بازگشت

النص علي امامة المهدي (نص بر امامت مهدي)


[69] -15- الكليني: عن علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن جعفر بن محمد المكفوف، عن عمرو الأهوازي، قال:

أراني أبومحمد ابنه عليهماالسلام، و قال: هذا صاحبكم من بعدي. [1] .

[69] -15- كليني با سند خود از عمرو اهوازي نقل كرده است:

امام حسن عسكري عليه السلام پسرش را به من نشان داد و فرمود:

پس از من امام شما اين است.

[70] -16- روي أيضا: عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن اسحاق، عن أبي هاشم الجعفري، قال:

قلت لأبي محمد عليه السلام: جلالتك تمنعني من مسألتك، فتأذن لي أن أسالك؟

فقال: سل، قلت: يا سيدي! هل لك ولد؟

فقال: نعم، فقلت: فإن حدث بك حدث، فاين أسأل عنه؟

قال: بالمدينة. [2] .

[70] -16- نيز كليني با سند خود از ابوهاشم جعفري چنين روايت كرده است:

به امام عسكري عليه السلام گفتم: شكوه و عظمت تو نمي گذارد از تو بپرسم. آيا اجازه مي دهي از تو سئوال كنم؟

فرمود: بپرس. گفتم: سرورم، آيا فرزندي داري؟

فرمود: آري. گفتم: اگر براي تو حادثه اي پيش آمد، او را كجا بجويم؟

فرمود: در مدينه.

[71] -17- الصدوق: حدثنا علي بن عبدالله الوراق، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن أحمد بن اسحاق بن سعد الأشعري، قال:

دخلت علي أبي محمد الحسن بن علي عليهماالسلام، و أنا أريد أن أسأله عن الخلف[من]بعده؟

فقال لي مبتدئا: يا أحمد بن اسحاق! ان الله تبارك و تعالي لم يخل الأرض منذ خلق آدم عليه السلام، و لا يخليها إلي أن تقوم الساعة، من حجة لله علي خلقه، به يدفع البلاء عن أهل الأرض، و به ينزل الغيث، و به يخرج بركات الأرض.

قال: فقلت له: يا ابن رسول الله! فمن الإمام و الخليفة بعدك؟

فنهض عليه السلام مسرعا فدخل البيت، ثم خرج و علي عاتقه غلام كأن وجهه القمر ليلة البدر من أبناء الثلاث سنين، فقال: يا أحمد بن اسحاق! لولا كرامتك علي الله عزوجل و علي حججه ما عرضت عليك ابني هذا، انه سمي رسول الله صلي الله عليه وآله و كنيه، الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.

يا أحمد بن اسحاق! مثله في هذه الأمة مثل الخضر عليه السلام، و مثله مثل ذي القرنين، والله! ليغيبن غيبة لا ينجو فيها من الهلكة إلا من ثبته الله عزوجل علي القوم بإمامته، و وفقه[فيها]للدعاء بتعجيل فرجه.

فقال أحمد بن إسحاق: فقلت له: يا مولاي! فهل من علامة يطمئن إليها قلبي؟ فنطق الغلام عليه السلام بلسان عربي فصيح، فقال: أنا بقية الله في أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثرا بعد عين، يا أحمد بن اسحاق!

فقال أحمد بن إسحاق: فخرجت مسرورا فرحا، فلما كان من الغد عدت إليه فقلت له: يا ابن رسول الله! لقد عظم سروري بما مننت [به] علي، فما السنة الجارية فيه من الخضر و ذي القرنين؟

فقال: طول الغيبة، يا أحمد! قلت: يا ابن رسول الله! و إن غيبته لتطول؟

قال: إي، و ربي! حتي يرجع عن هذا الأمر أكثر القائلين به، و لا يبقي إلا من أخذ الله عزوجل عهده لولايتنا، و كتب في قلبه الإيمان، و أيده بروح منه.

يا أحمد بن إسحاق! هذا أمر من أمر الله، و سر من سر الله، و غيب من غيب الله، فخذ ما آتيتك و اكتمه، و كن من الشاكرين تكن معنا غدا في عليين. [3] .

