بازگشت

تفسير در باور محققان


شيخ صدوق از فقيهان و محدثان متقدم شيعي، به اين تفسير اعتماد داشته و در كتابهاي مختلف خود چون: من لا يحضره الفقيه، امالي، توحيد، عيون اخبار الرضا (ع)، معاني الاخبار و... از اين تفسير، فراوان نقل حديث كرده است.

شيخ حر عاملي مي نويسد:

«رئيس محدثان ابن بابويه به اين تفسير اعتماد كرده و حديثهاي زيادي از آن در كتاب من لا يحضره الفقيه و ديگر كتابهاي خود، نقل كرده است. همچنين طبرسي و ديگر علماي ما نيز به آن اعتماد ورزيده اند.» [1] .

شيخ حر عاملي در وسائل الشيعه از اين تفسير مكرراً نقل روايت كرده است.

او سند خود را به تفسير امام چنين ياد مي كند:

«تفسير امام عسكري را با سلسله سند از شيخ ابو جعفر طوسي از شيخ مفيد از صدوق از محمد بن قاسم استرآبادي از يوسف بن محمد بن زياد و علي بن محمد بن يسار، روايت مي كنم...» [2] .

از سخن او مي توان فهميد كه مرحوم شيخ طوسي و شيخ مفيد نيز اين تفسير را نقل كرده اند.

بدين سان نقل شخصيتهاي برجسته اي چونان طوسي و مفيد، بيانگر اهميت تفسير است.

همچنين ابو منصور طبرسي در احتجاج مي نويسد:

«سند بيشتر اخباري كه روايت مي كنم، ذكر نمي كنم، زيرا آن روايت يا مورد اجماع علماست يا عقل بر آن دلالت دارد يا در كتابها و نقلهاي تاريخي دوست و دشمن، مشهور است. جز آنچه را كه از تفسير ابو محمد حسن عسكري (ع) نقل كرده ام؛ زيرا اگر چه مشتمل بر ديگر اوصاف ياد شده است، ولي در اشتهار در حد ديگران نيست و به اين جهت در آغاز كتاب (احتجاج) سند آن را ذكر كرده ام.» [3] .

از سخن ياد شده، به دست مي آيد كه در زمان نگارش كتاب احتجاج، تفسير منسوب به امام عسكري (ع) از شهرتي همسان با ديگر منابع برخوردار نبوده، هر چند از ديدگاه او با مدلولات عقلي و نقلي هماهنگي كامل داشته است و بر اين اساس، او پس از ياد سند كامل آن، بخش قابل توجهي از كتاب احتجاج را به روايات تفسير اختصاص مي دهد، چنانكه از صفحه 15 جلد اول كتاب تا صفحه 55 روايتهاي كتاب، از تفسير نقل شده است.

او اظهار مي كند:

«روايات پيامبر را در اين كتاب، به سند واحد، از اين تفسير روايت كرده ام.» [4] .

شهيد ثاني در منية المريد و اربعين، روايات بسياري را از اين تفسير، نقل مي كند. علامه مجلسي نيز در بحارالانوار در حدود سيصد مورد، از تفسير روايت كرده است، گاه به صورت يك روايت مستقل و در بعضي موارد، در ضمن روايت ديگر. همچنين در بعضي موارد از تفسير روايت را دريافته و روايت مي كند و در مواردي از كتابهاي معتبر ديگر، به استناد به اين تفسير، نقل حديث كرده است.

سيد محسن امين در اعيان الشيعه، اين تفسير را از تفاسير معروف شيعي و مورد اعتبار رئيس محدثان صدوق دانسته و طعن و تضعيف آن را مردود شمرده است. [5] .

شيخ انصاري در فرائد الاصول، روايتي را از تفسير امام عسكري - به نقل احتجاج - ذكر مي كند و سپس مي نويسد:

«اين خبر شريف (فأما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه...) كه آثار راستي از آن مي تراود، بر جواز پذيرش قول كسي كه بر پرهيز از كذب، شهره است، دلالت دارد و اگر چه ظاهر اين خبر، معتبر بودن عدالت و بلكه بالاتر از آن است، ولي آنچه از مجموع خبر استفاده مي شود، اين است كه معيار در تصديق، پرهيز راوي از دروغ است.» [6] .

از مخالفان تفسير، عمده ترين محققي كه به شيوه پردازش، بيان و عبارت تفسير، اشكالات نسبتاً مفصلي دارد، مرحوم محمد جواد بلاغي نويسنده تفسير آلاء الرحمن است. موارد بسياري از تفسير مطابق برداشت او، از نظر ادبيات و شيوه بيان، ضعيف است و به سبك سخن و نگارش امام معصوم (ع) شباهتي ندارد و آن را دليل انتساب نداشتن واقعي تفسير به امام معصوم (ع) مي شمرد. به گونه اي گذرا، به گوشه اي از نقدهاي او اشارت مي شود:

1. او در تبيين اضطراب و تناقض در عبارات كتاب، چنين مي نويسد:

در ابتداي تفسير، آمده است:

«قال: حدثنا ابو يعقوب، يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن علي بن محمد بن يسار: و كانا من الشيعة الاماميه، قالا: كان أبوانا اماميين و كانت الزيديه هم الغالبون في استرآباد – الي قولهما – و انزلنا عيالنا بعض الخانات ثم استأذنا علي الامام الحسن بن علي (ع) فاما رأنا، قال مرحباً بالآوين الينا الملتجئين الي كنفنا قد تقبل الله سعيكما و آمن روعتكما و كفاكما اعدائكما فانصرفا آمنين علي انفسكما و اموالكما الي قولهما فقلنا: ماذا تأمرنا ايها الامام ان نصنع الي قولهما – فقال (ع): خلفا علي ولديكما هذين لا فيدهما العلم.»

