بازگشت

بررسي سند تفسير


مرحوم شيخ صدوق، اين تفسير را از محمد بن قاسم جرجاني معروف به مفسر استرآبادي و او از ابويعقوب، يوسف بن محمدبن زياد و ابوالحسن علي بن محمدبن سيار، و آنان از امام حسن عسكري (ع) روايت كرده اند.

شخصيت ممتاز و برجسته ي صدوق در ميان رجال فقهي روايي جهان تشيع چنان درخشش ويژه اي دارد كه بر كسي پوشيده نيست و هيچ نيازي به معرفي ندارد. از اين رو به راويان ميان صدوق و امام (ع) خواهيم پرداخت.

مفسر استرآبادي:

پس از شيخ صدوق، نخستين راوي تفسير، محمدبن قاسم جرجاني معروف به مفسر استرآبادي است و شخصيت او جنجال برانگيز شده است. برخي زبان به مدح او گشوده و يا عملاً به او اعتماد ورزيده اند و گروهي هم او را تكذيب كرده و جاعل خوانده اند و در نتيجه تفسير را تفسيري جعلي و بي اساس دانسته اند.

در بررسي شخصيت او، سخن را در سه مرحله عنوان مي كنيم:

الف. ياد كرد نظريات كساني كه به وي اعتماد ورزيده و يا او را ستوده اند.

ب. بيان اظهار نظرهاي مخالفان توثيق وي.

ج. تأثير اعتماد موافقان و از جمله شيخ صدوق، در ارتباط با وثاقت او.

الف. تأييد كنندگان مفسر جرجاني گويند:

شيخ صدوق، به مفسر استرآبادي اعتماد داشته و از وي افزون بر تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) در من لا يحضره الفقيه و ديگر كتابهاي خويش، نقل حديث كرده است، چنانكه گويد:

«روايتهايي كه در اين كتاب (من لا يحضره الفقيه) از محمدبن قاسم استرآبادي نقل شده است، من خودم از وي روايت كرده ام.» [1] .

علامه مجلسي در كتاب وجيز مي نويسد:

«شيخ صدوق، مفسر استرآبادي را مدح كرده است.» [2] .

مرحوم شعراني، در تعليقه كتاب وسائل الشيعه مي نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي، مفسر و راوي تفسير امام عسكري (ع)، شيخ (راوي) مصنف (صدوق) است. شيخ صدوق در كتابهاي فقيه، توحيد، عيون اخبار الرضا (ع) و ديگر كتابهاي خويش از او روايات فراوان نقل كرده است و براي او، رضايت و رحمت الهي را طلبيده است.» [3] .

آيت الله خويي مي نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي، از مشايخ صدوق بوده است و صدوق خود اين مطلب را در كتاب مشيخه باب تلبيه ذكر كرده است و در كتاب فقيه، جزء 2 ح 967 نيز ياد كرده است و نيز در عيون جزء 1 باب 28 ح 19 از او نام برده و براي او رضاي الهي را خواسته است.» [4] .

شيخ صدوق در كتابهاي گوناگون روايي خود، از وي به عناوين مختلف، از جمله مفسر، خطيب و... كه هر يك بر بزرگداشت او دلالت مي كند، ياد كرده و در بسياري موارد تعبير «رضي الله» و «رحمه الله» را در مورد وي به كار برده است.

آنچه ياد شد، از اعتماد شيخ صدوق به مفسر استرآبادي حكايت دارد، اما اين كه آيا اعتماد صدوق به وي، توثيق او را دلالت مي كند يا نه، سخني است كه در جاي خود، بررسي خواهد شد.

ب. نظر مخالفان مفسر استرآبادي

ابن غضايري، از دانشمندان نيمه نخست قرن پنجم هجري مي نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي كه ابوجعفر ابن بابويه از او روايت كرده است، ضعيف و دروغ گو است. ابن بابويه، تفسيري را از او روايت كرده است كه او از دو شخص مجهول، روايت كرده است.

يكي از آن دو به نام يوسف بن محمدبن زياد و ديگري به نام محمدبن يسار، شناخته مي شود.

آن دو مرد، تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن الثالث (ع) روايت كرده اند و تفسير، از سهل ديباجي، از پدرش، با آن مضامين ناپسندي كه دارد، جعل شده است. [5] .

از گفته هاي ابن غضايري نكته هاي زير به دست مي آيد:

1. مفسر استرآبادي، ضعيف و دروغ گوست.