[71] -17- صدوق با سند خود از احمد بن اسحاق بن سعد اشعري چنين نقل مي كند:

خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم، در حالي كه مي خواستم از جانشين پس از او از حضرتش سئوال كنم.

حضرت چنين فرمود: اي احمد بن اسحاق! خداوند از آن زمان كه آدم عليه السلام را آفريد، زمين را خالي (از حجت) قرار نداده است و تا برپايي قيامت هم از حجتي براي خدا بر مردم خالي نخواهد گذاشت؛ به سبب او بلا از زمينيان برگردانده مي شود و به سبب او باران مي بارد و به سبب او بركات زمين بر مي آيد.

گويد: به او گفتم: اي پسر پيامبر خدا، پس از تو امام و جانشين، كيست؟

حضرت با شتاب وارد اتاق شد، سپس بيرون آمد، در حالي كه بر دوش او پسركي سه ساله بود كه چهره اش چون ماه شب چهارده بود. فرمود:

اي احمد بن اسحاق! اگر نبود كه نزد خداوند متعال و نزد حجت هاي او گرامي هستي، اين فرزندم را بر تو عرضه نمي كردم. او همنام پيامبر خدا صلي الله عليه وآله و كنيه اش كنيه ي اوست؛ كسي كه زمين را پر از عدل و داد مي كند، آن گونه كه پر از جور و ستم شده باشد.

اي احمد بن اسحاق! مثل او در اين امت، مثل خضر عليه السلام است؛ مثل او مثل ذي القرنين است، به خدا سوگند او غيبتي خواهد داشت كه در آن مدت، جز كسي كه خداوند متعال او را با اعتقاد به امامتش ثابت قدم داشته باشد و توفيق دعا براي تعجيل در فرج او به وي عطا كرده باشد، از هلاكت نجات نمي يابد.

احمد بن اسحاق گويد: به حضرت گفتم: مولاي من، آيا نشاني هست كه دلم با آن اطمينان يابد؟

آن پسر عليه السلام با زبان عربي فصيح زبان گشود و فرمود: من «بقية الله» در زمين خدايم و انتقام گيرنده از دشمنان او! اي احمد بن اسحاق، پس از ديدن، ديگر نشان مجوي!

احمد بن اسحاق گويد: خوشحال و شادمان بيرون آمدم، فردا كه شد دوباره خدمت او رسيدم و عرض كردم: اي پسر پيامبر خدا، با منتي كه به سبب او بر من نهادي بسيار خوشحال شدم. سنت جاري در او از خضر و ذوالقرنين چيست؟

فرمود: غيبت طولاني، اي احمد! گفتم: اي پسر پيامبر خدا، غيبت او به درازا مي كشد؟

فرمود: آري سوگند به پروردگارم، تا آنجا كه بيشتر معتقدان به او از اين عقيده بر مي گردند و [كسي] باقي نمي ماند جز آن كه خداي متعال از او پيمان بر ولايت ما گرفته و در دلش ايمان را ثبت كرده و با روحي از خود وي را تأييد كرده باشد.

اي احمد بن اسحاق! اين امري از امر خداست و رازي از راز خداوند و غيبي از غيب خدا، پس آنچه را گفتم به خاطر داشته باش و پوشيده دار و از شاكران باش، تا فردا در جايگاه والا همراه ما باشي.

[72] -18- الطوسي: عن أحمد بن علي الرازي، عن محمد بن علي، عن عبدالله بن محمد بن خاقان الدهقان، عن [أبي سليمان] [4] داود بن غسان البحراني، قال:

قرأت علي أبي سهل إسماعيل بن علي النوبختي، [قال:] مولد محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي الرضا بن موسي بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب صلوات الله عليهم أجمعين:

ولد عليه السلام بسامراء سنة ست و خمسين و مائتين، أمة صقيل، ويكني أباالقاسم، بهذه الكنية أوصي النبي صلي الله عليه وآله أنه قال: اسمه كاسمي [أسمي] و كنيته كنيتي، لقبه المهدي، و هو الحجة، و هو المنتظر، و هو صاحب الزمان عليه السلام.

