بازگشت

امام و شعبده ي راهب


امام طي ماجرايي پرده از شعبده گري راهبي كه مي خواست مسلمانان را گمراه كند برداشت و شك آنان را برطرف كرد. راويان قضيه را چنين بيان كرده اند كه: مردم دچار خشكسالي شديدي شدند پس معتمد دستور داد به مدت سه روز براي استقسا و باران خواهي به صحرا روند. آنان خارج شدند ليكن باراني نباريد. مسيحيان نيز همراه راهبي بيرون از شهر رفتند و راهب چندين مرتبه دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و هر بار باراني از آسمان باريد. اين حركت گروهي از ناآگاهان را متزلزل و گروهي را از دين خارج كرد و بر معتمد، گران آمد. ناچار از امام حسن عسكري - عليه السلام - كه در زندان بود ياري خواست و گفت: «امت جدت پيامبر را قبل از هلاكت درياب».

حضرت - عليه السلام - فرمود: «فردا مردم به صحرا بروند و من - ان شاءالله -



[ صفحه 233]



شك آنان را برطرف خواهم كرد».

خليفه امام را از زندان آزاد كرد و حضرت درخواست آزادي اصحاب خود را از زندان نمود كه مورد قبول قرار گرفت. روز بعد همگان به صحرا رفتند. راهب دستانش را به آسمان بلند كرد، ابري فضا را پوشاند و شروع به باريدن كرد. امام دستور داد دستانش را نگهدارند و هر چه در آنهاست بيرون آورند. ديدند كه استخوان آدمي در دست اوست. پس از آنكه آن را گرفتند، حضرت به او دستور داد طلب باران كند. او نيز دستانش را به سوي آسمان بلند كرد ليكن ابرها پراكنده شد و خورشيد آشكار شد. مردم از اين ماجرا شگفت زده شدند و معتمد شتابان پرسيد:

اي ابامحمد! اين چيست؟

- «اين استخوان پيامبري است كه راهب، آن را از قبري به دست آورده است. هر گاه استخوان پيامبري زير آسمان آشكار شود باران خواهد باريد....».

معتمد به پي جويي اين مطلب پرداخت و صدق كلام امام را يافت و بدين گونه شك و شبهه برطرف گشت [1] .


پاورقي

[1] جوهرة الكلام، ص 154 و اخبارالدول، ص 117.