2. راويان تفسير، ابويوسف و علي، تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن ثالث، يعني امام هادي (ع) روايت كرده اند.

3. تفسير، از سوي سهل ديباجي، جعل شده است.

مرحوم بلاغي، پس از ياد كردن اظهارات ابن غضايري، در مورد مفسر استرآبادي، زبان به ستايش ابن غضايري مي گشايد و مي گويد: «در جلالت ابن غضايري، گواهي شيخ طوسي به اين كه وي عارف به رجال است. (رجال طوسي / 470) بسنده مي كند و گواهي علامه حلي، تأكيد بر اين مطلب است (خلاصه الاقوال / 50) و نيز اينكه وي از مشايخ اجازه شيخ طوسي است، گواه بر جلالت اوست...» [6] .

نقد اظهارات ابن غضايري: در بررسي سخنان ابن غضايري، مطالب زير يادكردني مي نمايد:

1. در كتابهاي رجالي در مورد توثيق و يا تضعيف احمد بن حسين بن غضائري سخن به ميان نيامده است و گواهي شيخ طوسي، كه مرحوم بلاغي مدعي آن شده است، در مورد حسين بن غضايري، پدر «احمد»، صاحب رجال است، چنانكه برخي از محققان، يادآور شده اند:

«اقول: هو والد ابن الغضايري صاحب الرجال، فراجع.» [7] .

2. كتاب رجالي كه به ابن غضايري منسوب است و استرآبادي در آن تضعيف شده است، تاكنون ثابت نشده است كه حقيقتاً نوشته حسين بن غضائري است.

آيت الله خويي مي نويسد:

«وقد عرفت غير مره ان نسبه الكتاب اليه لم تثبت.» [8] .

مكرراً گفته شد كه نسبت اين كتاب به او، ثابت نشده است.

3. ترديدي نيست كه تفسير ياد شده، مشهور به تفسير «امام حسن عسكري (ع)» و منسوب به آن حضرت است و نه امام هادي (ع).

4. در عبارت ابن غضايري آمده است:

«والتفسير موضوع عن سهل الديباجي عن ابيه...»

با توجه به اين كه از سهل ديباجي و پدرش نامي در سند تفسير نيامده است، شائبه چنين احتمالي از كجاست؟ و چگونه «ابن غضايري» آن دو را به جعل اين تفسير متهم مي كند؟

قابل توجه آن كه سهل ديباجي، معاصر مرحوم صدوق بوده و يك سال پيش از رحلت مرحوم صدوق، وفات كرده است و دور مي نمايد كه مفسر استرآبادي كه از مشايخ مرحوم صدوق است، از سهل ديباجي نقل حديث كند، آن هم در حد يك تفسير! علاوه آن كه اگر مفسر استرآبادي، تفسير را از سهل ديباجي شنيده باشد، چرا به خود نسبت ندهد و آن را از دو مرد به نامهاي يوسف و علي نقل كند.

شيخ حر عاملي، در مورد تفاوت و تمايز اين تفسير با تفسير ديگري كه منسوب به امام (ع) است و از سوي سهل ديباجي روايت شده، مي نويسد:

«اين تفسير غير از آن تفسيري است كه بعضي علماي رجال، طعن بر آن وارد كرده اند. آن تفسير، از ابوالحسن الثالث روايت شده و اين تفسير، از ابو محمد (ع) و آن تفسير را سهل ديباجي از پدرش روايت كرده و حال آنكه آن دو در سند اين تفسير، نيستند. آن تفسير، روايات ناهمخوان با باورها و عقايد شيعه را دربردارد و رئيس محدثان، ابن بابويه، به اين تفسير، اعتماد كرده و در كتاب «فقيه» و ديگر كتابهايش، از آن احاديث فراوان نقل كرده است و نيز طبرسي و ديگر علما، به آن اعتماد كرده اند.» [9] .

آيت الله خويي نيز در بحثي گسترده ثابت كرده اند كه سهل ديباجي در سند تفسير قرار نگرفته است. [10] .

آنچه ياد شد، مروري گذرا بر گفته هاي «ابن غضايري» در مورد مفسر استرآبادي بود و اينك به ياد و بررسي اظهارات يكي ديگر از دانشمندان رجال (علامه حلي) كه بر گرفته از مطالب ابن غضايري است، مي پردازيم.

