بازگشت

فرار و مهاجرت سادات از شهري به شهر ديگر


در مورد فرار و انتقال سادات و علويين به مناطق مختلف - از جمله اصفهان - كتاب هاي نسب شناسي و تاريخ ويژه سرگذشت امامزاده ها و سادات سخن به ميان



[ صفحه 257]



آورده اند، در آن منابع چگونگي نقل و انتقال آنها از بلاد مختلف به ديگر بلاد و كشورهاي دور و نزديك، برخورد به نام تعداد فراواني از سادات علوي و غير علوي مي كنيم كه آنها از بلاد عرب نشين مثل حجاز و عراق، يا بعض شهرهاي ايران به سرزمين اصفهان منتقل و وارد شده؛ و در اين شهر رحل اقامت افكنده؛ و به زندگي ادامه داده؛ و كم كم داراي عائله ي سنگيني شده؛ و بالاخره فرزندان و اسباط و اعقابشان رو به ازدياد و گسترش نهاده؛ و با مرور زمان سهمي از جمعيت اصفهان و شهرها و قصبات و دهات و اطراف آن را (امثال زواره و اردستان) به خود اختصاص دادند.

هم اكنون با گذشت قرن ها از تاريخ مهاجرت آنها از محل اصلي خود و انتقال بدين شهر، مي بينيم ده ها هزار خانوار سيد و علوي در طبقات مختلف اصفهان و حومه ي آن وجود دارد كه اين خود بيانگر تعداد فراوان سادات و علويان فراري و مهاجر به اصفهان و توابع مربوطه مي باشد.

غير از آنهايي كه پس از سال ها اقامت در اصفهان از اين منطقه به ديگر مناطق و كشورهاي دور و نزديك انتقال يافته، يا در مثل قرون قبل از دوران صفويه از ترس دشمن و به خاطر تقيه، به طور ناشناس در اين شهر مي زيسته و به عنوان سيد علوي يا غير علوي شناخته نشدند؛ يا شناخته و به دست دشمنان و شيطان صفتان كشته و شهيد گرديدند.

اكنون به منظور ارائه ي نمونه و نشانه اي از آنچه نگاشتيم، نخست توجه خوانندگان را به كتاب نسبتا مفصل و پر محتوايي پيرامون مهاجرت و انتقال سادات از شهري به شهري و از محلي به محل ديگر جلب، آن گاه مي پردازيم به ذكر بخش مربوط به اصفهان.

اين كتابه به نام «منتقلة الطالبين» است كه به قلم يكي از علماي نسب شناس و معروف از طبقه ي سادات طباطبائي به نام ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا اصفهاني (متوفاي بعد 479) تنظيم و تأليف شده؛ و از آغاز تا انجام به ترتيب نام بلاد و مناطق مختلف، حدود يكهزار و دويست نفر سادات علوي و غير علوي را با ذكر سلسله نسب و وسائط پدري تا برسد به يكي از ائمه معصومين عليهم السلام معرفي مي كند كه مثلا هر يك از چه شهري به چه شهري و از چه منطقه اي به چه منطقه ي



[ صفحه 258]



ديگر انتقال يافت و اقامت اختيار كرد تا از دنيا رفت؛ يا مهاجرت به شهر ديگري نمود؛ و چند پسر يا دختر از خود بر جاي گذارد.

و اما بخش اختصاصي اين كتاب به واردين به اصفهان؛ پس شامل اسامي منظم به سلسله نسب تعداد سي و پنج نفر از معاريف سادات است كه از حدود نيمه قرن دوم هجري تا دهه هفتم قرن پنجم از شهرهاي عراق و ايران به اصفهان مهاجرت نموده؛ و حداكثر هفت فرزند پسر و دختر همراه داشته، يا پس از انتقال به اصفهان و ازدواج در آن، داراي فرزند و اعقاب پي درپي شده اند.

