بازگشت

متوكل


متوكل فرزند معتصم در سال ولادت امام حسن عسكري - عليه السلام - [1] يعني سال 232 ه به خلافت رسيد [2] و با به قدرت رسيدن او مصيبت آسماني بي سابقه اي مردم را فراگرفت. باد سوزاني در عراق وزيدن گرفت كشتزارهاي كوفه، بغداد و بصره را خشك كرد. مسافران را كشت و پنجاه روز ادامه يافت. سپس به طرف همدان، موصل و سنجار آمد، مزارع را سوزاند، چهارپايان را هلاك كرد و مانع از رفت و آمد مردم در كوچه و بازار و فعاليت اقتصادي آنان



[ صفحه 238]



گشت و خلقي عظيم را نابود كرد. [3] شايد اين مصيبت هشداري بود از آسمان به شومي حكومت و خلافت متوكل.

هنگام بيعت با او عبيدالله بن طاهر چهارصد كنيز زيبا رو و تازه كار (آواز نياموخته) از جمله «محبوبه» - كه خليفه، شيفته او گشت - به متوكل تقديم كرد! [4] در اينجا به برخي از جنبه ها و روش او اشاره اي گذرا مي كنيم:

صفات نفساني: ويژگيها و گرايشهاي روحي متوكل بدين قرار بود:

1- ميل به سرگرمي: متوكل زندگيش را صرف سرگرمي و لهو مي كرد و كمترين گرايشي به جديت نداشت و علاقه به شوخي و تفريح از خصلتهاي ذاتي او بود. مورخان مي گويند خلفاي پيشين هيچ يك مسخرگي، هزل و سبكي را در مجلس خود وارد نكردند تا آنكه متوكل به خلافت رسيد و همه ي اين كارها را ايجاد كرد و خواص او از او پيروي كردند. [5] او دلقكاني وارد مجلس مي كرد تا حركات خنده دار كنند و به تقليد صدا و رفتار ديگران بپردازند و ادا درآورند. [6] (اين مطلب را بعدا پي مي گيريم).

2- گنداب گناه: يكي ديگر از خصوصيات آشكار خليفه دلبستگي شديدش به لذتها و شراب بود [7] متوكل دو غلام به نامهاي «بنان» و «زنام» داشت كه در نوازندگي و خوانندگي ماهر بودند و هرگز از آنان جدا نمي شد و وقتي به شرابخواري مي پرداخت كه يكي از آن دو عود مي نواخت و ديگري سرود مي خواند. [8] .



[ صفحه 239]



اطرافيان نيز با اهداي كنيزكان نمكين و شرابهاي كهنه كه مورد علاقه خليفه بودند به او نزديك مي شدند و در او نفوذ مي كردند. فتح بن خاقان پس از بهبودي خليفه از بيماري، كنيزي بسيار زيبا و جامي از طلا و سبويي شراب كه مانند آن ديده نشده بود همراه با ابيات زير به عنوان هديه تقديم او كرد!:

«هنگامي كه خليفه از خوردن دارو بي نياز شد و سلامت و تندرستي خود را بازيافت او را دارويي جز نوشيدن جامي از اين سبو و برداشتن پرده بكارت كنيز هديه شده ي به او نيست. كه اين كار پس از آن داروها مفيد است!».

متوكل آن را پسنديد و جالب يافت. يوحنا بن ماسويه، طبيب خاص خليفه كه حضور داشت گفت:

«اي اميرالمؤمنين! به خدا قسم فتح از من به پزشكي داناتر است پس با گفته اش مخالفت مكن!». [9] .

زنبارگي: متوكل شيفته فعاليت جنسي بود. مورخان گفته اند كه او پنج هزار كنيز مخصوص داشت و گفته اند كه با همه آنان نزديكي كرده بود! برده اي مي گفت: به خدا قسم مي خورم، اگر متوكل كشته نمي شد از كثرت آميزش زنده نمي ماند و هلاك مي شد. [10] .

