بازگشت

التقية (تقيه)


[231] -35- الطبرسي: عن أبي محمد الحسن العسكري عليه السلام، قال: قال رجل من خواص الشيعة لموسي بن جعفر عليهماالسلام - و هو يرتعد بعد ما خلا به -: يا ابن رسول الله صلي الله عليه وآله! ما أخوفني أن يكون فلان بن فلان ينافقك في اظهاره اعتقاد وصيتك و امامتك؟

فقال موسي عليه السلام: و كيف ذاك؟

قال: لأني حضرت معه اليوم في مجلس فلان و كان معه رجل من كبار أهل بغداد، فقال له صاحب المجلس: أنت تزعم أن صاحبك موسي بن جعفر[عليهماالسلام]امام دون هذا الخليفة القاعد علي سريره؟

فقال له صاحبك هذا: ما أقول هذا، بل أزعم أن موسي بن جعفر عليهماالسلام غير امام، و ان لم أكن أعتقد أنه غير امام، فعلي و علي من لم يعتقد ذلك لعنة الله و الملائكة و الناس أجمعين، فقال له صاحب المجلس: جزاك الله خيرا، و لعن الله من و شي بك الي.

قال له موسي بن جعفر عليهماالسلام: ليس كما ظننت، ولكن صاحبك أفقه منك، انما قال: موسي غير امام، أي ان الذي هو غير امام، فموسي غيره، فهو إذا امام، فانما أثبت بقوله هذا امامتي، و نفي امامة غيري، يا عبدالله! متي يزول عنك هذا الذي ظننته بأخيك هذا من النفاق، تب إلي الله.

ففهم الرجل ما قاله، و اغتم ثم قال: يا ابن رسول الله! مالي مال، فأرضيه به، ولكن قد وهبت له شطر عملي كله من تعبدي، و من صلاتي عليكم أهل البيت، و من لعنتي لأعدائكم، قال موسي بن جعفر عليهماالسلام: الآن خرجت من النار. [1] .

[231] -35- طبرسي از امام حسن عسكري عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: مردي از شيعيان خاص كه به حضور حضرت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده بود، چون با آن حضرت تنها شد، در حالي كه مي لرزيد گفت: اي پسر پيامبر خدا صلي الله عليه وآله، بسيار بيمناكم كه فلاني در اظهار اعتقاد به جانشيني و امامت تو با تو منافقانه رفتار مي كند.

موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: چگونه؟

گفت: امروز من در مجلس فلاني همراهش بودم، يكي از بزرگان بغداد هم حضور داشت، صاحب مجلس به او گفت: تو مي پنداري كه پيشوايت موسي بن جعفر عليه السلام امام است، نه اين خليفه اي كه بر تخت خود نشسته؟

آن شخص گفت: من چنين عقيده اي ندارم، بلكه معتقدم موسي بن جعفر عليه السلام امام نيست و اگر جز اين باشد كه به امامتش معتقد نيستم، بر من و هر كس كه اين عقيده را نداشته باشد، لعنت خدا و فرشتگان و همه ي مردم.

صاحب مجلس به او گفت: خدا جزاي خيرت دهد و خدا لعنت كند كسي را كه از تو پيش من بدگويي كرده است.

موسي بن جعفر عليه السلام به آن شخص فرمود: چنان نيست كه پنداشته اي، ليكن رفيق تو از تو فقيه تر است. اين كه گفت: موسي امام نيست، مقصودش از موسايي كه امام نيست، موساي ديگري بوده و گرنه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام امام بوده است. با اين سخنش امامت مرا ثابت كرده و امامت جز من را نفي كرده است. اي بنده ي خدا! براي اين كه اين گماني كه درباره ي برادرت پيدا كردي و او را اهل نفاق دانستي از بين برود، به درگاه خدا توبه كن!

آن مرد، كلام امام را دريافت و اندوهگين شد، سپس گفت: اي پسر پيامبر، من ثروتي ندارم تا با آن او را راضي كنم، ولي بخشي از ثواب همه ي عبادت ها و اعمالم را به او بخشيدم، نيز ثواب صلواتي را كه بر شما خاندان فرستاده ام و آنچه دشمنانتان را لعنت كرده ام. موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: اينك از آتش درآمدي!