اكنون گذشته از اين كه مؤلف نامبرده افراد زيادي (از جمله امامزاده هاي متعددي كه در اصفهان و حومه ي آن از دنيا رفته و يا شهيد شده و بالاخره در همين شهر مدفون گرديده اند) را از قلم انداخته و از روي بي خبري از مهاجرت آنها (به خاطر اختفاء و ناشناخته آمدن ايشان به اصفهان) يا ترديد در انتقالشان متعرض ذكر آنها نشده - رقم مذكور به نسبت ازدياد تصاعدي سادات در هر سال، خود رقم قابل توجهي را به آمار شيعه ي اصفهان مي افزوده و به نسبت بالا رفتن تعداد توده ي شيعه افراد بيشتري از علما، دانشمندان، ادبا و ديگر كساني كه به خاطر مزاياي علمي، سياسي و اجتماعي در حد خود نشان دادن بوده از بين شيعه ي اصفهان سربلند نموده؛ و خواه ناخواه سهمي از آمار رجال علمي و مؤلفين و مصنفين و منابع رجال شناسي را به خود اختصاص داده اند كه اين موضوع ديگر احتياج به شرح و بسط نداشته و تنها مي پردازيم به ذكر گفتار استاد شيخ ابوزهره رئيس دانشكده ي شريعت قاهره.

او در كتاب «الامام جعفر بن الصادق عليه السلام» ص 945 مي نويسد:

اما فارس و خراسان و جز اين دو منطقه از بلاد اسلامي، پس بسياري از علماي شيعه گراي اسلام به خاطر عقيده ي مذهبي، نخست از ترس امويين و بعدا از عباسيين بدانجاها فرار مي كردند؛ و قبل از سقوط دولت اموي، با فرار پيروان زيد و ديگر شيعيان قبل از آنها بلاد، تشيع به طور با عظمت در اين شهرها انتشار و گسترش يافت.

موضوع سوم يعني «تقيه» كه داراي ريشه ي هر چه محكم تر اسلامي است؛ پس



[ صفحه 259]



كوتاه سخن آن كه چون شيعه به شرحي كه اشاره شد هميشه و در همه ي دوران ها و در همه ي مناطق سني نشين به درجات مختلف با انواع خطرهاي جاني و غير جاني كه پيوسته از ناحيه ي دشمنان اهل بيت و مخالفان مذهبي دست به گريبان آن و مورد تهديد و تهمت بوده و هنوز هم اين رشته سر دراز دارد؛ مسأله ي «تقيه» و موضوع پرهيز از دشمنان - از طريق تظاهر قولي و عملي هر مسلماني در موقع احساس خطر به غير آنچه از ديدگاه دين و مذهب براي وي ثابت و بدان معتقد و مكلف است - مطرح گرديد.

آري، موضوع تقيه بر اساس آيه ي شريفه ي:

(لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شي ء الا أن تتقوا منهم تقة) [1] .

كه خداوند صريحا نهي از دوست قرار دادن كفار نموده، جز در حال خوف و به انگيزه پرهيز از ضرر و اذيت؛ و آيه ي شريفه ي:

(و من كفر بعد ايمانه الا من أكره و قلبه مطمئن بالايمان) [2] .

كه خداوند تظاهركننده به كفر از روي اكراه و در حالي كه دلش برخوردار از آرامش ايمان باشد را استثناء از كفار و احكام مترتبه بر كفر فرموده؛

و آيه ي شريفه ي:

(و قال رجل من ءال فرعون يكتم ايمانه) [3] .

كه بيانگر تمجيد از حال مرد مؤمني از دار و دسته ي فرعون باشد كه ايمان خود را پنهان مي داشت و از روي مصلحت تظاهر به كفر مي نمود؛

و آيه ي شريفه ي:

(و لا تلقوا بأيديهم الي التهلكة) [4] .



[ صفحه 260]



كه بيانگر نهي از انداختن انسان است - با تظاهر به عقايد حقه - خود را در معرض هلاكت و پرتگاه؛

و آيه ي شريفه ي:

(فخرج منها خائفا يترقب) [5] .