شيفتگي به كنيزان: يكي ديگر از خصوصيات بارز متوكل دلبستگي به كنيزان نمكين و گفتگو با آنان بود. او را كنيزي بود «قبيحه» نام كه دلباخته اش بود و در اين باب به علي بن جهم گفت:

بر قبيحه داخل شدم ديدم كه نامم را با عنبر بر گونه اش نگاشته است. به



[ صفحه 240]



خدا زيباتر از سياهي عنبر بر سپيدي آن گونه نديده ام. پس شعري در اين مورد بگو. «محبوبه» يكي ديگر از كنيزان خليفه كه پشت پرده نشسته بود و اين گفتگو را مي شنيد بالبداهه ابيات زير را سرود:

«جانم فداي نويسنده اي باد كه بر گونه خود با عنبر نام «جعفر» را نگاشته است. اگر با دست خود سطري بر گونه نوشت در قلبم سطرهايي از محبت بجا گذاشت چه كس حال مرا كه مملوك بنده ي خود هستم و هر چه نهان دارد يا عيان كند مطيع آن هستم در مي يابد؟! اي آنكه در نهان آرزوي جعفر داري. خداوند شهد لب و دندانت را به او بنوشاند» [11] .

مي گويند بر اثر عشق شديدش به كنيزان بر «محبوبه» كنيز خود خشم گرفت و او را ترك كرد. ليكن در خواب ديد كه با او آشتي كرده است. لذا خادم را خواست و بدو گفت: به سوي محبوبه برو و خبر او را برايم بياور. او نيز رفته ماجرا را گفت سپس نزد متوكل برگشت و گفت كه محبوبه مشغول آواز خواني است.

خليفه گفت: چگونه آواز مي خواند. حال آنكه من بر او خشم گرفته ام. سپس به غلامش گفت: با من بيا تا آواز او را بشنويم. هر دو راه افتادند تا آنكه نزد كنيزك رسيدند كه به ابيات زير مترنم بود:

«در كاخ مي گردم ليكن كسي را نمي يابم به شكايتم گوش دهد يا با من سخني گويد. مثل اينكه گناهي مرتكب شده ام كه هرگز توبه پذير نيست و در بند آن هستم».



[ صفحه 241]



«آيا كسي شفيع من نزد پادشاه مي گردد؟ زيرا در خواب به ديدارم آمد و با من آشتي كرد. ليكن همينكه سپيده دميد به كناري رفت و به خشم خود بر من بازگشت».

متوكل شاد گشت و همينكه محبوبه متوجه حضور او شد نزدش آمد و او را با خبر كرد كه شب قبل خواب او را ديده كه با يكديگر آشتي كرده اند. پس صبح برخاسته و اين شعر را سروده و بدان مترنم شده است. خليفه به طرب درآمد و با او به شادخواري پرداخت و جوائز گران قيمتي به اطرافيان خود بخشيد. [12] .

تجاهر به گناهان: متوكل بدون شرم از مردم آشكارا مرتكب معاصي مي شد.

روزي مشغول بازي نرد با فتح بن خاقان بود كه براي ورود احمد بن دؤاد قاضي اجازه خواستند. فتح خواست تخته ي نرد را بردارد ليكن متوكل او را بازداشت و گفت: «كاري را كه از خدا پنهان نمي كنم از مردم نهان بدارم؟!» [13] .

او احترامي براي عظمت خداوندي قائل نبود و پرده دري مي كرد. نديمانش در حضورش شطرنج بازي مي كردند. [14] و اگر واقعا آن را نمي پسنديد هرگز در برابرش دست به چنين كاري نمي زدند. پرده دري و تجاهر به فسق او در ميان مردم شايع شده بود. روزي از همسرش «ريطه» دختر عنبس خواست تا حجاب



[ صفحه 242]



را به كنار گذارد و چون غلامان گيسوانش را كوتاه كند ليكن او مخالفت كرد و بر اثر همين مخالفت متوكل او را طلاق داد [15] اين ماجرا زبانزد مردم گشت اما او توجهي بدان نداشت و اعتنايي به ايرادهايي كه متوجه او مي شد نمي كرد.

خود بزرگ بيني: يكي ديگر از ويژگيهاي متوكل تكبر، خودخواهي و خود بزرگ بيني او خصوصا پس از استحكام پايه هاي خلافت و در اختيار گرفتن زمام آن بود كه طغيان كرد و به ناحق بر مردم بزرگي فروخت. [16] يكي از نمونه هاي خودخواهي او تحقير اميرالشعراي دربار «بحتري» بود كه همه توان و خلاقيت ادبي خود را براي استوار كردن اركان خلافت متوكل بكار گرفته بود.

پاسخ اين جان نثاري آن بود كه متوكل از ابوالعنبس خواست بر او بتازد و شرف او را لكه دار كند. بحتري متواري شد و دنيا بر او تنگ گشت تا آنكه گفت: «دانش گم و ادب تباه شد» [17] .

