بازگشت

العفو و تعليم التوحيد و النبوة (عفو، آموزش توحيد و نبوت)


[277] -6- الامام العسكري عليه السلام:

و لقد جاء رجل يوما إلي علي بن الحسين عليهماالسلام برجل يزعم أنه قاتل أبيه، فاعترف، فأوجب عليه القصاص، و سأله أن يعفو عنه ليعظم الله ثوابه، فكأن نفسه لم تطب بذلك، فقال علي بن الحسين عليه السلام للمدعي ولي الدم المستحق للقصاص: ان كنت تذكر لهذا الرجل عليك حقا، فهب له هذه الجناية، و اغفر له هذا الذنب.

قال: يا ابن رسول الله! له علي حق، ولكن لم يبلغ[به]أن أعفو له عن قتل والدي، قال: فتريد ماذا؟

قال: أريد القود، فان أراد لحقه علي أن أصالحه علي الدية صالحته و عفوت عنه.

قال علي بن الحسين عليهماالسلام: فماذا حقه عليك؟

قال: يا ابن رسول الله! لقنني توحيد الله و نبوة رسول الله، و امامة علي بن ابي طالب و الأئمة عليهم السلام.

فقال علي بن الحسين عليهماالسلام: فهذا لا يفي بدم أبيك؟ بلي والله! هذا يفي بدماء أهل الأهل كلهم من الأولين و الآخرين سوي[الأنبياء و]الأئمة عليهم السلام ان قتلوا، فإنه لا يفي بدمائهم شي ء، أو تقنع منه بالدية؟ قال: بلي، قال علي بن الحسين عليهماالسلام للقاتل: أفتجعل لي ثواب تلقينك له حتي أبذل لك الدية فتنجو بها من القتل؟

قال: يا ابن رسول الله! أنا محتاج اليها، و أنت مستغن عنها، فان ذنوبي عظيمة، و ذنبي إلي هذا المقتول أيضا بيني و بينه، لا بيني و بين وليه هذا.

قال علي بن الحسين عليهماالسلام: فتستسلم للقتل أحب اليك من نزولك عن ثواب هذا التلقين؟

قال: بلي، يا ابن رسول الله!

قال علي بن الحسين عليهماالسلام لولي المقتول: يا عبدالله! قابل بين ذنبه هذا اليك، و بين تطوله عليك، قتل أباك فحرمه لذة الدنيا، و حرمك التمتع به فيها، علي أنك ان صبرت و سلمت فرفيق أبيك في الجنان، و لقنك الايمان فأوجب لك به جنة الله الدائمة، و أنقذك من عذابه الدائم، فاحسانه اليك أضعاف[أضعاف]جنايته عليك، فاما أن تعفو عنه جزاءا علي احسانه اليك؟! لأحدثكما بحديث من فضل رسول الله صلي الله عليه وآله خير لكما من الدنيا بما فيها.

و اما أن تأبي أن تعفو عنه حتي أبذل لك الدية لتصالحه عليها، ثم أحدثه بالحديث دونك، و لما يفوتك من ذلك الحديث خير من الدنيا بما فيها لو اعتبرت به.

فقال الفتي: يا ابن رسول الله! قد عفوت عنه بلا دية و لا شي ء الا ابتغاء وجه الله و لمسألتك في أمره، فحدثنا يا ابن رسول الله! بالحديث.

قال علي بن الحسين عليهماالسلام: ان رسول الله صلي الله عليه وآله لما بعث إلي الناس كافة بالحق بشيرا و نذيرا، و داعيا إلي الله باذنه و سراجا منيرا، جعلت الوفود ترد عليه، و المنازعون يكثرون لديه، فمن مريد قاصد للحق منصف متبين ما يورده عليه رسول الله صلي الله عليه وآله من آياته و يظهر له من معجزاته، فلا يلبث أن يصير أحب خلق الله تعالي إليه و أكرمهم عليه، و من معاند يجحد ما يعلم و يكابره فيما يفهم، فيبوء باللعنة علي اللعنة قد صوره عناده، و هو من العالمين في صورة الجاهلين.

