بازگشت

تمجيده لفضل بن شاذان (ستايش از فضل بن شاذان)


[184] -11- الطوسي: عن سعد بن جناح الكشي، قال:

سمعت محمد بن ابراهيم، الوراق السمرقندي، يقول: خرجت إلي الحج، فأردت أن أمر علي رجل كان من أصحابنا معروف بالصدق و الصلاح و الورع و الخير، يقال له: بورق البوسنجاني[البوشنجاني]، قرية من قري هراة، وأزوره و أحدث عهدي به، قال: فأتيته فجري ذكر الفضل بن شاذان رحمه الله، فقال بورق: كان الفضل به بطن شديد العلة، و يختلف في الليلة مائة مرة إلي مائة و خمسين مرة.

فقال له بورق: خرجت حاجا فأتيت محمد بن عيسي العبيدي، و رأيته شيخا فاضلا في أنفه عوج و هو القنا، و معه عدة، رأيتهم مغتمين محزونين، فقلت لهم: ما لكم؟

قالوا: ان أبامحمد عليه السلام قد حبس.

قال بورق: فحججت و رجعت، ثم أتيت محمد بن عيسي، و وجدته قد انجلي عنه ما كنت رأيت به، فقلت: ما الخبر؟

قال: قد خلي عنه.

قال بورق: فخرجت إلي سر من رأي و معي كتاب يوم و ليلة، فدخلت علي أبي محمد عليه السلام و رأيته ذلك الكتاب، فقلت له: جعلت فداك، ان رأيت أن تنظر فيه، فلما نظر فيه و تصفحه ورقة ورقة، قال:

هذا صحيح، ينبغي أن يعمل به.

فقلت له: الفضل بن شاذان شديد العلة، و يقولون: انها من دعوتك بموجدتك عليه، لما ذكروا عنه أنه قال: ان وصي ابراهيم خير من وصي محمد عليه السلام، و لم يقل جعلت فداك هكذا، كذبوا عليه، فقال: نعم[كذابوا عليه]، رحم الله الفضل.

قال بورق: فرجعت فوجدت الفضل قد توفي في الأيام التي قال أبومحمد عليه السلام: رحم الله الفضل. [1] .

[184] -11- شيخ طوسي از سعد بن جناح كشي نقل مي كند:

از محمد بن ابراهيم وراق سمرقندي شنيدم كه مي گفت: به سفر حج رفتم، خواستم به يكي از اصحاب ما كه به راستي و صلاح و پرهيزكاري و خير نيكي مشهور بود، گذر كنم كه به او «بورق بوشنجاني» مي گفتند: اهل روستايي از روستاهاي هرات. مي خواستم ديداري با او تازه كنم.

گويد: نزد او رفتم. يادي از فضل بن شاذان شد. بورق گفت: فضل، دل درد شديدي داشت. [2] و در شب، صد تا صد و پنجاه بار به تخلي مي رفت.

بورق به او گفت: سالي به حج رفتم، پيش محمد بن عيسي عبيدي رفتم، او را شيخي فاضل يافتم كه استخوان وسط بيني او برآمده بود، عده اي همراهش بودند، آنان را غمگين و محزون ديدم. گفتم: سبب چيست؟

گفتند: امام عسكري عليه السلام به زندان افتاده است.

بورق گفت: حج گزاردم و برگشتم، سپس نزد محمد بن عيسي رفتم، ديدم آن حالت اندوه قبلي اش برطرف شده است، گفتم: خبر چيست؟

گفت: آزادش كردند.

بورق گفت: به سامرا رفتم و كتاب «روز و شب» با من بود. خدمت امام عسكري عليه السلام رسيدم و آن كتاب را نشانش دادم و گفتم: فدايت شوم اگر ممكن است نگاهي به آن بيفكن. چون در آن نگريست و آن را صفحه به صفحه ورق زد، فرمود: اين درست است، سزاوار است به آن عمل شود.

به حضرت گفتم: فضل بن شاذان به شدت بيمار است و مي گويند اين در اثر نفرين شما و ناراحتي شما از اوست، به خاطر آن چه از قول او نقل كرده اند كه گفته است: جانشين ابراهيم بهتر از جانشين محمد صلي الله عليه وآله است، در حالي كه فدايت شوم، او چنين نگفته و به او دروغ بسته اند.

فرمود: آري دروغ بسته اند، خدا فضل را رحمت كند.

بورق گفت: من بازگشتم، ديدم در همان ايامي كه امام عسكري عليه السلام فرمود: خدا فضل را رحمت كند، فضل در گذشته است.

[185] -12- و روي:[عن]محمد بن الحسين بن محمد الهروي، عن حامد بن محمد العلجردي البوسنجي، عن الملقب بفورا، من أهل البوزجان من نيسابور.

أن أبامحمد الفضل بن شاذان رحمه الله كان وجهه إلي العراق إلي حيث به أبومحمد الحسن بن علي صلوات الله عليهما.

فذكر أنه دخل[علي]أبي محمد عليه السلام، فلما أراد أن يخرج سقط منه كتاب في حضنه ملفوف في رداء له، فتناوله أبومحمد عليه السلام و نظر فيه، و كان الكتاب من تصنيف الفضل، و ترحم عليه، و ذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان، و كونه بين أظهرهم. [3] .