دشمني با علويان: دشمني سخت و كينه شديد نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت جان متوكل را فرسوده نموده بود و از خشم نسبت به آنان آتش گرفته خود را وقف ستم و شكنجه نسبت به آنان كرده بود علويان در زمان او مصائبي را متحمل شدند كه در عهد هيچيك از خلفاي ستمگر پيشين نديده بودند.

علويان را در محاصره ي اقتصادي قرار داد و رسما هر نوع احسان و نيكي در حق آنان را منع كرد و متخلفان را به سختي كيفر مي داد [18] مردم نيز از ترس كيفرهاي طاغوت عباسي از هر نوع كمك و ياري به آنان خودداري مي كردند. دنيا بر علويان تنگ و شرايط سخت گشت، فقر و تهيدستي آنان به حدي رسيد



[ صفحه 243]



كه تنها پيراهني در اختيار گروهي از زنان علوي بود و آنان به ترتيب آن را به تن كرده نماز مي خواندند و سپس به ديگري مي دادند و خود عريان پشت دستگاه هاي نخ ريسي مي نشستند [19] .

در همان حال طاغوت عباسي ميليونها دينار خرج عياشيهاي شبانه خود مي كرد و اموال بي حسابي به خنياگران، دلقكان و مخنثان مي بخشيد. ولي فرزندان رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را از دستيابي به ضروريات زندگي منع مي كرد و تمام دستگاه هاي تبليغاتي حكومت را براي كوبيدن و كاستن منزلت آنان بكار مي گرفت. شاعران مزدوري چون مروان بن ابي الجنوب پليد و پست نيز در راستاي اين سياست به هجو اهل بيت پرداخته و سفاكان خونخواري چون متوكل را بر آنان مقام مقدم مي داشتند و در عوض، پاداشهاي كلان از خليفه دريافت مي كردند! ليكن اين همه تبليغات و فشارهاي سخت نه تنها مسلمانان را از اهل بيت روگردان نكرد بلكه آنان را بيشتر شيفته رهبران واقعي خود كرد و متوجه شدند كه تنها امامان خواهان سعادت دين و دنياي مردم هستند و در جهت پيشرفت زندگي آنان مي كوشند. لذا همگان يكدل و يك زبان به تقدير و بزرگداشت آنان پرداختند و اين خاندان را شايسته هرگونه قدرداني دانستند.

فقط اين خاندان اين چنين در قلوب مردم نفوذ كردند و محبت آنان را جلب كردند و متوكل و ديگر دشمنان اهل بيت به زباله دان تاريخ سپرده شدند و نامشان تنها براي تحقير و خواري به زبان آورده شد و اين عاقبت بدي است كه خداوند ظالمين را به آن وعده داده است.

كينه نسبت به اميرالمؤمنين: جان متوكل مملو از كينه و حقد نسبت به پيشواي حق و عدالت در اسلام اميرالمؤمنين - عليه السلام - بود و اين كينه را آشكارا و بي پروا نمايان مي ساخت. اين طاغوت، مخنثي از اطرافيان و بوزينگان خود را



[ صفحه 244]



انتخاب كرده بود كه خود را به اميرالمؤمنين - كه نفس و جان رسول الله بود و منزله اش نزد او چون هارون براي موسي به شمار مي رفت - مانند كرده و حركات حضرت را تقليد مي كرد. اين رفتار شرم آور خون فرزند غيور و شجاع متوكل «منتصر» را به جوش آورد و اين حركت را محكوم كرد و يكي از اسباب كشتن پدرش همين رفتار شنيع بود.

ويران كردن مرقد امام حسين - عليه السلام -: رفت و آمد طبقات مختلف مردم بر سر قبر ريحانه ي رسول خدا و آقاي جوانان بهشت، امام حسين - عليه السلام - و ازدحام آنان در آنجا بدون توجه به اختلافات گوناگون، قلب پر كين متوكل را آتش مي زد زيرا در همان حال گورهاي عباسيان به زباله داني بدل شده و جايگاه درندگان و ددان بود و از ستمگري آنان و خودكامگي نسبت به امور مسلمين حكايتها داشت.