فكان ممن قصد رسول الله لمحاجته و منازعته طوائف فيهم معاندون مكابرون، و فيهم منصفون متبينون متفهمون، فكان منهم سبعة نفر يهود، و خمسة نصاري، و أربعة صابئون، و عشرة مجوس، و عشرة ثنوية، و عشرة براهمه و عشرة دهرية معطلة، و عشرون من مشركي العرب، جمعهم منزل قبل ورودهم علي رسول الله صلي الله عليه وآله، و في المنزل من خيار المسلمين نفر منهم: عمار بن ياسر، و خباب بن الأرت، و المقداد بن الأسود، و بلال.

فاجتمع أصناف الكافرين يتحدثون عن رسول الله صلي الله عليه وآله و ما يدعيه من الآيات، و يذكر في نفسه من المعجزات، فقال بعضهم:

ان معنا في هذا المنزل نفرا من أصحابه، و هلموا بنا اليهم نسألهم عنه قبل مشاهدته، فلعلنا أن تقف من جهتهم علي بعض أحواله في صدقه و كذبه، فجاءوا اليهم، فرحبوا بهم و قالوا: انتم من أصحاب محمد؟

قالوا: بلي، نحن من أصحاب محمد سيد الأولين و الآخرين، و المخصوص بأفضل الشفاعات في يوم الدين، و من لو نشر الله تعالي جميع أنبيائه، فحضروه لم يلقوه الا مستفيدين من علومه، آخذين من حكمته، ختم الله تعالي به النبيين، و تمم به المكارم، و كمل به المحاسن، فقالوا: فبماذا أمركم محمد؟

فقالوا: أمرنا أن نعبد الله وحده لا نشرك به شيئا، و أن نقيم الصلاة، و نؤتي الزكاة و نصل الأرحام، و ننصف للأنام، و لا نأتي إلي عباد الله بما لا نحب أن يأتوا به الينا، و أن نعتقد و نعترف أن محمدا سيد الأولين و الآخرين، و أن عليا عليه السلام أخاه سيد الوصيين، و أن الطيبين من ذريته المخصوصين بالامامة هم الأئمة علي جميع المكلفين الذين أوجب الله تعالي طاعتهم، و ألزم متابعتهم و موالاتهم.

فقالوا: يا هؤلاء! هذه أمور لا تعرف الا بحجج ظاهرة، و دلائل باهرة، و أمور بينة ليس لأحد أن يلزمها أحدا بلا أمارة تدل عليها، و لا علامة صحيحة تهدي اليها، أفرأيتم له آيات بهرتكم، و علامات ألزمتكم؟

قالوا: بلي، والله! لقد رأينا ما لا محيص عنه، و لا معدل و لا ملجأ، و لا منجا لجاحده من عذاب الله، و لا موئل فعلمنا أنه المخصوص برسالات الله المؤيد بآيات الله، المشرف بما اختصه الله به من علم الله.

قالوا: فما الذي رأيتموه؟

قال عمار بن ياسر: أما الذي رأيته أنا، فاني قصدته و أنا فيه شاك.

فقلت: يا محمد! لا سبيل إلي التصديق بك مع استيلاء الشك فيك علي قلبي، فهل من دلالة؟

قال: بلي، قلت: ما هي؟

قال: إذا رجعت إلي منزلك فاسأل عني ما لقيت من الأحجار و الأشجار تصدقني برسالتي، و تشهد عندك بنبوتي.

فرجعت فما من حجر لقيته، و لا شجر رأيته الا ناديته: يا أيها الحجر، يا أيها الشجر، ان محمدا يدعي شهادتك بنبوته، و تصديقك له برسالته، فبماذا تشهد له؟

فنطق الحجر و الشجر: أشهد أن محمدا صلي الله عليه وآله رسول ربنا. [1] .

[277] -6- امام عسكري عليه السلام فرمود:

روزي مردي، شخصي را خدمت امام سجاد عليه السلام آورد و چنين گمان داشت كه او قاتل پدرش است. او هم اعتراف كرد، پس قصاص او حتمي شد. امام از او خواست كه او را عفو كند، تا خداوند پاداش او را بزرگ كند.

گويا او دلش نمي خواست كه عفو كند. امام سجاد عليه السلام به آن كه مدعي بود ولي دم و شايسته ي آن است كه قصاص كند، فرمود: اگر به ياد مي آوري كه اين مرد حقي به گردن تو دارد، جنايت او را ببخش و از اين گناه او درگذر.

گفت: اي پسر پيامبر خدا، او به گردن من حقي دارد، اما به اندازه اي نيست كه از كشتن پدرم درگذرم.