قال إسماعيل بن علي: دخلت علي أبي محمد الحسن بن علي عليهماالسلام في المرضة التي مات فيها و أنا عنده، إذ قال لخادمه عقيد - و كان الخادم أسود نوبيا، قد خدم من قبله علي بن محمد، و هو ربي الحسن عليه السلام - فقال [له]: يا عقيد! اغل لي ماء بمصطكي [5] ، فأغلي له ثم جاءت به صقيل الجارية، أم الخلف عليه السلام.

فلما صار القدح في يديه، و هم بشربه فجعلت يده ترتعد حتي ضرب القدح ثنايا الحسن عليه السلام، فتركه من يده، و قال لعقيد: ادخل البيت فإنك تري صبيا ساجدا، فأتني به.

قال أبوسهل: قال عقيد: فدخلت أتحري، فإذا أنا بصبي ساجد رافع سبابته نحو السماء، فسلمت عليه فأوجز في صلاته، فقلت: إن سيدي يأمرك بالخروج إليه، إذا جاءت امه صقيل فأخذت بيده و أخرجته إلي أبيه الحسن عليه السلام.

قال أبوسهل: فلما مثل الصبي بين يديه سلم. و إذا هو دري اللون، و في شعر رأسه قطط، مفلج الأسنان، فلما رآه الحسن عليه السلام بكي و قال: يا سيد أهل بيته! اسقني الماء، فإني ذاهب إلي ربي، و أخذ الصبي القدح المغلي بالمصطكي بيده، ثم حرك شفتيه ثم سقاه، فلما شربه قال: هيئوني للصلاة، فطرح في حجره منديل، فوضأه الصبي واحدة واحدة، و مسح علي رأسه و قدميه.

فقال له أبومحمد عليه السلام: أبشر، يا بني! فأنت صاحب الزمان، و أنت المهدي، و أنت الحجة الله علي أرضه، و أنت ولدي و وصيي، و أنا ولدتك، و أنت محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام.

ولدك رسول الله صلي الله عليه وآله، و أنت خاتم [الأوصياء] الأئمة الطاهرين، و بشر بك رسول الله، و سماك و كناك، بذلك عهد إلي أبي عن آبائك الطاهرين، صلي الله علي أهل البيت، ربنا إنه حميد مجيد، و مات الحسن بن علي من وقته، صلوات الله عليهم أجمعين. [6] .

[72] -18- شيخ طوسي با سند خويش از داوود بن غسان بحراني چنين نقل مي كند:

بر ابوسهل، اسماعيل بن علي نوبختي، روايت ميلاد محمد بن حسن عسكري عليه السلام، فرزند علي، فرزند محمد، فرزند رضا، فرزند موسي، فرزند جعفر صادق، فرزند محمد باقر، فرزند علي، فرزند حسين، فرزند علي بن ابي طالب - كه درود خدا بر همه ي آنان باد - را اين گونه خواندم:

امام مهدي عليه السلام در سال 256 در سامرا زاده شد. مادرش صقيل است و كنيه اش ابوالقاسم. پيامبر صلي الله عليه وآله به اين كنيه سفارش كرده و فرموده است: نامش چون نام من و كنيه اش كنيه ي من و لقبش مهدي است؛ او حجت است، او منتظر است و او صاحب زمان عليه السلام است.

اسماعيل بن علي گويد: خدمت امام عسكري عليه السلام رسيدم. در آن بيماري كه به وفاتش انجاميد، من نزد او بودم. به خادمش عقيد - كه خادمي سياه و اهل نوبه بود و پيش تر خادم امام هادي و تربيت شده ي امام عسكري بود - فرمود: اي عقيد، برايم جوشانده ي مصطكي [7] فراهم كن. او آن را جوشاند، كنيزش صقيل، مادر مهدي عليه السلام آن را آورد.

چون ظرف در دستانش قرار گرفت و خواست بنوشد، دستش مي لرزيد، به حدي كه پياله به دندان هاي امام حسن عسكري عليه السلام مي خورد. آن را كنار نهاد و به عقيد گفت: وارد خانه شو، كودكي را در حال سجده مي بيني، او را نزد من بياور.