مورخان سبب اقدام متوكل بر ويران كردن مرقد سيدالشهدا - عليه السلام - را چنين نقل كرده اند كه: يكي از خنياگران زن، كنيزان خود را قبل از آنكه متوكل به خلافت برسد نزد او مي فرستاد تا هنگام شرابخواري برايش بخوانند هنگامي كه به خلافت رسيد پيكي سراغ آن زن فرستاد تا برايش خواننده اي روانه كند. ليكن بدو خبر دادند كه از شهر خارج شده است. آن زن كه به زيارت مرقد امام حسين رفته بود اين خبر را دريافت و به سرعت خود را به بغداد رساند و يكي از كنيزان مورد علاقه متوكل را نزد او فرستاد خليفه از او پرسيد: كجا بوديد؟

- همراه بانويمان به حج رفته بوديم.

اين سفر در ماه شعبان بود لذا متوكل متعجب شد و پرسيد:

- ماه شعبان كجا به حج رفته بوديد؟!.

- به سوي قبر حسين....

رگهاي گردنش متورم شد و خون به چهره اش دويد و با خشم دستور داد



[ صفحه 245]



بانوي كنيزك را دستگير و اموالش را مصادره كنند. سپس به كارگران فرمان داد قبر شريف امام را ويران كنند! ليكن كارگران مسلمان به شدت از اين كار خودداري كردند و چنين جسارتي را روا ندانستند. پس به يهوديان و در رأسشان «ديزج» اشاره كرد و آنان پاسخ مثبت دادند. ابن رومي در قصيده بي مانند خود در سوگ شهيد جاودانه يحيي بن عمر به همين مطلب اشاره كرده مي گويد:

«به جنايات پيشين خود بسنده نكرديد و قانع نشديد تا آنكه سگانتان از جمله «ديزج» و «بهيم» قبرهاي آنان را ويران كردند». [20] .

يهوديان پليد در اجابت خواسته متوكل در سال 237 ه قبر شريف امام و تمام بناهاي اطراف آن را حدود دويست جريب ويران كردند و بر آنجا آب بستند! ليكن آب به گرد قبر حلقه زد و آنجا را فرانگرفت. لذا از آن پس «حائر» ناميده شد. از مرقد مبارك حضرت بوي خوشي كه تا كنون كسي مانند آن را استشمام نكرده بود و در حقيقت نسيم عطرآگين رسالت اسلامي و شرف و كرامت بود برخاست. جواهري در شعري به اين نكته چنين اشاره مي كند:

«خاك گورت را بوييدم كه نسيمي وزيد نسيم كرامت از بيابان خشك» [21] .

عربي از طايفه ي بني اسد پس از پاك شدن آثار قبر حضرت به زيارت قبر ايشان مشرف شد و شروع كرد به بوييدن قسمتهاي مختلف خاك، گام به گام پيش مي رفت و مشتي خاك برمي گرفت و مي بوييد تا آنكه به قبر امام برسد. هنگامي كه به قبر رسيده بود مشتي خاك برداشت و آن را بوييد متوجه شد كه سرشار از عطر است پس گريست و امام را مخاطب ساخته عرض كرد: «تو چه



[ صفحه 246]



خوشبويي و قبر و خاكت چه خوشبوست!» سپس اين بيت را خواند:

«مي خواستند قبرش را از دوستش پنهان كنند ليكن بوي خوش قبر، راهنماي آن است» [22] .

طاغوت عباسي «متوكل» مي خواست قبر سيدالشهدا را محو و اثرش را پاك و نامش را گم كند ليكن سرافكنده شد و تلاشش عبث گشت و آرامگاه سيدالشهدا همچنان در گذر ايام و روزگاران پايدار ماند و پناهگاهي شد براي دلسوختگان و مكاني شد كه مورد تقديس تمامي مردم از هر گروه و فرقه گشت. پناهندگان اين آستان سر به ميليونها تن مي زند يعني حتي بيش از پناهندگان خانه خدا در مكه. جواهري مي گويد:

«فراتر از ترس از مرگ رفتي و قبرت به دور از هر هراسي است. روزگار بسياري است كه هر ساجد و راكعي را پناه مي دهي» [23] .

اين عمل ناشايست متوكل، موجب نفرت عمومي مسلمانان آن عصر گشت و در مجالس و محافل متوكل را مورد بدگويي و فحش قرار دادند و پس از نمازهاي خود او را نفرين كردند و عليه او بر در و ديوار مساجد شعارها نوشتند.

ابيات زير - كه آنها را از ابن سكيت [24] يا بسامي [25] و يا ديگري دانسته اند - زبانزد محافل گوناگون شده بود:

«به خدا قسم اگر بني اميه دختر زاده پيامبرشان را ظالمانه كشتند، برادرانشان نيز مانند آن را انجام داده اند».