حضرت فرمود: مي خواهي چه كني؟

گفت: مي خواهم قصاص كنم، اگر بخواهد به خاطر حقي كه بر من دارد بر ديه با او مصالحه كنم، ديه را مي پذيرم و از او مي گذرم.

امام سجاد عليه السلام فرمود: حق او بر تو چيست؟

گفت: اي پسر پيامبر خدا، يكتاپرستي و نبوت پيامبر خدا و امامت علي بن ابي طالب و امامان را به من تلقين كرده و آموخته است.

امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا اين براي گذشتن از خون پدرت كافي نيست؟ آري به خدا قسم، اين براي گذشت كردن از خون همه ي مردم زمين، از اولين و آخرين اگر كشته شوند، كافي است، مگر پيامبران و امامان عليهم السلام، كه چيزي نمي تواند در مقابل خون آنان قرار گيرد. آيا به ديه گرفتن از او قانعي؟ گفت: آري. امام سجاد عليه السلام به قاتل فرمود: آيا پاداش آنچه را به او آموخته اي، براي من قرار مي دهي تا من خونبها را از جانب تو بپردازم و از كشته شدن نجات يابي؟

گفت: اي پسر پيامبر خدا، من به آن نيازمندم، ولي تو از آن بي نيازي؛ چرا كه گناهان من بسيار است و گناهان من نسبت به اين كشته هم ميان من و اوست، نه ميان من و اين ولي دم! امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا تسليم مرگ شدن برايت محبوب تر از آن است كه از ثواب اين تعليم بگذري؟

گفت: آري اي پسر پيامبر خدا!

امام سجاد عليه السلام به ولي آن كشته فرمود: اي بنده ي خدا! ميان اين گناهي كه نسبت به تو كرده و آن خوبي كه در حق تو انجام داده است مقايسه كن. پدرت را كشته و او را از لذت دنيا محروم ساخته و تو را هم از بهره مندي از او در دنيا محروم ساخته، افزون بر اين كه اگر صبر كني و تسليم شوي، همراه پدرت در بهشت خواهي بود. او به تو ايمان آموخته و به سبب آن بهشت ابدي خدا را براي تو لازم ساخته و از عذاب ابدي خدا رهانيده است. پس نيكي او به تو چندين برابر ستمي است كه به تو كرده است. يا آن كه در مقابل آن خوبي به تو از او در مي گذري، تا حديثي از فضيلت پيامبر خدا صلي الله عليه وآله برايتان بگويم كه براي شما از دنيا و آنچه در آن است بهتر باشد.

يا آن كه عفو نمي كني تا آن كه من ديه به تو مي دهم تا با او مصالحه كني، اما آن حديث را به او مي گويم نه به تو، و خيري كه به سبب آن از دستت مي رود، بهتر از دنياست و آنچه در آن است، اگر مقايسه كني.

آن جوان گفت: اي پسر پيامبر خدا، من بدون ديه و تنها براي خدا و به خاطر آن كه تو از من خواستي، از او گذشتم. پس اي پسر پيامبر خدا، آن حديث را بيان كن.

امام سجاد عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلي الله عليه وآله به سوي همه ي مردم مبعوث به حق شد، تا بشارت دهنده و بيم رسان و دعوتگر به سوي خدا به اذن او باشد و چراغي فروزان گردد، گروه ها زياد نزد او مي آمدند و مخالفان نزد او زياد رفت و آمد داشتند. برخي حق جوي با انصافي بودند كه درباره ي آيات و معجزاتي كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله برايشان مي آورد، تحقيق و تأمل مي كردند و چيزي نمي گذشت مگر آن كه محبوب ترين و گرامي ترين خلق خدا نزد آن حضرت مي شدند، گروهي هم معاند و منكر چيزي مي شدند كه مي دانستند و در آنچه مي فهميدند با او دشمني مي كردند، در نتيجه لعنت روي لعنت را به خاطر عنادشان بر خود مي خريدند و داناياني بودند در چهره ي نادانان.

از جمله آنان كه براي بحث و نزاع نزد پيامبر خدا صلي الله عليه وآله آمدند، گروه هايي بودند كه در ميان آنان معاندان مخالف و منصفان حق جو و در پي فهم بودند از آن جمله هفت نفر از يهود، پنج مسيحي، چهار صائبي، ده مجوس، ده دوگانه پرست، ده برهمايي، ده دهري معتقد به تعطيل و بيست نفر از مشركان عرب بودند و پيش از آن كه به حضرت پيامبر خدا وارد شوند، در خانه اي جمع شدند. در آن خانه تني چند از مسلمانان نيك هم بودند، از جمله: عمار ياسر، خباب بن آرت، مقداد و بلال.