[185] -12- نيز با سند خود از حامد بن محمد علجردي بوسنجي، از كسي كه ملقب به فورا بود از مردم بوزجان نيشابور چنين نقل كرده است:

ابومحمد فضل بن شاذان او (فورا) را به سمت عراق فرستاد، به آنجا كه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام بود.

گفته است كه وارد بر امام عسكري عليه السلام شد. چون خواست خارج شود كتابي كه آن را در پارچه اي پيچيده بود از دامنش افتاد. امام عسكري عليه السلام آن را برداشت و در آن نگريست. كتاب، از تأليف هاي فضل بن شاذان بود. حضرت براي او درخواست رحمت كرد و فرمود: من به حال مردم خراسان غبطه مي خورم، به خاطر جايگاه فضل بن شاذان و حضورش در ميان آنان.

[186] -13- و روي[عن]محمد بن الحسين، عن عدة أخبروه، أحدهم أبوسعيد بن محمود الهروي، و ذكر أنه سمعه أيضا أبوعبدالله الشاذاني النيسابوري، و ذكر له:

أن أبامحمد عليه السلام ترحم عليه ثلاثا ولاءا.

قال أحمد بن يعقوب، أبوعلي البيهقي رحمه الله: أما ما سألت من ذكر التوقيع الذي خرج في الفضل بن شاذان، أن مولانا عليه السلام لعنه بسبب قوله بالجسم، فاني أخبرك أن ذلك باطل، و انما كان مولانا عليه السلام أنفذ إلي نيسابور وكيلا من العراق، كان يسمي أيوب بن الناب، يقبض حقوقه، فنزل بنيسابور عند قوم من الشيعة ممن يذهب مذهب الارتفاع و الغلو و التفويض، كرهت أن أسميهم.

فكتب هذا الوكيل: يشكوا الفضل بن شاذان، بأنه يزعم أني لست من الأصل و يمنع الناس من اخراج حقوقه، و كتب هؤلاء النفر أيضا إلي الأصل، الشكاية للفضل، و لم يكن ذكروا الجسم و لا غيره، و ذلك التوقيع خرج من يد المعروف بالدهقان ببغداد، في كتاب عبدالله بن حمدويه البيهقي، و قد قرأته بخط مولانا عليه السلام.

و التوقيع هذا: الفضل بن شاذان ماله و لموالي يؤذيهم و يكذبهم، و اني لأحلف بحق آبائي لئن لم ينته الفضل بن شاذان عن هذا لأرمينه بمرماة لا يندمل جرحه منها في الدنيا و لا في الآخرة.

و كان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين في سنة ستين و مأتين قال أبوعلي: و الفضل بن شاذان كان برستاق بيهق، فورد خير الخوارج فهرب منهم فأصابه التعب من خشونة السفر فاعتل و مات منه، و صليت عليه. [4] .

[186] -13- نيز با سند خودش از ابوسعيد بن محمود هروي و ابوعبدالله شاذاني نيشابوري نقل كرده است كه امام عسكري عليه السلام سه بار پياپي بر او رحمت فرستاده است.

احمد بن يعقوب، ابوعلي بيهقي گويد: اما آنچه درباره ي توقيعي پرسيدي كه درباره ي فضل بن شاذان صادر شده و مولاي ما او را به سبب عقيده به «جسم بودن خدا» لعنت كرده است، من به تو خبر مي دهم كه آن نادرست است. مولاي ما وكيلي را از عراق به نيشابور فرستاد كه نامش ايوب بن ناب بود و حقوق امام عليه السلام را دريافت مي كرد. در نيشابور نزد قومي از شيعيان فرود آمد كه اعتقادات غلوآميز و تفويض داشتند، دوست نداشتم كه نامشان را ببرم.

اين وكيل نامه اي نوشت و از دست فضل بن شاذان شكايت كرد كه وي مي پندارد من از شما وكالت ندارم و نمي گذارد مردم حقوق امام را بپردازند. آن گروه نيز نامه اي شكايت آميز از فضل نوشتند، ولي سخني از عقيده به جسمانيت يا جز آن نگفتند. آن توقيع به دست آن كه در بغداد به «دهقان» معروف بود صادر شد، آن هم در نامه ي عبدالله بن حمدويه ي بيهقي. من آن را به خط مولايمان خوانده ام. متن توقيع چنين است:

فضل بن شاذان با دوستان ما چه كار دارد كه آنان را اذيت و تكذيب مي كند؟ من به حق پدرانم سوگند مي خورم اگر فضل بن شاذان دست از اين كار بر ندارد، او را با تيري هدف قرار مي دهم كه زخم آن در دنيا و آخرت التيام نيابد.

اين توقيع، دو ماه پيش از درگذشت فضل بن شاذان در سال 260 بود.

ابوعلي گويد: فضل بن شاذان در روستاي بيهق بود. خبر خوارج به او رسيد، از دست آنان گريخت از سختي مسافرت به رنج افتاد و بيمار شد و در پي آن بيماري درگذشت و بر او نماز خواندم.


پاورقي

[1] اختيار معرفة الرجال 2: 817 ح 1023، بحارالأنوار 50: 299 ح 74.

[2] مقصود، بيماري درد شكم است كه مثل اسهال، پيوسته به دستشويي مي رود، مبطون.

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 820 ح 1027، وسائل الشيعة 18: 72 ح 33306.

[4] اختيار معرفة الرجال 2: 820 ح 1028.