بازگشت

حكايته مع أنوش النصراني (حكايت آن حضرت با انوش مسيحي)


[162] -76- البحراني:[الحصيني في هدايته]باسناده، عن أبي جعفر أحمد القصير البصري، قال:

حضرنا عند سيدنا أبي محمد عليه السلام بالعسكر فدخل عليه خادم من دار السلطان جليل، فقال له: أميرالمؤمنين يقرأ عليك السلام و يقول لك: كاتبنا أنوش النصراني يريد أن يطهر ابنين له، و قد سألنا مسألتك أن تركب إلي داره، و تدعو لابنيه بالسلامة و البقاء، فأحب أن تركب و أن تفعل ذلك، فانا لم

نجشمك هذا العناء الا لأنه قال: نحن نتبرك بدعاء بقايا النبوة و الرسالة.

فقال مولانا: الحمدلله الذي جعل النصاري أعرف بحقنا من المسلمين، ثم قال: أسرجوا لنا، فركب حتي وردنا أنوش، فخرج إليه مكشوف الرأس، حافي القدمين، و حوله القسيسون و الشماسة و الرهبان، و علي صدره الانجيل، فتلقاه علي باب داره و قال له: يا سيدنا! أتوسل اليك بهذا الكتاب الذي أنت أعرف به منا الا غفرت لي ذنبي في عناك، و حق المسيح عيسي بن مريم و ما جاء به من الانجيل من عندالله! ما سألت أميرالمؤمنين مسألتك هذا الا لأنا وجدناكم في هذا الانجيل مثل المسيح عيسي بن مريم عندالله.

فقال مولانا: الحمدلله، و دخل علي فرسه، و الغلامان علي منصة، و قد قام الناس علي أقدامهم فقال عليه السلام: أما ابنك هذا فباق عليك، و أما الآخر فمأخوذ عنك بعد ثلاثة أيام، و هذا الباقي يسلم و يحسن اسلامه، و يتولانا أهل البيت.

فقال: أنوش: والله، يا سيدي! ان قولك الحق و لقد سهل علي موت ابني هذا لما عرفتني أن الآخر يسلم و يتولاكم أهل البيت.

فقال له بعض القسيسين: ما لك لا تسلم؟

فقال له أنوش: أنا مسلم، و مولانا يعلم ذلك، فقال مولانا: صدق، و لولا أن يقول الناس انا خبرناك بوفاة ابنك و لم يكن كما أخبرناك لسألنا الله بقائه عليك.

فقال أنوش: لا أريد يا سيدي! الا ما تريد.

قال أبوجعفر أحمد القصير: مات والله! ذاك الابن بعد ثلاثة أيام، و أسلم الآخر بعد سنة، و لزم الباب معنا إلي وفاة سيدنا أبي محمد عليه السلام. [1] .

[162] -76- بحراني با سند خود از ابوجعفر احمد قصير بصري چنين نقل مي كند:

در سامرا نزد سرورمان امام عسكري عليه السلام حاضر شده بوديم. خادمي محترم از خانه ي خليفه بر او وارد شد و گفت: اميرمؤمنان به شما سلام مي رساند و مي گويد: با انوش مسيحي مكاتبه كرديم. او مي خواهد دو پسرش را پاك كند.

از ما خواسته تا از شما بخواهيم سوار شده به خانه اش بروي و براي سلامتي و بقاي دو پسرش دعا كني. دوست دارم سوار شوي و چنين كني. تو را به اين زحمت نينداختيم مگر به خاطر اين كه او گفته: ما به دعاي بازماندگان نبوت و رسالت تبرك مي جوييم.

مولاي ما فرمود: سپاس خدايي را كه مسيحيان را آشناتر از مسلمانان به حق ما قرار داد.

سپس فرمود: اسب را زين كنيد. سوار شد و به خانه ي انوش رفت. انوش سر و پا برهنه به استقبال او آمد، در حالي كه كشيشان و راهبان اطرافش بودند و انجيل بر سينه اش آويخته بود. امام را دم در خانه اش ديدار كرد و گفت: اي سرور ما! با اين كتابي كه تو از ما به آن آگاه تري، به تو توسل مي جويم كه مرا به خاطر زحمت دادنم ببخشايي. به حق مسيح عيسي بن مريم و آن انجيلي كه از سوي خداوند آورده است قسم، از اميرمومنان (خليفه) نخواستيم كه از شما بخواهد اينجا بياييد، مگر براي اين كه ما شما را در اين انجيل، مانند عيسي بن مريم نزد خداوند يافتيم.

سرور ما فرمود: الحمدلله و سواره وارد شد، در حالي كه دو غلام بر سكو بودند و مردم سرپا ايستاده بودند، حضرت فرمود: اما اين پسرت براي تو مي ماند، اما آن ديگري پس از سه روز از تو گرفته مي شود و اين كه مي ماند، مسلمان مي شود و اسلامش نيكو مي گردد و با ما اهل بيت، دوست مي شود.

انوش گفت: به خدا قسم سرور من، سخن تو حق است. اين كه گفتي پسر ديگرم سالم مي ماند و دوستدار شما خاندان مي شود، مرگ اين پسرم را بر من آسان مي سازد.

بعضي از كشيشان گفتند: تو چرا مسلمان نمي شوي؟

انوش گفت: من مسلمانم، سرورمان هم اين را مي داند.

مولاي ما فرمود: راست مي گويد، اگر نبود اين كه مردم مي گويند ما خبر از وفات پسرش داديم ولي چنان نشد كه ما خبر داديم، از خداوند مي خواستيم او را برايت نگه دارد.

انوش گفت: سرورم، جز آنچه را تو بخواهي نمي خواهم.

ابوجعفر احمد قصير گفت: به خدا قسم پس از سه روز آن پسر مرد و ديگري پس از يك سال مسلمان شد و با ما ملازم خانه و درگاه گشت، تا آن كه سرورمان امام عسكري عليه السلام درگذشت.

[163] -77- الكليني: عن علي بن محمد، عن أبي عبدالله بن صالح، عن أبيه، عن أبي علي المطهر:

أنه كتب إليه سنة القادسية، يعلمه انصراف الناس (عن المضي إلي الحج) [2] و أنه يخاف العطش.

فكتب عليه السلام: امضوا! فلا خوف عليكم ان شاء الله. فمضوا سالمين، و الحمدلله رب العالمين. [3] .

[163] -77- كليني با سند خود از ابوعلي مطهر چنين نقل مي كند كه او در سال قادسيه نامه به حضرت عسكري عليه السلام نوشت كه مردم از رفتن به حج منصرف شده اند و او از عطش مي ترسد.

امام عسكري عليه السلام نوشت: برويد و نترسيد، ان شاء الله.

سالم رفتند. حمد و سپاس براي خداوند، پروردگار جهانيان.


پاورقي

[1] حلية الأبرار 2: 498، مدينة المعاجز 7: 670 ح 2655.

[2] ما بين القوسين عن المناقب و الارشاد.

[3] الكافي 1: 507 ح 6، الارشاد: 342، المناقب لابن شهر آشوب 4: 431، كشف الغمه 2: 412، بحارالأنوار 50: 279 ح 54، مدينة المعاجز 7: 544 ح 2524.