گروه هاي كافران جمع شدند و درباره ي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله و آنچه از آيات و معجزات ادعا مي كرد، گفت و گو مي كردند. يكي گفت:

در اين خانه همراه ما چند نفر از ياران او هستند. بياييد پيش از آن كه او را ديدار كنيم از آنان بپرسيم، شايد از سوي اينان به بخشي از حالات او در راست گويي يا دروغگويي اش آگاه شويم. نزد آنان آمدند و به آنان خوش آمد گفتند و گفتند: آيا شما از ياران محمديد؟

گفتند: آري، ما از اصحاب محمد، سرور اولين و آخرين و مخصوص به بهترين شفاعت ها در روز جزاييم، آن كه اگر خداوند همه ي پيامبرانش را گرد آورد و به حضور او آيند، او را ديدار نمي كنند مگر با اين حال كه از علوم او بهره مي گيرند و از حكمت او مي آموزند. خداوند، پيامبران را با او ختم كرده و مكارم اخلاق و خوبي ها را با او به كمال رسانده است.

گفتند: محمد صلي الله عليه وآله شما را به چه چيزي دستور داده است؟

گفتند: به ما فرموده كه جز خدا را نپرستيم و برايش شريكي قرار ندهيم، نماز بخوانيم، زكات بدهيم، به خويشاوندانمان برسيم و نيكي كنيم، با مردم انصاف داشته باشيم، آنچه را دوست نداريم بندگان خدا با ما كنند، درباره ي ديگران انجام ندهيم، معتقد باشيم و اعتراف كنيم كه محمد صلي الله عليه وآله سرور اولين و آخرين است و علي عليه السلام برادر او، سرور اوصياست و پاكان از نسل او كه ويژگي به امامت يافته اند، پيشوايان بر همه ي مكلفان اند.

و خداوند اطاعت و پيروي و دوستي با آنان را واجب و لازم ساخته است.

گفتند: اي جماعت، اينها اموري است كه جز با دليل هاي آشكار و روشن شناخته نمي شود، اموري روشن است كه كسي نمي تواند ديگري را به آنها وادارد مگر آن كه دليلي گويا و نشانه اي درست و راهنما داشته باشد.

آيا شما او را داراي نشانه هاي غالب و تكليف آور ديديد؟

گفتند: آري به خدا ما چيزي از او ديديم كه چاره اي جز پذيرش نداشتيم و راهي براي روي بر تافتن نبود و براي انكار كننده ي او پناهي و نجاتي از عذاب خدا نبود. دانستيم كه او به رسالت هاي خدا مخصوص گشته و با نشانه هاي الهي تأييد مي شود و با علم خدا كه ويژه ي او ساخته، شرافت يافته است.

گفتند: شما از او چه ديديد؟

عمار ياسر گفت: آنچه من ديدم اين است كه من درباره ي او شك داشتم، نزد او رفتم و گفتم: اي محمد! تا وقتي شك درباره ي تو در دلم حاكم است، راهي براي تصديق تو ندارم. آيا نشانه اي داري؟

فرمود: آري. گفتم: چيست؟

فرمود: آن گاه كه به خانه ات برمي گردي، در راه به هر سنگ و درختي كه برخوردي، از او درباره ي من بپرس، رسالت مرا تصديق مي كند و به پيامبري من پيش تو گواهي مي دهد.

من بازگشتم، هيچ سنگي و درختي نبود كه مي ديدم مگر آن كه خطاب مي كردم: اي سنگ، اي درخت، محمد مدعي است كه تو به پيامبري او گواهي مي دهي و رسالتش را باور داري، نسبت به او چه گواهي مي دهي؟

سنگ و درخت چنين مي گفتند: گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه وآله، فرستاده ي پروردگار ماست.


پاورقي

[1] تفسير المنسوب إلي الامام العسكري عليه السلام: 596 ح 356، الاحتجاج 2: 156 ح 190 مختصرا، وسائل الشيعة 19: 38 ح 35111، بحارالأنوار 2: 12 ح 24 مختصرا.