بازگشت

عنايت به برادر


معتمد امام حسن عسكري عليه السلام را با برادرش جعفر در دست علي بن حزين زنداني كرد و پيوسته از او، حال حضرت را مي پرسيد.

او مي گفت: روزها روزه دار و شب ها در عبادت است.

تا آن كه روزي پرسيد و علي همان جواب را داد.

معتمد گفت: همين ساعت نزد او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: برو



[ صفحه 100]



به منزلت به سلامت.

علي گفت: به سوي زندان رفتم، ديدم بر درب زندان الاغي زين كرده مهيا است، وارد زندان شدم، ديدم آن حضرت نشسته و كفش و عباي خود را پوشيده و آماده ي بيرون شدن از زندان و به منزل رفتن است. چون مرا ديد برخاست، من رسالت خود را ادا كردم.

حضرتش به الاغ سوار شد، ايستاد.

عرض كردم: براي چه ايستادي اي آقاي من!

فرمود: تا جعفر بيايد.

عرض كردم: من به رهايي شما مأمورم.

فرمود: برو به خليفه بگو: ما با هم از يك خانه آمده ايم، اين چگونه مي شود؟

آن مرد رفت و برگشت و گفت: خليفه گفت: من جعفر را به خاطر تو آزاد كردم.