302 ح 78، مدينة المعاجز 7: 564 ح 2551.
[2] - الاحتجاج 1: 21 ح 19، تفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: 352 ح 239، بحارالأنوار 2: 11 ح 23.