«به جان تو اين است قبر ويران شده او. از اينكه نتوانستند شريك آنان در



[ صفحه 247]



كشتن او شوند افسوس خوردند، پس بدن خاك شده ي او را جستجو كردند» [26] .

دولتها دست به دست مي شود، مملكتها فنا مي گردد، ليكن حسين و يادش و قبرش همچون ستاره اي تابان در دنياي اسلام مي درخشد و هيچ كس نمي تواند در علو منزلت و مكانت والا با او برابري كند. امام حسين قلوب و عواطف مسلمانان را در اختيار گرفت و محبتش در اعماق وجود آنان ريشه دواند ليكن متوكل و هم پالگيش يزيد جز لعنت، خشم و كيفر خدا نصيبي نبردند.

امام حسن عسكري - عليه السلام - در آستانه شكوفايي بودند كه خبر اعمال قساوت آميز طاغوت عباسي و ويران كردن قبر جد بزرگوارش امام حسين - عليه السلام - و كيفرهاي سخت درباره ي زائرين مرقد حضرت را شنيدند و قطعا اين اخبار دل ايشان را به درد آورد و رنج واندوهي برايشان افزود.

متوكل و امام هادي - عليه السلام -: امام هادي - عليه السلام - به سبب دانش گسترده، بردباري بسيار، ورع و تقواي شديد و استوار، بزرگ خاندان عترت و طهارت در زمان خود بود و امت اسلامي بر بزرگداشت، تقدير و مقدم داشتنش بر ديگران اتفاق نظر داشتند. علاوه بر آن بخشي از مسلمانان، يعني شيعه به امامت حضرت گردن نهاده بودند. همه اينها خاري بود در چشم متوكل، او نمي توانست شخصيت درخشان حضرت را كه از علويان يعني دشمنانش بود در جامعه اسلامي ببيند و همه از فضائل او سخن بگويند و كرامات و توانايي علمي او نقل مجالس باشد. از طرف ديگر فرصت طلبان، مزدوران و كارگزاران حكومت به سعايت از امام پرداختند و پياپي به متوكل گزارش مي دادند كه اموال فراواني به سوي امام سرازير مي شود «او در صدد قيامي حكومت برانداز



[ صفحه 248]



است و مي خواهد طومار خلافت عباسيان را در هم بپيچد. او نيز رگهاي گردنش متورم شد و خشمناكانه دستور داد اعمال قساوت آميزي بر ضد امام انجام دهند از جمله:

1- احضار امام به سامرا:

متوكل دستور داد امام را به سامرا بياورند لذا حضرت را با خانواده اش بدان شهر آوردند و ميان ايشان و متوكل گفتگوهايي رد و بدل شد كه تفصيل آن را در كتاب ديگرمان «زندگاني تحليلي امام هادي (ع)» آورديم.

2- اقامت اجباري:

متوكل امام - عليه السلام - را مجبور به اقامت در سامرا كرد و مانع خروج ايشان از آن شهر گرديد. علاوه بر آن جاسوسان فراواني بر حضرت گماشته بود تا تمام حركات ايشان را كنترل كنند و بر ملاقات شيعيان با ايشان سختگيري كنند.

3- محاصره ي اقتصادي:

متوكل سلاله پاك نبوت و سرچشمه حكمت را در تنگناي شديد اقتصادي قرار داده بود و مانع رسيدن اموال شيعيان به حضرت مي شد ليكن آنان با تحمل مشقات جانكاهي حقوق شرعيه را به امام مي رساندند و توطئه دشمن را خنثي مي كردند. يكي از راههاي رساندن وجوه به حضرت آن بود كه شيعيان خود را به صورت روغن فروشي در مي آوردند و به بهانه فروش سبوي روغن به حضرت، اموال مخفي در آن را به ايشان تسليم مي كردند تا از چنگ حكومت در امان باشند.

4- يورش شبانه:

يكي از پستان و پليدان، از حضرت نزد متوكل سعايت كرد و گفت: «نزد امام هادي - عليه السلام - نامه ها، اسلحه و اموالي است و از اينكه دست به قيامي مسلحانه بر ضد حكومت بزند ايمن نيستم!».



[ صفحه 249]



متوكل هراسان شد و به گروهي از پليس ترك خود دستور داد شبانه به خانه ي امام بريزند و آنجا را به دقت بازرسي كنند و امام را به كاخ آورند.