كه خبر مي دهد مردي به موسي عليه السلام خبر داد كه مردم (اتباع فرعون) در صدد توطئه و قتل او بر آمده اند، پس موسي عليه السلام از مصر خارج شد در حالي كه ترسناك و مترصد از شر دشمنان بود و گفت: پروردگارا! مرا از قوم ستمگر رهائي بخش؛

و حديث:

«بئس القوم (قوم) يمشي المؤمن فيهم بالتقية و الكتمان». [6] .

كه بيانگر زشتي و پليدي قومي باشد كه مؤمن در بين افرادش از روي تقيه و كتمان عقايد و اعمال حقه خود رفت و آمد مي كند، آن گونه حال خود را در راستاي بحث و بررسي مسائل فقهي باز نمود كه اضافه بر اختصاص يافتن بخشي از مندرجات منابع حديثي و فقهي شيعه به مسأله ي تقيه، تعداد فراواني هم كتاب و رساله هاي اختصاصي پيرامون بحث از اصل تقيه و پيگيري از مسائل متفرعه بر آن تأليف گرديده كه برخي از آنها هم چاپ و انتشار يافته و اهل تحقيق خود مي توانند بدانها مراجعه كنند.

بدين ترتيب چه بسيار شيعياني كه در طول ساليان دراز زير سرپوش تقيه از مخالفان حاكم بر محيط جامعه، عنوان تشيع خود را حتي از نزديكان خود پنهان مي داشته؛ و با تحمل انواع مشكلات و محدوديت ها تظاهر به هم عقيده بودن با آنها مي كرده اند تا از شر آنها در امان بمانند.

همچنان كه سادات و علويين بر اثر خفقان جو حاكم، گاهي مقام والاي سيادت خود را - كه بالاترين مايه ي افتخار و سند شخصيت و سرافرازي آنها بوده و با هيچ



[ صفحه 261]



چيزي امكان برابري نداشته - حتي از اهل و عيال خود و پاره ي تنشان پنهان مي داشتند تا مبادا شناخته شوند و جان خود و عائله آنان در معرض خطر قرار گيرد. و در اين زمينه بسياري از سادات پير و جوان از دنيا رفتند در حالي كه خود هم نمي دانستند افتخار و شرف زادگي پيامبر و ائمه ي معصومين عليهم السلام را دارا بوده اند.

و علاوه بر شرح حال سادات مندرج در كتاب هاي نامبرده و امثال آنها كه بيانگر قضايا است، يك نمونه شاهد بر اين موضوع ماجراي مرگ دختر عيسي بن زيد بن امام علي بن الحسين عليهم السلام است در حالي كه نمي دانست افتخار زادگي پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و سه امام از ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - را دارا است.

و قضيه بدين قرار بود كه وقتي عيسي بن زيد (متوفي 169) از شر منصور دوانيقي به كوفه فرار كرد و حتي با پيشامد مرگ منصور و برقراري حكومت فرزندش مهدي و نوه اش هادي عباسي، باز در نهايت اختفا و ناشناسي به سر مي برد؛ و گاهي از اوقات از روي ضرورت به شغل سقائي مي پرداخت؛ پس با زني از اهل كوفه ازدواج كرد و دختري از وي به وجود آمد كه به سن رشد رسيد؛ اما هيچ يك از مادر و دختر خبر از مقام سيادت عيسي نداشتند.

آن گاه يكي از سقاها كه فاقد شخصيت خانوادگي بود و عيسي از كرايه كردن شتر او براي سقائي استفاده مي نمود واسطه اي به نزد عيال عيسي فرستاد و پيشنهاد ازدواج پسرش را با دختر عيسي مطرح نمود.

پس آن زن فوق العاده خوشحال شد آن چنان كه عقل از سرش به پرواز درآمد؛ اما عيسي در برابر اين خواسته همچنان متحير و درمانده شد كه چه كند و چگونه با عالي ترين درجه ي شخصيتي كه - در رابطه با مقام سيادت و زادگي پيامبر صلي الله عليه و اله و امامان معصوم عليهم السلام - در خود و دخترش سراغ دارد تن به همسري پسر سقائي براي دخترش دهد.

بالاخره دعا كرد كه خداوند به شكلي اين مشكل را حل نمايد؛ و طولي نكشيد كه دختر مريض شد و از دنيا رفت.