مرحوم بلاغي، پس از ياد كرد عبارت بالا مي نويسد:

«اين قسمت از عبارت اقتضا دارد كه مهاجراني كه مخاطب امام (ع) بوده و از سوي امام به بازگشت به وطنشان مأمور گرديده اند، فرزندانشان را نماينده خود نزد امام گذارده اند. ابو يعقوب، يوسف و ابوالحسن علي بوده و آن دو نفري كه در حضور امام – ماندند و تفسير را از امام آموختند، فرزندان آنان بوده اند كه پس از آموختن تفسير پيش پدرانشان، بازگشتند.

اما در متن تفسير، پس از چند سطر ديگر آمده است:

«قال ابو يعقوب و ابوالحسن: فأتمر الما امر و خرجا و خلفا هناك... قال (ع): حدثني ابي...»

اين عبارت اقتضا دارد كه ابو يعقوب و ابوالحسن، خود نزد امام (ع) تفسير فرا گرفتند و نه فرزندان ايشان و در اين عبارتها، تناقض و اضطراب كاملاً هويداست و دفاع از آن ناممكن است.» [7] .

سپس بلاغي مي نويسد:

«با توجه به عبارت اخير و فراموش شدن عبارت اول، در اثناي كتاب به گونه اي مرتب، تفسير از ابو يعقوب يوسف و ابوالحسن علي نقل شده است.»

در نقد و بررسي سخن بلاغي، بايستي گفت:

نخست اين كه، اضطراب ياد شده در عبارت راويان تفسير است و نه متن روايات تفسير و با توجه به اين كه آنان عرب زبان نبودند، چنان اضطراب و آشفتگي در كلام طبيعي به نظر مي رسد و اين نكته بر تسلط نداشتن ايشان بر زبان عربي حكايت دارد و نه ضعف ايشان.

دو اين كه، با توجه به كهن بودن نسخه و فراواني كاتبان و اختلاف سواد و توانايي هر يك بر كتابت، افتادن يا زياد شدن يك كلمه كه خود تغيير فاحشي در جمله مي آفريند، دور نيست.

از اين روي، برخي محققان در نقد نظر مرحوم بلاغي مي نويسند:

«لا يخفي سهوله عفع هذا الاضطراب بالتصرف اليسير في العباره الاولي و العبارات التاليه الذي يشير اليها المؤلف تكفي قرينه لهذا التصرف.» [8] .

2. مرحوم بلاغي مي گويد در متن تفسير آمده است:

«الامر الثالث: ذكر في قوله تعالي: «و اذا اخذنا ميثاق بني اسرائيل...» (بقره / 83) عند كلام الامام (ع) علي قوله تعالي: «و قولوا للناس حسناً» و ذكر مروياته في ذلك عن آبائه (ع) انه قال: و كنا عند الرضا (ع).» [9] .

پس از عبارت تفسير مي نويسد:

«كاش مي دانستم چه كسي مي گويد: نزد امام رضا بوديم! آيا امام حسن عسكري (ع) است؟! آن دو كه تفسير را از امام مي آموخته اند، اگر آن دو بوده اند چگونه توانسته اند شاگرد امام عسكري هم باشند؟ آيا اين دو شاگرد امام عسكري با قدرت تمييز و توان استماع روايت، حضرت رضا (ع) را هم درك كرده اند؟

يا اين كه ذكر روايات طولاني بر نيروي حافظه نويسندگان تفسير تأثير گذاشته و عنوان كتاب خود را فراموش كرده اند. [10] .

در نقد و بررسي اين اشكال، مي توان گفت كه در اين مورد، شايد واژه هايي افتاده باشد و مؤيد آن اين است كه، در كتاب احتجاج مرحوم طبرسي، چنين آمده است:

«و بالاسناد الذي تكرر عن أبي الحسن العسكري (ع)، قال: دخل علي أبي الحسن الرضا (ع) رجل...» [11] .

علامه مجلسي در بحارالانوار نيز اين عبارت را از احتجاج نقل كرده است.


پاورقي

[1] حر عاملي، محمد حسن، وسائل الشيعه، 20 / 59-60.

[2] همان، 20 / 59.

[3] طبرسي، الاحتجاج، (چاپ سنگي، بيروت)، 1 / 14.

[4] همان.

- از جمله به موارد زير مي توان مراجعه كرد:

1 / 94؛ 2 / 84؛ 85؛ 4 / 303؛ 7 / 216؛ 8 / 44؛ 13 / 330، 14 / 128؛ 24 / 10؛ 25 / 273؛ 274؛ 26 / 274؛ 27 / 54؛ 47 / 238؛ 68 / 78؛ 70 / 69؛ 71 / 229؛ 74 / 227؛ 184؛ 85 / 59؛ 92 / 224؛ 227؛ 242؛ 244؛ 245؛ 250؛ 94 / 9؛ 99 / 185.

[5] امين عاملي، محسن، اعيان الشيعه، (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات)، 2 / 41.

[6] شيخ انصاري، مرتضي، فرائد الاصول، (چاپ رحلي) / 86.

[7] بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوم، سال 1406، ش 1 / 143.

[8] استادي، رضا، مجله نور علم، ش 1 / 143، پاورقي.

[9] تفسير المنسوب / 361.

[10] بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوم، سال1406، ش 1 / 145.

[11] طبرسي، احتجاج، 2 / 235. ضمن حديث 2؛ مجلسي، بحارالانوار، 75 / 405، ضمن حديث 42، 71 / 15، ح29.