در پي اجراي دستور خليفه خانه حضرت را ناگهاني محاصره كردند و گرد آن حلقه زدند و بر ايشان هجوم آوردند ليكن ايشان را در اتاقي دربسته ديدند كه تن پوشي پشمين به تن دارد و بر شن و سنگ رو به قبله نشسته است [27] و اين آيه را تلاوت مي كند:

«ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون» [28] .

«آيا مجرمان پنداشته اند زندگي و مرگ آنان را چون صالحان قرار خواهيم داد؟! چقدر نادرست قضاوت مي كنند!».

«ايشان را با همان حالت كه بيانگر ساده زيستي انبيا و روحانيت رسولان الهي است به دربار نزد متوكل بردند كه بر بساط باده نشسته، مست و خراب بود. طاغوت بي شرم جامي از شراب بر حضرت عرضه داشت. ايشان با لحني خشماگين و فرياد مانند گفتند:

«و الله ما خامر لحمي و دمي قط....، به خدا سوگند شراب هرگز گوشت و خونم را آلوده نكرده است...».

متوكل گفت: برايم شعري بخوان.

- «اشعار اندكي به خاطر دارم....».

طاغوت عباسي به اصرار گفت: «ناگزير بايد شعري برايم بخواني....».

امام كه چاره اي از خواندن شعر نداشت با ابيات زير، خوشي و شادماني خليفه را به اندوه و سوگ بدل كرد و مستي را از سر او پراند:



[ صفحه 250]



«بر قله هاي كوهها مسكن گرفتند و در ميان نگهباني مردان نيرومند بزيستند، ليكن بلندي كوه آنان را سودي نبخشيد و پس از عزت از جايگاهشان به زير آورده شدند و در گورهايي سپرده شدند كه چه بد جايگاهي فرود آمدند».

«پس از خاكسپاري ندا دهنده اي فرياد كشيد: كجا هستند سريرهاي قدرت، تاجها و حله ها؟ كجا رفتند چهره هاي برخوردار از نعمت كه در پس پرده ها و حجابها مي زيستند؟».

در اين هنگام گورها آنان را رسوا كردند و چهره هايشان را عيان ساختند كه كرمها بر آن ها در حال حركت بودند».

«بسيار خوردند و نوشيدند و خود پس از خوردنهاي زياد، غذاي كرمها شدند».

«مدتها صرف ساختن خانه هايي براي حفظ خود كردند ليكن خانه ها و خانواده ها را واگذاشتند و رفتند».

«چه زمان درازي به زراندوزي و گردآوري دارايي برخاستند اما همه را براي دشمنان گذاشتند و خود ميدان را خالي كردند. خانه هايشان تهي و غير مسكوني شد و خودشان به سوي نتايج اعمالشان حركت كردند» [29] .

متوكل رنگ باخت، سرش داغ شد، خودداري نتوانست و به تلخي



[ صفحه 251]



گريست. حاضران مجلس بر امام هراسان شدند و ترسيدند كه خليفه آسيبي به ايشان برساند ليكن متوكل دستور داد جامها را از مجلس بردارند پس متوجه امام شد و عرض كرد: اي ابوالحسن! آيا وامداري؟.

- «آري، چهار هزار دينار...».

دستور داد بدهي حضرت را بپردازند و ايشان را با احترام و بدون كمترين گزندي به منزلشان رسانند. [30] .

اين حركت بيانگر جهاد امام و موضع پيكارگرانه تابناك ايشان در تمام مراحل و شرايط زندگي است. بدون هراس از طاغوت عباسي و بي سازش و مداهنه و يا نزديك شدني و قرب طلبي به پندگويي او پرداخت و آخرت را به يادش آورد و خط سير آينده او را از ترك دنيا و گم شدن تن ناز پرورده اش در خاك ترسيم كرد. هنگامي كه مرگ حاضر است ديگر كاري از دست لشكريان و گنجهاي او ساخته نيست و بدن خليفه بايد خوراك كرمها و حشرات گردد.

قطعا چنين پندهايي هرگز به گوش خليفه كه از آوازهاي خوانندگان زن و مرد و آلات طرب پر بود نخورده بود. هنگامي مرگش فرارسيد كه ميان جامهاي شراب و گروه هاي خوانندگان مست افتاده بود.