ابوسهل گويد: عقيد گفت: وارد شدم، او را مي جستم، كودكي را در حال سجده ديدم كه انگشت سبابه اش را به طرف آسمان گرفته است. بر او سلام دادم. نمازش را مختصر كرد. گفتم: سرورم دستور مي دهد كه نزد او بروي، در اين هنگام مادرش صقيل آمد، دست او را گرفت و نزد پدرش امام عسكري عليه السلام برد.

ابوسهل گويد: چون آن كودك نزد پدر قرار گرفت: سلام داد. رنگش همچون درّ درخشان بود و در موي سرش تاب بود و دندانهايش گشاده از هم. چون امام عسكري عليه السلام او را ديد، گريست و فرمود: اي سرور خاندانش! به من آب بنوشان، من به سوي پروردگارم مي روم.

آن كودك، با دستانش ظرف جوشانده ي مصطكي را گرفت، لب هايش را تكان داد، آنگاه آن را به پدرش نوشاند. چون نوشيد، گفت: مرا براي نماز آماده كنيد. دستمالي بر دامنش افكندند. آن كودك، وي را يك به يك وضو داد و بر سر و پاهايش مسح كشيد.

امام عسكري عليه السلام به او فرمود: فرزندم! مژده باد، تو صاحب زماني، تو مهدي و تو حجت خداوند بر زمين اويي.

تو فرزند من و جانشين مني، من تو را به دنيا آورده ام، تو محمد پسر حسن، پسر هادي، پسر محمد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي بن ابي طالبي.

تو را پيامبر خدا صلي الله عليه وآله به دنيا آورده است و تو خاتم اوصيا و امامان پاكي، پيامبر خدا بشارت تو را داده و نام و كنيه بر تو نهاده است، اين عهدي است با من از پدرم از پدران پاك خود. درود خدا بر خاندان پيامبر. پروردگارا، تو ستوده و با شكوهي.

همان دم امام حسن عسكري عليه السلام درگذشت. درودهاي خدا بر همه ي آنان باد.

[73] -19- الصدوق: حدثنا علي بن الحسن بن الفرج المؤذن رضي الله عنه: قال: حدثنا محمد بن الحسن الكرخي، قال:

سمعت أبا هارون، رجلا من أصحابنا يقول: رأيت صاحب الزمان عليه السلام و وجهه يضي ء كأنه القمر ليلة البدر، و رأيت علي سرته شعرا يجري كالخط، و كشفت الثوب عنه فوجدته، مختونا، فسألت أبامحمد عليه السلام عن ذلك؟

فقال: هكذا ولد، و هكذا ولدنا، ولكنا سنمر الموسي عليه، لإصابة السنة. [8] .

[73] -19- صدوق با سند خود از محمد بن حسن كرخي نقل مي كند كه گفت:

شنيدم كه ابوهارون، مردي از اصحاب ما مي گفت: صاحب زمان عليه السلام را ديدم، در حالي كه چهره اش همچون ماه شب چهاردهم مي درخشيد، ديدم كه از سينه تا نافش خطي از مو بود، جامه از او كنار زدم، ديدم كه ختنه شده است. از امام عسكري عليه السلام درباره ي آن پرسيدم.

فرمود: اينگونه به دنيا آمده، ما نيز اينگونه متولد شده ايم، با اين وجود تيغ بر آن عبور مي دهيم تا به سنت عمل كرده باشيم.

[74] -20- و قال: حدثنا أبوطالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي السمرقندي، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه محمد بن مسعود العياشي، قال: حدثنا آدم بن محمد البلخي، قال: حدثني علي بن الحسين بن هارون الدقاق، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن عبدالله بن قاسم بن ابراهيم بن مالك الأشتر، قال: حدثني يعقوب بن منقوش، قال:

دخلت علي أبي محمد الحسن بن علي عليهماالسلام، و هو جالس علي دكان في الدار، و عن يمينه بيت عليه ستر مسبل، فقلت له: [يا] سيدي! من صاحب هذا الأمر؟

فقال: ارفع الستر، فرفعته فخرج إلينا غلام خماسي، له عشر، أو ثمان، أو نحو ذلك، واضح الجبين، أبيض الوجه، دري المقلتين، شثن الكفين، معطوف الركبتين. [9] في خده الأيمن خال، و في رأسه ذؤابة، فجلس علي فخذ أبي محمد عليه السلام، ثم قال لي: هذا صاحبكم، ثم وثب فقال له: يا بني! ادخل إلي الوقت المعلوم، فدخل البيت و أنا أنظر اليه، ثم قال لي: يا يعقوب! انظر من في البيت؟

فدخلت فما رأيت أحدا. [10] .

