بازگشت

عظمت و جلالت باشكوه


قطب راوندي رحمه الله مي نويسد:

متوكل - يا واثق - به لشكر خود دستور داد كه نود هزار از اتراك را كه در سامرا بودند - هر كدام توبره ي اسب خود را از گل سرخ پر كنند و در ميان بيابان وسيعي در موضعي روي هم بريزند.

آنان دستور خليفه را اجرا كردند و به منزله ي كوه بزرگي شد، آن گاه بالاي آن رفت و حضرت امام هادي عليه السلام را نيز به آنجا طلبيد و دستور داد كه لشكريان با زينت و مسلح حاضر باشند و غرضش آن بود كه شوكت و اقتدار خود را بنمايد؛ چرا كه از حضرت امام هادي عليه السلام خائف بود مبادا آن حضرت اراده خروج نمايد. آن گاه رو به امام هادي عليه السلام كرد و گفت: شما را به اين جا خواستم تا لشكريان مرا مشاهده كني.

حضرت فرمود:

و هل تريد أن اعرض عليك عسكري.

آيا مي خواهي من هم لشكر خود را بر تو ظاهر كنم؟

عرض كرد: آري.



[ صفحه 35]



حضرتش عليه السلام دعا كرد و فرمود: نگاه كن!

چون نظر كرد، ديد بين آسمان و زمين از مشرق تا مغرب از فرشته پر است و همه مسلح هستند، خليفه از وحشت بيهوش شد.

وقتي به هوش آمد، حضرت فرمود:

نحن لانناقشكم في الدنيا فنحن مشتغلون بأمر الآخرة فلا عليك مني مما تظن بأس.

ما با دنياي شما كاري نداريم، ما مشغول به امر جهان آخرت هستيم، بر تو بيمي از من - از آنچه گمان كرده اي - نيست.

منظور حضرت اين بود كه اگر گمان مي كني ما بر تو خروج مي كنيم از اين خيال، راحت باش ما اين اراده را نداريم.