بازگشت

موافقان


گروهي از بزرگان و علماي شيعه به صحت اين انتساب معتقدند و آن را از امام حسن عسكري - عليه السلام - مي دانند كه از آن جمله مي توان افراد زير را نام برد:

1- شيخ صدوق [1] .

2- شيخ طبرسي [2] .

3- محقق كركي [3] .

4- شهيد ثاني [4] .



[ صفحه 118]



5- محمد تقي مجلسي (مجلسي بزرگ) [5] .

6- ابن شهر آشوب [6] .

7- شيخ آقا بزرگ [7] .

اين بزرگان كمترين ترديدي در صحت نسبت آن ندارند و اين مطلب را از مسلمات و قطعيات مي دانند.

سند تفسير: سند و برخي ويژگيهاي اين تفسير در آغاز كتاب چنين آمده است:

محمد بن علي بن محمد بن جعفر بن دقاق از دو فقيه بزرگوار: ابوالحسن محمد بن احمد بن علي بن الحسن بن شاذان و ابومحمد جعفر بن محمد بن علي قمي، روايت مي كند كه گفتند: ابوالحسن محمد بن قاسم، مفسر استرآبادي خطيب - رحمةالله عليه - به ما چنين گفت:

ابويعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن علي بن محمد بن سيار - كه از شيعيان اثناعشري بودند - نقل مي كردند كه: پدران ما شيعه بودند و ما در استرآباد - كه زيديه حاكم بودند - مي زيستيم و تحت حكومت حسن بن زيد علوي ملقب به الداعي الي الحق» پيشواي زيديه [8] - كه گوش به سخنان و سعايت زيديان داشت و مردم را بر اثر بدگويي آنان به قتل مي رساند - زندگي مي كرديم. از ترس حسن، همراه خانواده هاي خود به طرف امام حسن عسكري - پدر قائم المنتظر عليهماالسلام - راه افتاديم و پس از آنكه آنها را در كاروانسرايي جاي داديم براي ديدار امام شتافتيم و پس از اجازه گرفتن به



[ صفحه 119]



محضرشان مشرف شديم. حضرت همينكه ما را ديد فرمود:

«مرحبا به پناهندگان به ما، به آستان ما خوش آمديد و نيك پناهي يافتيد، خداوند سعي و تلاش شما را بپذيرد و ترس شما را به ايمني بدل كند و دشمنان شما را خود كفايت كند پس با اطمينان خاطر نسبت به جان و مالتان بازگرديد».

با اينكه در درستي سخن ايشان ترديدي نداشتيم از گفتارشان شگفت زده شديم و گفتيم:

«اماما! در بازگشت به شهري كه از آن خارج شده ايم ما را چه دستور مي دهي؟ و چگونه به جايي رويم كه از آن گريخته ايم؟ در حالي كه حاكم آنجا پيوسته به دنبال ماست و تهديدهاي سنگين او فراروي ما مي باشد!».

امام پاسخ دادند: «اين دو فرزند خود را نزد من واگذاريد تا آنان را دانشي بياموزم كه خداي بدان شرافتشان بخشد و شما به بدگويي سعايت كنندگان و تهديدهاي حاكم بي اهميت باشيد و بيمي نداشته باشيد كه خداوند سعادت را كامل خواهد كرد و دشمنان را ناگزير خواهد ساخت از شما نزد حاكم شفاعت كنند....».

ابويعقوب و ابوالحسن سپس مي افزايند كه: پدرانمان پس از مشورت بدانچه حضرت فرموده بود عمل كردند و ما را گذاشته خودشان رفتند. در اين فرصت ما همچنان به محضر ايشان رفته از مهرباني پدرانه و محبت بسيار ايشان - كه مانند خويشاوندي نزديك بود - برخوردار مي شديم. روزي ايشان به ما فرمودند:

«هنگامي كه خبر موفقيت پدرانتان، خواري دشمنان آنها، خوار كردن خداوند مخالفان آنها و تحقق وعده ام به شما برسد براي سپاسگزاري خداوند تفسيري از قرآن مشتمل بر برخي اخبار آل محمد به شما خواهم آموخت كه بدان وسيله خداوند به شما رفعت دهد و سرفراز گرداند».

ما خشنود گشتيم و گفتيم: يابن رسول الله! در آن صورت به تمام معاني و



[ صفحه 120]



علوم قرآن واقف خواهيم شد.

ايشان فرمودند: هرگز! امام صادق آنچه را كه مي خواهم به شما بياموزم به يكي از اصحاب خود آموخت و او خوشحال شد و گفت: يابن رسول الله! همه ي علوم و معارف قرآن را بياموختم.

