دريوزه ي شاعران
با توجه به اوضاع نامناسب اقتصادي و گسترش فقر و نداري ميان مردم، شاعراني كه به دربار عباسيان متصل نبودند شعر خود را وسيله گدايي و كاسبي
[ صفحه 204]
قرار مي دادند و با هنر خود چون كالايي قابل فروش برخورد مي كردند. در اينجا نام چند تن از آنها را مي بريم.
1- ابوفرعون الساسي: ابوفرعون بر اثر دست تنگي به حسن بن سهل وزير مأمون پناه برد و او را با قصيده اي كه در آن از فقر و درماندگي فرزندانش پرده برداشته بود ستود. در قسمتي از آن چنين آمده است:
«از فرزنداني كه گرسنه هستند و مادر و پدرشان نيز چون آنانند به تو شكايت مي كنم».
«گوشتي كه آنان را سير و آبي كه سيرابشان كند يافت نمي شود. شير آميخته به آب آنان را سودي نبخشيد و اگر به پاره گوشتي دست پيدا كنند عروسي آنان است».
«از «نان» تنها نام آن را مي دانند و «خرما» هيهات كه نزد آنان يافت نمي شود».
«هرگز ميوه اي را در بازارش نديده اند و هرگز نديده اند ميوه اي راه خانه ي آنان را پيش گيرد».
«موهاي سرشان ريخته و پوست آن از درماندگي و بي چيزي زخم شده و گوشهايشان از كار افتاده است گويي آنان صحاري خشك و بي حاصل هستند كه اصابت در كارها از عهده شان خارج است».
«اگر آنان را ببيني خواهي دانست كه خورد و خوراكشان كم است».
«الاغ آنان بيماري گرفته و پشتش زخمي است، سگ آنان نيز از گرسنگي چون ني خشكيده است».
«اگر آنان را به نيكي به خود نزديك مي كردي چون بزرگاني مي شدند و تو چون بنده اي در برابر آنان».
«همچنان با خلوص برايشان مي كوشم و در حق آنان كوتاهي نخواهم كرد
[ صفحه 205]
براي آنان دعا مي كنم، پروردگارا! مادرشان را به سلامت دار». [1] .
مي بينيد كه فقر و تيره روزي چگونه اين شاعر را در تنگنا گذاشته و او را وادار به چنين درخواستي آشكار و شديد مي كند و چگونه فرزندان خود را تصوير مي كند؟! فقر و تهيدستي به ابوفرعون فشار آورد و او ناگزير نامه اي به يكي از قاضيان بصره نوشت و درخواست كمك كرد. در نامه ابيات زير آمده بود:
«اي قاضي بصره، اي چهره پرفروغ به تو از آنچه گذشت شكايت مي كنم، زمان گذشت و زمستان فرارسيد و «ابوعمرة» (فقر) در خانه ام رحل اقامت افكند، با دف و ناي به پايكوبي پرداخت و اگر بخواهد در مزمار خود خواهد دميد پس با آردي كه انتظار آمدنش را دارم از در برانش و طردش كن» [2] .
ننگ است براي اين خليفه ها كه با داشتن گنجينه هاي زمين، ملتهايشان
[ صفحه 206]
را واگذارند كه در چنگال فقر و نداري دست و پا بزنند.
2- ابوالشمقمق: يكي ديگر از شاعران محروم آن روزگار ابوالشمقمق بود كه بر اثر تنگدستي نزد يكي از خلفا رفت و مديحه اي در ستايش او به مضمون زير سرود:
«اي پادشاهي كه بزرگي و وقار را در خود جمع كرده اي، ديدم به خواب كه به من وعده ي ديدار داده اي».
«من نيز بامدادان به سويت روي آوردم و بر توست كه گفته ات را ثابت كني».
«نانخوران خود را در شهر واگذاشته ام و نانشان شيره ي گياهان است، نوشيدني آنان هم پيشاب الاغ نر است كه با پيشاب ماده الاغي آميخته است».
«ضجه مي زدند پس گفتم: شكيبايي كنيد كه پيروزي قرين صبر است تا آنكه آن هاشمي بخشنده و نيكو لقا را ببينم». [3] .
جالب آنكه همين شاعر وارد بغداد شد بي سر و پايي را ديد كه فاخرترين لباسها را پوشيده است و گروهي از قرشيان را مشاهده كرد كه خواهان مديحه گويي مي باشند ليكن از پرداخت صله تن مي زنند، او نيز در هجو آنان ابيات زير را سرود:
[ صفحه 207]
«در بغداد اثري از شرافت و مردانگي جز تن پوشهاي اطلسي و گران قيمت نيست. دچار گروهي از قرشيان شده ايم كه خواهان ستايش هستند ليكن مجاني» [4] .
اين گروه از شاعران زبان گوياي اكثريت محروم جامعه بودند اكثريتي كه در تنگناي فقر و حرمان روز به روز تحليل مي رفتند زيرا اقتصاد سالمي بر جامعه حاكم نبود و آشفتگي مالي همه چيز را به هم ريخته بود.
حكومت عباسيان تلاشي براي بهبود اوضاع اقتصادي جامعه و شكوفايي آن نكرد. درآمدهاي بادآورده در اختيار خانواده عباسي، وزيران، دولتمردان و كارگزاران حكومت مي گشت ليكن در همان حال، اكثريت قاطع مردم از برآوردن نيازهاي اوليه زندگي ناتوان بودند چه برسد به امكانات رفاهي.
پاورقي
[1] طبقات ابن المعتز، ص 378:
اليك أشكو صبية و امهم
لا يشبعون و ابوهم مثلهم
قد اكلوا اللحم و لم يشبعهم
و شربوا الماء فطال شربهم
و امتذقوا المذق فما اغناهم
و المضغ ان نالوه فهو عرسهم
لا يعرفون الخبز الا باسمه
و التمر هيهات فليس عندهم
و ما رأوا فاكهة في سوقها
و ما رأوها و هي تنحو نحوهم
زعر الرؤوس قرعت هاماتهم
من البلا و استك منهم سمعهم
كانهم جناب ارض مجدب
محل فلو يعطون اوجي سهمهم
بل لو تراهم لعلمت انهم
قوم قليل ريهم و شبعهم
و جحشهم اجرب منقور القري
و مثل اعواد الشكاعي كلبهم
كانهم كانوا و ان وليتهم
طرا موالي و كنت عبدهم
مجتهدا بالنصح لا آلوهم
ادعو لهم يا رب سلم امهم.
[2] الامتاع و المؤانسة، ج 3، ص 34:
يا قاضي البصرة ذا الوجه الاغر
اليك اشكو ما مضي و ما غبر
عفا زمان و شتاء قد حضر
ان «ابا عمرة» في بيتي انحجر
يضرب بالدف و ان شاء زمر
فاطرده عني بدقيق ينتظر.
[3] طبقات ابن المعتز، ص 127:
يا ايها الملك الذي
جمع الجلالة و الوقارة
اني رايتك في المنام
وعدتني منك الزيارة
فغدوت نحوك قاصدا
و عليك تصديق العبارة
ان العيال تركتهم
بالمصر خبزهم العصارة
و شرابهم بول الحمار
مزاجه بول الحمارة
ضجوا فقلت: تصبروا
فالنجح يقرن بالصبارة
حتي ازور الهاشمي
اخا الغضارة و النضارة.
[4] تاريخ بغداد، ج 13، ص 146:
ليس فيها مروة لشريف
غير هذا القناع بالطيلسان
و بقينا في عصبة من قريش
يشتهون المديح بالمجان.