بازگشت

اراءة المهدي علي أصحابه (نشان دادن مهدي به اصحابش)


[63] -9- الكليني: علي بن محمد، قال: حدثني محمد و الحسن ابنا علي بن ابراهيم، في سنة تسع و سبعين و مائتين، قالا: حدثنا محمد بن علي بن عبدالرحمن العبدي - من عبد قيس -، عن ضوء بن علي العجلي، عن رجل من أهل فارس سماه، قال:

أتيت سر من رأي و لزمت باب أبي محمد عليه السلام، فدعاني من غير أن أستأذن، فلما دخلت و سلمت، قال لي: يا أبا فلان! كيف حالك؟ ثم قال لي: اقعد، يا فلان!

ثم سألني عن جماعة من رجال و نساء من أهلي، ثم قال لي: ما الذي أقدمك؟

قلت: رغبة في خدمتك، قال: فقال: فالزم الدار.

قال: فكنت في الدار مع الخدم، ثم صرت أشتري لهم الحوائج من السوق، و كنت أدخل عليه من غير اذن إذا كان في دار الرجال، فدخلت عليه يوما و هو في دار الرجال، فسمعت حركة في البيت، فناداني: مكانك، لا تبرح، فلم أجسر أن أخرج و لا أدخل، فخرجت علي جارية معها شي ء مغطي، ثم ناداني: ادخل، فدخلت و نادي الجارية، فرجعت فقال لها: اكشفي عما معك.

فكشفت عن غلام أبيض حسن الوجه، و كشفت عن بطنه: فإذا شعر نابت من لبته [1] إلي سرته، أخضر ليس بأسود، فقال: هذا صاحبكم، ثم أمرها فحملته، فما رأيته بعد ذلك حتي مضي أبومحمد عليه السلام.

فقال ضوء بن علي: فقلت للفارسي: كم كنت تقدر له من السنين؟

قال: سنتين، قال العبدي: فقلت لضوء: كم تقدر له أنت؟

قال: أربع عشرة سنة: قال أبوعلي و أبوعبدالله: و نحن نقدر له إحدي و عشرين سنة. [2] .

[63] -9- كليني با سند خود از ضوء بن علي عجلي، از مردي از اهل فارس كه نامش را گفت، چنين نقل كرده است:

به سامرا رفته، و در خانه ي امام عسكري عليه السلام بودم. بي آن كه اجازه ي ورود خواسته باشم حضرت مرا فرا خواند. چون وارد شدم و سلام دادم به من فرمود: اي ابو فلان، حالت چه طور است؟ سپس فرمود: فلاني بنشين. سپس حال گروهي از زنان و مردان خانواده ام را پرسيد، آن گاه فرمود: براي چه آمده اي؟

گفتم: علاقه دارم در خدمت شما باشم.

فرمود: پس در خانه بمان.

گويد: در خانه همراه خدمتكاران بودم، سپس براي خريدن نيازمندي هاي خانه از بازار، بيرون رفتم. وقتي امام در خانه ي مردان بود، بدون اجازه خدمتش وارد مي شدم، يك روز كه در خانه ي مردان بود به حضورش رسيدم. در خانه حركتي شنيدم. مرا صدا كرد: همان جا باش و تكان نخور. جرأت نكردم كه بيرون روم يا وارد شوم. كنيزي بيرون آمد كه همراهش چيزي پوشانده شده بود. سپس صدايم كرد: وارد شو. وارد شدم. كنيز را صدا كرد، او هم بازگشت. به وي فرمود: پوشش آن چه را همراه توست كنار بزن. روي كودك سفيد و زيبايي را برايم گشود و روي شكم نوزاد را هم باز كرد، ديدم مو از سينه تا نافش روييده است، سبزه بود، نه سياه.

فرمود: اين امام شماست. سپس به آن كنيز دستور داد كه كودك را ببرد. پس از آن ديگر او را نديدم، تا آن كه امام عسكري عليه السلام وفات يافت.

ضوء بن علي گويد: به آن مرد ايراني گفتم: سن او را چه مقدار تخمين مي زني؟

گفت: دو سال.

عبدي گويد: به ضوء گفتم: تو چه قدر تخمين مي زني؟

گفت: چهارده سال. ابوعلي و ابوعبدالله گويند: ما 21 سال تخمين مي زنيم.

[64] -10- الصدوق: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل رضي الله عنه، قال: حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا محمد بن أحمد العلوي، عن أبي غانم الخادم، قال: ولد لأبي محمد عليه السلام ولد، فسماه محمدا، فعرضه، علي أصحابه يوم الثالث، و قال: هذا صاحبكم من بعدي، و خليفتي عليكم، و هو القائم الذي تمتد إليه الأعناق بالانتظار، فإذا امتلأت الأرض جورا و ظلما خرج، فملأها قسطا و عدلا. [3] .

[64] -10- صدوق با سند خود از ابوغانم خادم نقل مي كند:

فرزندي براي امام عسكري عليه السلام به دنيا آمد، نامش را محمد گذاشت، در روز سوم او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود: پس از من او امام شما و جانشين من بر شماست. اوست قائمي كه گردن ها به انتظار او كشيده مي شود، پس آن گاه كه زمين پر از ظلم و بيداد شده باشد خروج مي كند و آن را پر از عدل و داد مي سازد.

[65] -11- الكليني: عن علي بن محمد، عن محمد بن علي بن بلال، قال:

خرج إلي من أبي محمد عليه السلام قبل مضيه بسنتين يخبرني بالخلف من بعده، ثم خرج إلي بعد مضيه بثلاثة أيام يخبرني بالخلف من بعده. [4] .