علامه حلي مي نويسد:

«محمد بن القاسم و قيل ابن ابي القاسم المفسر الاسترآبادي، روي عنه ابو جعفر ابن بابويه ضعيف كذاب، يروي عنه ابو جعفر ابن بابويه تفسيراً يرويه عن رجلين مجهولين، احد هما يعرف بيوسف بن محمد بن زياد و الآخر: علي بن محمد ابن يسار، عن ابيهما، عن أبي الحسن الثالث (ع) و التفسير موضوع عن سهل الديباجي عن ابيه باحديث من هذه المناكير.» [11] .

اظهار نظر اين پژوهشگر رجالي، بسيار نزديك به عبارات ابن غضايري است و تمامي اشكالاتي كه بر سخن ابن غضايري طرح شد، سخن او را نيز در بر مي گيرد.

علاوه بر آن كه مفسر استرآبادي را با عنوان «قيل ابن ابي القاسم» ياد كرده اند كه دليل آن روشن نيست؛ زيرا در هيچ يك از روايات مرحوم صدوق، چنين تعبيري در مورد وي، نيامده است.

آيت الله خويي در مورد تعبير علامه حلي از مفسر استرآبادي به «ابن ابي القاسم» مي نويسد:

«... نام محمد بن قاسم در روايات صدوق، فراوان تكرار شده است و در هيچ يك از موارد ياد شده، تعبير به محمد بن ابي القاسم، ديده نمي شود. پس دليل علامه حلي كه ابن ابي القاسم گفته است، روشن نيست.» [12] .

نتيجه بحث

از مجموع گفته ها و اظهار موافقان و مخالفان مفسر استرآبادي، تاكنون به اين نتيجه مي رسيم كه دليلي بر تضعيف وي وجود ندارد. همچنين دليل منصوصي بر توثيق وي وجود ندارد. بنابراين، مفسر استرآبادي مجهول الحال است، جز اين كه گروهي از رجال نامدار شيعه به وي اعتماد كرده اند.

آيت الله خويي پس از ياد كرد نظريات ابن غضايري و علامه حلي در تضعيف مفسر استرآبادي، گويد:

«... محمد بن قاسم مورد بحث، نصي بر توثيق وي از متقدمان وجود ندارد، حتي صدوق كه بيش ترين روايتها را از وي بدون واسطه داشته است، باز هم او را توثيق نكرده است.

همچنين بر تضعيف وي، كلام روشني از پيشينيان، جز آنچه به ابن غضايري نسبت داده مي شود، وجود ندارد. مكرراً بيان شد كه نسبت كتاب الضعفا به ابن غضايري ثابت نشده است.

در ميان پسينيان، علامه و محقق داماد و جماعتي او را تضعيف كرده اند و عده ديگري هم بنابر آنچه كه به آنان نسبت داده مي شود، توثيق كرده اند. صحيح اين است كه اين مرد، مجهول الحال است، نه وثاقت وي ثابت شده و نه ضعف او و كثرت روايت صدوق از وي، دلالت بر توثيق او نمي كند، بويژه كثرت روايت در غير كتاب «فقيه»؛ زيرا صدوق در غير اين كتاب، ملزم نشده است كه جز از ثقات روايت نكند...» [13] .

ج. تأثير اعتماد صدوق

اينك اين پرسش، مطرح است كه آيا اعتماد شيخ صدوق به اين مفسر، با توجه به روايات فراواني كه از وي دارد و با توجه به اين كه هماره براي وي طلب رحمت كرده و رضايت الهي را طلبيده است، سبب توثيق وي خواهد شد؟

در پاسخ اين پرسش، محققان ديدگاههاي متفاوتي را ابراز كرده اند كه پاره اي از آنها، ياد مي شود:

الف. مرحوم بلاغي، اعتماد شيخ صدوق به او را دليل بر توثيق نمي داند و مي نويسد:

«و اما اعتماد الصدوق، فبعد النظر في بعض مروياته (قدس سره) يهون الامر فانه (روي) في آخر المجلس الرابع و الأربعين من اماليه في شأن اطعام اميرالمؤمنين (ع) للمسكين و اليتيم و الأسير، شعراً لأميرالمؤمنين (ع) و الزهرا عليها السلام عند سؤال المسكين.» [14] .