[232] -36- الطبرسي: و بالاسناد الذي تكرر[في الأحاديث السابقة]عن أبي يعقوب و أبي الحسن أيضا أنهما قالا:

حضرنا عند الحسن بن علي أبي القائم عليهم السلام، فقال له بعض أصحابه: جاءني رجل من اخواننا الشيعة، قد امتحن بجهال العامة يمتحنونه في الامامة و يحلفونه، فكيف يصنع حتي يختلص منهم؟

فقلت له: كيف يقولون؟ قال: يقولون: أتقول ان فلانا هو الامام بعد رسول الله صلي الله عليه وآله؟ فلابد لي أن أقول: نعم، و الا أثخنوني ضربا، فإذا قلت: نعم، قالوا لي: قل: والله! فقلت لهم: نعم، و أريد به نعما من الأنعام: (من) الابل و البقر و الغنم.

قلت: فإذا قالوا: والله! فقل: ولي، أي ولي - تريد - عن أمر كذا، فانهم لا يميزون و قد سلمت.

فقال لي: فان حققوا علي فقالوا: قل: (والله)، و بين الهاء.

فقلت: قل: والله برفع الهاء، فإنه لا يكون يمينا إذا لم يخفض، فذهب ثم رجع الي، فقال: عرضوا علي و حلفوني، فقلت كما لقنتني.

فقال له الحسن عليه السلام: أنت كما قال رسول الله صلي الله عليه وآله: الدال علي الخير كفاعله، لقد كتب الله لصاحبك بتقيته بعدد كل من استعمل التقية من شيعتنا و موالينا و محبينا حسنة، و بعدد من ترك التقية منهم حسنة، أدناها حسنة لو قوبل بها ذنوب مائة سنة لغفرت، و لك بإرشادك اياه مثل ما له. [2] .

[232] -36- طبرسي با اسنادي كه در احاديث گذشته تكرار شده، از ابويعقوب و ابوالحسن روايت كرده كه اين دو گفته اند:

ما در محضر امام حسن عسكري عليه السلام پدر امام قائم عليه السلام بوديم. يكي از اصحاب حضرت به او گفت: يكي از برادران شيعه نزد من آمد كه خداوند او را با جاهلان اهل سنت آزموده است، آنان او را درباره ي امامت امتحان مي كنند و او را قسم مي دهند، چگونه رفتار كند تا از آنان رها شود؟

به او گفتم: چگونه مي گويند؟ گفت: مي گويند كه آيا معتقدي پس از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فلاني (ابوبكر) خليفه است؟ ناچارم بگويم آري، و گرنه مرا كتك مي زنند. وقتي مي گويم آري، مي گويند: بگو به خدا سوگند! به آنان گفتم: باشد[نعم]و مقصودم از نعم يكي از چهارپايان است مثل شتر و گاو و گوسفند نه معناي «آري»، گفتم: وقتي گفتند بگو «والله»، بگو «ولي»، مقصودت اين باشد كه از فلان مسئله روي گرداند.

آنان تشخيص نمي دهند و تو رها مي شوي.

گفت: اگر اصرار و تأكيد كردند كه بگو «والله» و «هاء» را آشكار بگو، چه؟

گفتم: بگو «والله» يعني «ها» را ضمه بده نه كسره، چون وقتي كسره ندهي قسم نمي شود. رفت، سپس برگشت پيش من و گفت: آن سئوال را بر من عرضه كردند و مرا قسم دادند، من هم همانطور كه يادم دادي گفتم.

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: تو همان گونه اي كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: كسي كه راهنمايي به خير كند، مثل كسي است كه خودش آن را انجام داده باشد.

خداوند براي رفيقت به خاطر تقيه اش پاداش و حسنه نوشت، به شمار همه ي شيعيان و دوستان و هواداران ما كه تقيه را به كار بسته اند، نيز به تعداد همه ي آنان كه تقيه نكردند حسنه نوشت، كمترين اين حسنه و پاداش آن است كه اگر با گناهان صد سال مقابل شود، آنها آمرزيده مي شوند. تو هم كه او را راهنمايي كردي، به اندازه ي او پاداش بردي.


پاورقي

[1] الاحتجاج 2: 347 ح 277، التفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: 359 ح 248 بتفاوت يسير، بحارالأنوار 71: 14 ح 26 و 75: 195 ح 7.

[2] الاحتجاج 2: 516 ح 339، و التفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: 363 ح 252 بتفاوت يسير، بحارالأنوار 71: 16 ح 28 و 75: 406 ضمن ح 42، مستدرك الوسائل 12: 268 ح 14070.