در اين موقع عيسي بن زيد آن چنان پريشان حال گرديد و به جزع و فزع افتاد كه



[ صفحه 262]



يكي از اصحابش كه او را مي شناخت و از مقام سيادتش باخبر بود گفت: والله! اگر از من سراغ شجاع ترين مردم را مي گرفتند از تو نمي گذشتم و تو را معرفي مي كردم؛ اكنون اين چنين در فوت اين دختر اظهار ناراحتي و جزع مي كني؟!!

عيسي گفت: والله! ناراحتي و پريشاني من به خاطر مرگ او نيست؛ بلكه به خاطر آن مي باشد كه اين دختر در حالي از دنيا رفت كه نمي دانست پاره ي جگر رسول خدا صلي الله عليه و اله است. [7] .

و به قول شاعر نمي دانست:

نسب از چه كس دارد اين نيك پي.

از اين قبيل قضايا زياد و فراوان است.

اكنون كه گزارش كوتاهي از وضع زندگي سادات و شيعيان در دوران هاي دست اندركاري بني اميه و بني عباس تا حدود قرن هشتم به نظر رسيد؛ مي گوييم:

همان طوري كه سادات و شيعيان به طور كلي و در عموم بلاد تحت فشار همه جانبه بودند و زمامداران مراكز مسلمان نشين براي خوشامد يكديگر، و رعايت بند و بست ها و روابط سياسي كه با هم داشتند، يا از روي بغض و كينه با اهل بيت عليهم السلام، تا مي توانستند به سركوبي و تضعيف شيعه و اهل بيت عليهم السلام ادامه مي دادند.

شيعه ي اهل اصفهان يا شيعيان و سادات منتقل و پناهنده به اصفهان نيز دست كمي از ديگر سادات و شيعيان نداشته و آنها هم ناگزير بودند به حسب اقتضاي زمان و محيط، دست با عصا قدم بردارند؛ و تحت پوشش تقيه و اختفا مقام سيادت و تشيع زندگي كنند تا از شر فساد عوامل حكومت هاي غاصب اموي و عباسي و ديگر حكومت هاي وابسته بدانها و دين به دنياي خود يا به دنياي غير فروش در امان بمانند.

به همين دليل بعضي از علماي شيعه ي اصفهان و غيره، با استفاده از عنوان اعتزال - به خاطر برخي از مشتركات عقيدتي كه با تشيع داشته - دم از معتزلي بودن زده و



[ صفحه 263]



تظاهر به اعتزال مي كردند؛ تا آنجا كه برخي از ارباب رجال و شرح حال نويسان سني يا شيعه، آنها را به عنوان معتزله معرفي نموده اند؛ غافل از اين كه هر يك، شيعه ي تمام عيار و پيرو عملي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بوده اند.

بر اين اساس نمي توان شيعه ي اصفهان را چه از طبقه ي امامزادگان عالي مقام مدفون در اين شهر، و چه از طبقه ي علما و محدثين و شعرا، منحصر به نامبردگان در اين كتاب يا در ديگر منابع و مصادر مربوطه دانست؛ و چه بسا شخصيت هاي علمي و حديثي كه از روي تقيه و ملاحظات امنيتي در حال اختفا شؤون مذهبي به سر مي برده و تا دم واپسين به عنوان شيعه و پيرو علي عليه السلام شناخته نشدند. و همچنين امامزاده هاي لازم التعظيم و سادات با شخصيت. [8] .



[ صفحه 267]




پاورقي

[1] سوره ي آل عمران، آيه ي 28.

[2] سوره ي نحل، آيه ي 106.

[3] سوره ي غافر، آيه ي 28.

[4] سوره ي بقره، آيه ي 195.

[5] سوره ي قصص، آيه ي 18.

[6] فردوس ديلمي: ج 2، شماره 2145. كنز العمال: 12 / 23.

[7] عمدة الطالب: ص 287. مقاتل الطالبيين: ص 410.

[8] برگرفته از تاريخ تشيع اصفهان: ص 172 - 162.