وي پس از ياد كردن اشعار، به نادرستي شعر و ناهمسازي آن با شأن اهل بيت پرداخته و از اين جهت كه مرحوم صدوق آن را در كتاب امالي (چاپ سنگي ص 155) نقل مي كند، نتيجه مي گيرد كه اعتماد صدوق (ره) شايسته اتكا نيست! و برخي محققان چنين پاسخ داده اند:

«نقل آن شعر در امالي، بر اعتماد صدوق دلالت ندارد، بر خلاف نقل از مفسر استرآبادي كه بر اعتماد به او دلالت دارد.» [15] .

آيت الله خويي از زاويه اي ديگر به نقد توثيق پرداخته و اعتماد مرحوم صدوق را كافي براي اثبات توثيق ندانسته اند:

«بعيد نيست بگوييم كه صدوق به وي اعتماد داشته است؛ زيرا روايتهاي او را در «فقيه» نقل كرده و با دعاي رضايت و رحمت حق براي او بارها تأييدش كرده است، ولي اعتماد صدوق نشان وثاقت وي نيست؛ زيرا شايد از جهت اصالة العداله براي او اعتماد حاصل شده است.» [16] .

ب. برخي از دانشوران، بيانات و اعتماد صدوق را براي اثبات وثاقت او كافي دانسته اند.

مجلسي اول مي نويسد:

«اعتماد شاگردي چون صدوق، در وثاقت وي كافي است.» [17] .

همو، در رابطه با شخصيت ابن غضايري مي نويسد:

«بي ترديد شيخ صدوق آگاه تر به حال راويان تفسير از ابن غضايري است كه هيچ يك از علما به روشني او را توثيق نكرده و خود مجهول است، بلكه ظاهر اين است كه او ورع ندارد.» [18] .

مشايخ مفسر استرآبادي

نكته اي كه در تبيين چهره مفسر استرآبادي بي تأثير نمي نمايد، اين است كه آيا از مفسر استرآبادي، روايات ديگري غير از اين تفسير نقل شده است؟ همچنين آيا غير از دو راوي تفسير، مشايخ روايي ديگري نيز براي او ياد شده است؟

آقا بزرگ تهراني در الذريعه، تحقيقات مفيد و مفصلي در زمينه تفسير و راويان آن انجام داده و از ديگر مشايخ و روايتهاي او نام برده است كه در زير ياد مي كنيم:

1. احمد بن حسن حسيني، از محمد بن قاسم استرآبادي و او از امام عسكري (ع) بيش از ده روايت نقل كرده كه در تفسير نيامده است. (به نقل از صدوق درعيون اخبار الرضا)

2. در كتاب امالي، مجلس «58» عبدالملك بن احمد بن هارون از مفسر استرآبادي روايت كرده است.

3. در كتاب امالي، مجلس «69» جعفر بن احمد از مفسر استرآبادي نقل حديث كرده است. [19] .

4. در اجازه نامه علامه حلي در سند دعاي ندبه، عبدالملك بن ابراهيم از مفسر استر آبادي روايت دارد.

از آنچه ياد شد، به خوبي روشن مي شود كه مفسر استرآبادي معروف به خطيب، غير از يوسف و علي كه تفسير را از آنان روايت كرده است، مشايخ روايي ديگر هم داشته و غير از تفسير ياد شده، روايتهاي ديگري نيز از وي نقل شده است.


پاورقي

[1] حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، (بيروت، دارالاحياء التراث)، 19 / 414.

[2] مجلسي، محمد باقر، الوجيز، چاپ سنگي / 102.

[3] شعراني، ابوالحسن، پاورقي وسائل الشيعه، 19 / 414 پاورقي شماره 290.

[4] خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17 / 155.

[5] تفرشي، نقد الرجال / 328؛ رك: شيخ علي قهپايي، مجمع الرجال، 6 / 25.

[6] بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوم، سال 1406، ش1 / 141.

[7] استادي، رضا، مجله نور علم، دوره دوم سال 1406، ش 1 / 141، پاورقي.

[8] خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17 / 157.

[9] حر عاملي، محمد حسن، وسائل الشيعه، 20 / 59.

[10] خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17 / 157.

[11] علامه حلي، حسن بن يوسف، خلاصة الاقوال، (چاپ نجف) / 256؛ رجال، (چاپ دوم: قم، دارالذخائر) / 256.

[12] خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17 / 156.

[13] همان.

[14] بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوم، سال 1406، ش1 / 141.

[15] همان، پاورقي.

[16] خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17 / 156.

[17] مجلسي، محمد تقي، روضه المتقين، 14 / 250.

[18] همان.

[19] تهراني، آغا بزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعه، (بيروت، دارالأضواء)، 4 / 283-285.