به هر حال مصائب امام هادي - عليه السلام - و كينه كشيهاي متوكل كه با وجود تسلط ظاهري بر مردم و قبضه كرسي خلافت نتوانسته بود قلوب آنان را جذب خود كند و آنان همچنان شيفته امام هادي - عليه السلام - بودند و از او تجليل به عمل مي آوردند لذا به انحاء مختلف حضرت را آزار مي داد و خشم خود را آشكار مي كرد قلب پاك امام حسن عسكري را به درد مي آورد و ايشان را رنج مي داد. در كتاب ديگرمان: «زندگاني تحليلي امام هادي (ع)» به تفصيل از



[ صفحه 252]



آنچه حضرت از دست متوكل كشيدند سخن گفته ايم، لذا آنها را تكرار نمي كنيم.

هلاكت متوكل: متوكل بر اثر توطئه حساب شده اي كه به وسيله پسرش منتصر، وصيف و بغاي ترك طرح ريزي شده بود به هلاكت رسيد. آنان شبانه همراه تركان شمشير به دست بر او - كه با فتح بن خاقان به شرابخواري مشغول بود - تاختند و آنان را پاره پاره كردند تا حدي كه گوشت آن دو از يكديگر قابل شناختن نبود. مرگ هنگامي او را فرا گرفت كه شكمش انباشته از شراب بود. بحتري طي ابيات زير او را چنين سوگ گفت:

«آري چنين است مرگ بزرگان ميان چنگ و باده و ناي. ميان دو جام كه به او همه چيز دادند: جام لذتهايش و جام مرگ. پيك مرگ تن او را با انواع درد و بيماري خوار نكرد». [31] .

خلفاي پيشين را مرثيه مي گفتند زيرا با رفتنشان عدالت و پيشرفت اجتماعي متوقف مي شد و امت زيان مي ديد. اما متوكل را مرثيه مي گويند كه ديگر نيست تا از چنگ و باده برخوردار گردد!.

به هر حال طومار زندگي متوكل در هم پيچيده شد و با مرگش، بي بند و باري و پرده دري و ديگر كارهايي كه موجب فساد مردم مي گردد وظلم را بر آنان حاكم مي كند برچيده شد.

يكي از نمونه هاي زندگي سراسر عياشانه ي او را مورخان اين گونه نقل كرده اند:

«روزي به ابوالعنبس - شاعر و دلقك دربار - گفت: از الاغت و مرگش و



[ صفحه 253]



شعري كه در خوابت برايت خواند برايم بگو.

ابوالعنبس گفت: آري، اي اميرالمؤمنين! الاغم از قاضيان عاقلتر بود نه گناهي مرتكب شده بود و نه لغزشي داشت ناگهان بيمار شد و بر اثر آن مرد او را در خواب ديدم و گفتم: اي الاغم! آيا برايت آب خنك نمي كردم، آيا جو برايت پاك نمي كردم و آيا به خوبي تيمارت نمي كردم، پس چرا ناگهاني مردي و ماجرايت چيست؟

پاسخ داد: درست است، مطلب از اين قرار است كه در آن روزي كه نزد فلان داروخانه ايستادي و با صاحب آن به سخن گفتن پرداختي، ماده الاغي زيبا بر من گذر كرد و مرا شيفته خود كرد پس عشق او سراسر وجودم را فراگرفت و از شدت علاقه و بر اثر فراق مردم.

گفتم: اي خرم آيا در اين باب شعري گفته اي؟

گفت: آري. و اين شعر را برايم خواند:

نزد در داروخانه، قلبم را ماده الاغي ربود، در آن روز با دندانهاي زيبا و گونه ي دلربايي چون گونه «شيفران» مرا بنده ي خود كرد و هستيم را به باد داد. بر اثر اين حادثه مردم و اگر زنده مي ماندم خواري، رنج و اندوهم زياد مي شد.

گفتم: الاغم، «شيفران» چيست؟

پاسخ داد: نوع كميابي از الاغ است.

متوكل سرخوش شد و دستور داد خوانندگان و دلقكان آن روز شعر الاغ را بخوانند و خوشحالي آن روز او بي مانند گشت و در جايزه دادن به ابوالعنبس مبالغه كرد» [32] .



[ صفحه 254]



تفو بر تو اي چرخ گردون، تفو! آيا چنين ياوه مردي بايد سرنوشت مسلمانان را به دست بگيرد و بر آنان حكومت كند ليكن خداوندگار علم و حكمت و تقوا و صلاح، امام حسن عسكري - عليه السلام - از صحنه ي زعامت دور باشد؟!.