[65] -11- كليني با سند خود از محمد بن علي بن بلال نقل مي كند كه گفت:

دو سال پيش از رحلت امام عسكري عليه السلام، نامه اي از سوي او به دستم رسيد كه مرا از جانشين پس از خودش آگاه مي كرد. سه روز پس از رحلتش نيز نامه اي از او به دستم رسيد كه جانشين پس از خود را به من خبر مي داد.

[66] -12- الطوسي: قال [أحمد بن علي بن نوح أبوالعباس الصيرافي]: قال جعفر بن محمد بن مالك الفزاري البزاز، عن جماعة من الشيعة منهم علي بن بلال، و أحمد بن هلال، و محمد بن معاوية بن حكيم، و الحسن بن أيوب بن نوح في خبر طويل مشهور، قالوا جميعا:

إجتمعنا إلي أبي محمد الحسن بن علي عليهماالسلام نسأله عن الحجة من بعده، و في مجلسه عليه السلام أربعون رجلا، فقام إليه عثمان بن سعيد بن عمرو العمري فقال له: يا ابن رسول الله! اريد أن أسألك عن أمر أنت أعلم به مني، فقال له: اجلس، يا عثمان! فقام مغضبا ليخرج، فقال: لا يخرجن أحد.

فلم يخرج منا أحد إلي (أن) كان بعد ساعة، فصاح عليه السلام بعثمان، فقام علي قدميه، فقال: أخبركم بما جئتم؟ قالوا، نعم، يا ابن رسول الله! قال: جئتم تسألوني عن الحجة من بعدي؟

قالوا: نعم، فإذا غلام كأنه قطع قمر أشبه الناس بأبي محمد عليه السلام، فقال: هذا إمامكم من بعدي و خليفتي عليكم، أطيعوه و لا تتفرقوا من بعدي فتهلكوا في أديانكم، ألا و إنكم لا ترونه من بعد يومكم هذا حتي يتم له عمر، فاقبلوا من عثمان ما يقوله، و انتهوا إلي أمره، و اقبلوا قوله، فهو خليفة إمامكم و الأمر إليه - في حديث طويل -. [5] .

[66] -12- شيخ طوسي با سند خود از گروهي از شيعه، از جمله علي بن بلان، احمد بن هلال، محمد بن معاويه، حسن بن ايوب در حديثي طولاني و مشهور نقل مي كند كه همه ي اينان گفته اند:

در حضور حضرت امام حسن عسكري عليه السلام گرد آمده بوديم و از امام پس از او مي پرسيديم. در آن مجلس چهل نفر حضور داشتند. عثمان بن سعيد عمري برخاست و عرض كرد: اي پسر پيامبر! مي خواهم از چيزي بپرسم كه تو از من به آن داناتري. فرمود: بنشين، عثمان.

حضرت با عصبانيت برخاست كه بيرون رود، فرمود: كسي بيرون نرود.

هيچ يك از ما بيرون نرفت. مدتي گذشت. حضرت عسكري عليه السلام عثمان بن سعيد را صدا كرد. وي روي دو پايش ايستاد. امام فرمود: آيا خبر دهم كه براي چه آمده ايد؟

گفتند: آري، اي پسر پيامبر خدا. فرمود: آمده ايد تا از من درباره ي حجت پس از من بپرسيد؟

گفتند: آري. در آن هنگام پسركي كه همچون پاره ي ماه و شبيه ترين مردم به امام عسكري عليه السلام بود پيدا شد. حضرت فرمود:

امام شما پس از من و جانشين من بر شما اوست، از او فرمانبرداري كنيد و پس از من دچار تفرقه نشويد كه در دين هاي خود هلاك گرديد، آگاه باشيد، از امروز به بعد شما او را نمي بينيد تا آن كه عمري از او به كمال رسد. هر چه را عثمان بن سعيد مي گويد از او بپذيريد و شنواي فرمانش باشيد و سخن او را قبول كنيد، كه او جانشين امام شماست و امر به او برمي گردد - در حديثي كه طولاني است -.


پاورقي

[1] اللب ج ألباب: القلب. المنجد: 709، (لب).

[2] الكافي 1: 514 ح 2 و 329 ح 6 مع اختلاف يسير، إكمال الدين: 435 ح 4، الغيبة للطوسي 233 ح 202، الخرائج و الجرائح 2: 957، حلية الأبرار 2: 550، بحارالأنوار 52: 26 ح 21.

[3] إكمال الدين: 431 ح 8، وسائل الشيعة 11: 489 ح 21467 قطعة منه، بحارالأنوار 51: 5 ح 11.

[4] الكافي 1: 328 ح 1، إكمال الدين: 499 ح 2 بتفاوت يسير، الإرشاد: 349 نحو ما في الكافي، الفصول المهمة: 282، حلية الأبرار 2: 549، مدينة المعاجز 8: 86 ح 2697، بحارالأنوار 51: 334 ضمن ح 58.

[5] الغيبة: 357 ح 319، إكمال الدين: 435 ح 2 بتفاوت، إعلام الوري 2: 252 قطعة منه، كشف الغمة 2: 527. الصراط المستقيم 2: 232، حلية الأبرار 2: 550، بحارالأنوار 51: 346 ضمن ح 1 و 52: 25 ح 19، إثبات الهداة 6: 311 ح 56 و 7: 337 قطعتان منه، مدينة المعاجز 7: 610 ح 2598.