حضرت پاسخ دادند: «در حقيقت به خيري سرشار و فضيلتي والا و گسترده دست يافته اي ليكن به كمترين بخش از علوم قرآن دست پيدا كرده اي خداوند متعال مي فرمايد:

«قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربي لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مددا» [9] .

«بگو: اگر دريا به مركب بدل شود تا كلمات پروردگارم را بنگارد به پايان خواهد رسيد قبل از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود هر چند درياي ديگري را به ياري آن بفرستيم».

و باز مي فرمايد:

«و لو ان ما في الأرض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله» [10] .

«اگر تمامي درختان روي زمين و درياي بيكران و هفت درياي ديگر به قلم و مركب تبديل شوند نخواهند توانست همه كلمات خداوند را بنگارند».

معاني و علوم قرآن تا بدين حد عميق و گسترده است و شگفتيهاي آن تا اين درجه بي نهايت است. پس تو درباره آنچه فراگرفته اي و مقدار آن چه گمان كرده اي! اما بدان آن مقدار كه آموخته اي تو را سرافراز كرده و خداوند تو را برتر



[ صفحه 121]



از هر كس قرار داده كه دانش و معرفت و فهم تو را ندارد».

يوسف و علي مي گويند: ما همچنان نزد امام مانديم تا آنكه پيكي از طرف پدرانمان همراه با نامه اي به سراغ ما آمد. در نامه آمده بود كه: حسن بن زيد علوي بر اثر سعايت بدگويان زيدي مذهب مردي را كشت و اموال او را تصرف كرد. چندي بعد نامه هاي متعددي از زيديان نواحي و مناطق مختلف مشتمل بر سرزنش و نكوهش شديدي به دست حاكم رسيد كه مقتول را برترين زيديان بر زمين معرفي مي كردند و مدعي بودند كه بدخواهان به قصد تصرف اموال مقتول و بر اثر حسادت از او بدگويي كرده اند.

حسن پس از تشكر از آنان دستور داد بدخواهان و سعايت كنندگان را گوش و بيني ببرند و گروهي را مثله كرد. گروهي نيز فراري شدند. حاكم از كرده خود پشيمان شد و استغفار كرد و اموال زيادي پس از پرداختن چند برابر ديه ي مقتول و اموال او به وارثانش و حلال بودي از آنان، در راه خدا صدقه داد. ورثه گفتند: ديه را مي پذيريم و بدهيت پرداخت شد. اما خون را بايد خداوند كه ولي مقتول است ببخشد. پس از آن حاكم براي خدا نذر كرد كه متعرض مردم در اعتقادات و مذهبشان نشود.

در نامه همچنان آمده بود كه: حسن بن زيد نامه و انگشتري خود را همراه عده اي از افراد مورد اعتماد نزد پدران ما فرستاده و پس از امان دادن به آنها از آنان خواسته است به شهر بازگردند و قول داده است اموال آنان را برگرداند و كمبودها را برطرف كند و پدران ما نيز به سوي شهر خود راه افتاده براي استيفاي وعده هاي حاكم حركت كرده اند.

پس امام فرمود: وعده ي خدا حق است. ده روز بعد نامه اي از پدرانمان آمد مبني بر آنكه الداعي الي الحق (حسن بن زيد) به تمام وعده هاي خود وفا كرده است و به ما دستور داده تا ملازم محضر پربركت امام باشيم و از آن راست كردار و درست گفتار بهره مند گرديم. امام كه از جريان باخبر شد فرمود:



[ صفحه 122]



«اينك زمان آن فرارسيده است كه به وعده ام وفا كنم و شما را تفسير قرآن بياموزم».

سپس فرمود: «براي هر روز مقداري تعيين كرده ام كه بنويسيد پس ملازم من باشيد و از اين سعادت و سربلندي، خدا را سپاس گوييد».

سپس ايشان نخست احاديثي در فضيلت قرآن و اهل آن بر ما املا فرمود و بعد تفسير قرآن را بر ما املا كرد و ما طي مدت اقامت خود نزد ايشان يعني هفت سال هر روز آن مقدار كه توان و نشاط داشتيم مي نگاشتيم...


پاورقي

[1] من لا يحضره الفقيه.

[2] الاحتجاج.

[3] اجازه كركي براي صفي الدين.

[4] المنيه.

[5] شرح المشيخه.

[6] المناقب.

[7] الذريعه، ج 4، ص 285.

[8] حسن بن زياد در طبرستان به سال 250 ه، ظاهر شد و در حالي كه بر آن خطه حكومت داشت در سال 270 ه درگذشت. (الفهرست / ابن نديم، ص 274).

[9] سوره كهف، آيه 109.

[10] سوره لقمان، آيه 27:



كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست

كه تر كنم سرانگشت و صفحه بشمارم.