پاورقي

[1] اخبارالدول، ص 117.

[2] تاريخ الخلفاء، ص 346.

[3] تاريخ الخلفاء / سيوطي، ص 346.

[4] نساءالخلفاء، ص 92.

[5] محاضرات في تاريخ الامم الاسلامية ص 265 - 266.

[6] الديارات، ص 26.

[7] بين الخلفاء و الخلعاء، ص 115.

[8] ثمار القلوب، ص 122.

[9] دائرةالمعارف القرن العشرين، ج 10، ص 946:



اذا خرج الامام من الدواء

واعقب بالسلامة و الشفاء



فليس له دواء غير شرب

بهذا الجام من هذا الطلاء



وفض الخاتم المهدي اليه

فهذا صالح بعد الدواء.

[10] مرآة الزمان، ج 6، ص 69.

[11] نساء الخلفاء ابن الساعي، ص 95 - 94:



و كاتبه بالمسك في الخد جعفرا

بنفسي مخط المسك من حيث اثرا



لئن كتبت في الخد سطرا بكفها

لقد اودعت قلبي من الحب اسطرا



فيا من لمملوك لملك يمينه

مطيع له في اسرو اظهرا



و يا من مناها في السريرة جعفر

سقي الله من سقيا ثناياك جعفرا.

[12] نساء الخلفاء، ص 96 - 95:



أدور في القصر لا أري احدا

اشكو اليه و لا يكلمني



حتي كاني ركبت معصية

ليست لها توبة تخلصني



فهل لنا شافع الي الملك

قد زارني في الكري فصالحني



حتي اذا ما الصباح لاح لنا

عاد إلي هجره فصار مني.

[13] زهرالآداب، ج 4، ص 31.

[14] بين الخلفاء و الخلعاء في العصر العباسي، ص 108.

[15] مرآةالزمان، ج 6، ص 169.

[16] عيون التواريخ، ج 6، ص 170.

[17] اخبارالبحتري / صولي، ص 89.

[18] مقاتل الطالبيين، ص 597.

[19] همان مدرك، ص 599.

[20]

و لم تقنعوا حتي استثارت قبورهم

كلابكم منها بهيم و ديزج.

[21]

شممت تراك فهب النسيم

نسيم الكرامة من بلقع.

[22]



ارادوا ليخفوا قبره عن وليه

و طيب تراب الدهر دل علي القبر.

[23]



تعاليت من مفزع للحتوف

و بورك قبرك من مفزع



تلوذ الدهور فمن سجد

علي جانبيه و من ركع.

[24] مرآةالزمان، ج 6، ص 136.

[25] فوات الوفيات، ج 1، ص 203.

[26]

تالله ان كانت امية قد أتت

قتل ابن بنت نبيها مظلوما



فلقد أتي بنوأبيه بمثلها

هذا لعمرك قبره مهدوما



اسفوا علي ان لا يكونوا شاركوا

في قتله فتتبعوه رميما:



ر ك: زندگاني تحليلي امام هادي - عليه السلام -، ط دفتر انتشارات اسلامي.

[27] دائرةالمعارف القرن العشرين. ج 6، ص 437.

[28] سوره جاثيه، آيه 21.

[29]

باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل



و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم

فأودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا



ناداهم صارخ من بعد ما قبروا

اين الاسرة و التيجان و الحلل؟



اين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الكلل؟



فافصح القبر عنهم حين ساء لهم

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل



قد طالما اكلوا دهرا و ما شربوا

فاصبحوا بعد طول الاكل قد أكلوا



و طالما عمروا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور والاهلين و انتقلوا



و طالما كنزوا الاموال و ادخروا

فخلفوها علي الاعداء و ارتحلوا



اضحت منازلهم قفرا معطلة

و ساكنوها إلي الاجداث قد رحلوا.

[30] مروج الذهب ج 4، ص 45 - 44.

[31] روضة العيان، ص 108:



هكذا فلتكن منايا الكرام

بين ناي و مزهر و مدام



بين كأسين اورثاه جميعا

كأس لذاته و كأس الحمام



لم يذل نفسه رسول المنايا

بصنوف الاوجاع و الاسقام.

[32] مروج الذهب، ج 4، ص 43:



هام قلبي بأتان

عند باب الصيد لاني



تيمتني يوم رحنا

بثناياها الحسان



و بخد ذي دلال

مثل خد الشيفران



فبها مت و لو عشت

اذا طال هواني.