[74] -20- نيز صدوق با سند خود از يعقوب بن منقوش چنين نقل مي كند:

خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم، در حالي كه وي روي سكويي در خانه نشسته بود و سمت راست او اتاقي بود كه پرده اي از آن آويخته بود.

به آن حضرت عرض كردم: سرورم! پيشوا (پس از شما) كيست؟

فرمود: پرده را بالا بزن.

پرده را بالا زدم، پسري به بلندي پنج وجب بيرون آمد، كه ده سال، يا هشت سال يا در همين حدود داشت، پيشاني اش باز، چهره اش سفيد، چشمانش درخشان، كف دستانش پرگوشت و زانوانش خميده به جلو بود، در گونه راستش خالي داشت و در سرش گيسويي بود. روي پاي امام عسكري عليه السلام نشست. سپس امام به من فرمود:

اين امام شماست.

سپس آن كودك برخاست. حضرت به او فرمود: پسرم به داخل برو، تا آن وقت معلوم، در حالي كه من به او نگاه مي كردم به داخل اتاق رفت. سپس حضرت به من فرمود: اي يعقوب! ببين داخل اتاق كيست؟ وارد شدم، كسي را نديدم.


پاورقي

[1] الكافي 1: 328 ح 3 و 332 ح 12 بتفاوت يسير، الارشاد: 349، الغيبة للطوسي: 234 ح 203، روضة الواعظين: 262، إعلام الوري 2: 252، حلية الأبرار 2: 549، بحارالأنوار 52: 60 ح 48.

[2] الكافي 1: 328 ح 2، الارشاد: 349، الغيبة للطوسي: 232 ح 199، روضة الواعظين: 262، إعلام الوري 2: 251، الفصول المهمة: 282، حلية الأبرار 2: 549، بحارالأنوار 51: 161 ح 11.

[3] إكمال الدين: 384 ح 1، إعلام الوري 2: 248، كشف الغمة 2: 526 باختصار، إثبات الهداة 6: 423 ح 180 قطعة منه، حلية الأبرار 2: 553. بحارالأنوار 52: 23 ح 16، نورالثقلين 2: 392 ح 193 قطعة منه، مدينة المعاجز 7: 606 ح 2595.

[4] عن البحار.

[5] في القاموس: المصطكا بالفتح و الضم، و يمد في الفتح فقط: علك رومي أبيض، نافع للمعدة و المقعدة و الأمعاء و الكبد و السهال المزمن شربا، بحارالأنوار 66: 509.

[6] الغيبة: 271 ح 237، بحارالأنوار 52: 16 ح 14، إثبات الهداة 6: 311 ح 55 و 7: 21 ح 325.

[7] مصطكي گياهي است كه جوشانده ي آن براي درد معده و كبد و... مفيد است.

[8] إكمال الدين: 434 ح 1، الغيبة: 250 ح 219، الخرائج و الجرائح 2: 957، وسائل الشيعة 15: 164 ح 27523، بحارالأنوار 52: 25 ح 18، حلية الأبرار 2: 581.

[9] قال المجلسي: قوله: دري المقلتين، المراد به شدة بياض العين، أو تلألؤ جميع الحدقة، من قولهم كوكب دري بالهمز و دونها قوله: معطوف الركبتين أي كانتا مائلتين إلي القدام لعظمهما و غلظهما كما أن شثن الكفين: غلظهما.

[10] إكمال الدين: 407 ح 2 و 436 ح 5، الخرائج و الجرائح 2: 957، حلية الأبرار 2: 546، بحارالأنوار 52: 25 ح 17، مدينة المعاجز 7: 607 ح 2596.