بازگشت

برترين اهل زمين


محمد بن سعيد گويد: عمر بن فرج بعد از وفات امام جواد عليه السلام براي رفتن به حج به مدينه آمد. جمعيتي را از اهل مدينه - كه با اهل بيت پيامبر خدا صلي الله عليه و اله مخالف و معاند بودند - احضار كرد و به آنان گفت: مردي را براي من طلب كنيد كه اهل علم و ادب و قرآن باشد، ولي دوستدار اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و اله نباشد تا من او را موكل تعليم اين كودك نمايم، او را مواظب اين كودك قرار دهم تا از آمدن شيعياني كه در اطراف



[ صفحه 65]



او مي آيند و او را نگاهداري مي كنند، جلوگيري كند.

مردي را به او معرفي كردند كه به او جنيدي مي گفتند. جنيدي مردي بود كه نزد اهل مدينه در فهم، ادب، غضب و دشمني نسبت به اهل بيت پيامبر خدا صلي الله عليه و اله سابقه دار بود.

عمر بن فرج او را خواست، از مال پادشاه، براي او حقوق سالانه مقرر كرد، مقدمات زندگي او را فراهم نمود، براي او تعريف كرد كه پادشاه به من دستور داده كه شخصي مانند تو را به اين كودك موكل نمايم.

راوي گويد: جنيدي در قصر «بصريا» مواظب امام هادي عليه السلام بود. همين كه شب مي شد درب را مي بست و كليد را با خود نگه مي داشت.

امام هادي عليه السلام مدتي را به همين حال به سر برد، دست شيعيان از دامن آن حضرت كوتاه شد، شيعه از گوش دادن به بيانات آن بزرگوار و قرائت در حضور آن حضرت محروم گرديد.

محمد بن سعيد گويد: من جنيدي را در روز جمعه ملاقات نمودم، سلام كردم و گفتم: اين كودك هاشمي كه تو مراقب او هستي چه مي گويد؟

ديدم قول مرا انكار كرد و گفت: چرا مي گويي كودك هاشمي و نمي گويي بزرگ هاشمي؟!

آن گاه به من گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم! آيا در مدينه كسي را كه از من عالم تر باشد سراغ داري؟

گفتم: نه.

گفت: به خدا سوگند! من يك قسمت از ادبيات را كه گمان مي كنم مبالغه ي كاملي در آن كرده ام براي آن بزرگوار مي گويم و آن حضرت همان گفته هاي مرا طوري بر من املا و تعليم مي كند كه من از بيان او استفاده مي نمايم و مردم گمان مي كنند كه من به اين برگزيده ي خدا علم و ادب مي آموزم، ولي به خدا سوگند! كه من از آن حضرت علم مي آموزم.



[ صفحه 66]



راوي گويد: من كلام جنيدي را به نحوي فراموش كردم كه گويا سخن او را نشنيده بودم تا اين كه بعد از آن، دوباره جنيدي را ملاقات كردم. سلام كردم و از حال او پرسش نمودم. آن گاه گفتم: حال آن جوان هاشمي چگونه است؟

گفت: اين حرف را نزن، به خدا كه او بهترين اهل زمين و بزرگوارترين خلق خدا است. چه بسا مي شود كه آن حضرت مي خواهد داخل شود من به او مي گويم: تنظر حتي تقرأ عشرك.

آن بزرگوار مي فرمايد: كدام سوره هاي قرآن را دوست داري قرائت كنم؟

من يكي از سوره هاي طولاني قرآن را پيشنهاد مي كنم. آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طوري صحيح مي خواند كه من صحيح تر از آن را از احدي نشنيده ام، نيكوتر از سرودهاي داوود عليه السلام - كه آنها را ضرب المثل مي زنند - تلاوت مي كند.

راوي گويد: جنيدي گفت: اين كودك پدرش در عراق از دنيا رفته و خودش در مدينه در بين اين كنيزهاي سياه نشو و نماي مي كند، اين علم را از كجا آموخته است؟

راوي گويد: پس از چند روز ديگر كه جنيدي را ملاقات كردم، ديدم حق را شناخته و به امامت امام هادي عليه السلام قائل شده است.

هفت سال كه از امامت آن حضرت گذشت. معتصم عباسي در سال 227 هجري وفات يافت. در آن موقع امام هادي عليه السلام 14 ساله بود.

مردم بعد از معتصم با واثق بن معتصم بيعت كردند. مدت 12 سال از امامت امام هادي عليه السلام كه گذشت واثق در سال 232 هجري مرد و مردم با متوكل بيعت كردند.