بازگشت

حكومت مستعين


مستعين در روز يك شنبه پنجم ربيع الآخر سال 248 ه به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند. او مردي اسرافكار، ولخرج، دشمن حق و چون پدرانش كينه توز نسبت به اهل بيت - عليهم السلام - بود. مورخان او را ابزار بي اراده اي در دست تركان معرفي كرده اند كه كمترين نفوذ و قدرتي در حكومت خود نداشت. شاعري حال او را چنين وصف مي كند.

«خليفه ميان «وصيف» و «بغا» در قفس است و طوطي صفت هر چه به او بگويند، مي گويد» [1] .

مستعين در دست تركان چون مرده اي در دست مرده شوي، بي اراده و قدرت بود. حكومت را تركان اداره مي كردند و بزم هاي شبانه را او مي گرداند. به هر



[ صفحه 258]



حال ما به برخي از امور و مسائل او با حضرت عسكري - عليه السلام - مي پردازيم:

رشك بر امام - عليه السلام -: مستعين به دلايل زير بشدت نسبت به امام حسن عسكري - عليه السلام - كينه و حسادت مي ورزيد:

1- گسترش آوازه فضل، كرامت، علم و توانايي فكري امام در تمام محافل و احترام عميق مسلمانان به ايشان، همچنين اعتقاد بخشي از مسلمين به امامت و سروري ايشان در حالي كه مستعين با آنكه بر اريكه قدرت قرار داشت هرگز چنين موقعيت و منزلتي نزد مسلمانان نداشت.

2- گروهي از مزدوران و كارگزاران براي خود شيريني و نزديك شدن به دستگاه حكومت به سعايت از امام مي پرداختند و گزارشهايي رد مي كردند مبني بر آنكه اموال فراواني نزد حضرت فراهم آمده است و ايشان قصد قيامي ويرانگر بر ضد حكومت عباسي دارند كه موجب هراس مستعين از امام مي شد.

3- يكي ديگر از عوامل كينه مستعين به حضرت، ترس از فرزندشان امام منتظر بود كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - بدو نويد داده بود و اخبار متواتري او را استوار كننده انحراف در دين و از بين برنده ي ظلم و ستم و رهايي بخش مظلومان و ستمديدگان معرفي كرده بود هراس وجود عباسيان را فراگرفته بود و او را نابود كننده ي حكومت منحرف خود مي دانستند. لذا دشمني امام حسن عسكري - عليه السلام - را در سينه پرورانده بودند و ايشان و خانواده اش را تحت نظر شديد گرفته بودند و از زنان كساني را گماشته بودند تا از زمان ولادت حضرت قائم باخبر شوند و او را دستگير كنند.

اينها برخي از عواملي بود كه موجب كينه توزي مستعين نسبت به امام حسن عسكري - عليه السلام - مي شد.

بازداشت امام - عليه السلام -: مستعين، طاغوت عباسي به مأموران و پليس خود دستور داد حضرت امام حسن عسكري - عليه السلام - را بازداشت كنند. سپس



[ صفحه 259]



ايشان را در زندان «علي اوتامش» كه از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت بود حبس كرد و فرمان داد بر حضرت سختگيري كنند ليكن دم مسيحايي امام در كالبد او روح ديگري دميد و بر اثر ارشاد حضرت كينه ها را از خود دور كرد و به راه راست هدايت شد تا آنجا كه براي فروتني گونه بر خاك مي نهاد و در چشم حضرت نمي نگريست و از اهل بصيرت و ايمان قوي گشت» [2] .

در زندان همراه حضرت، عيسي بن فتح بود. پس امام به او گفت: «اي عيسي! تو 65 سال و يك ماه و دو روز سن داري».

عيسي متعجب شد و به كتابي كه همراه داشت و در آن تاريخ ولادتش نوشته شده بود رجوع كرد و صدق كلام امام را دريافت.

سپس حضرت به او گفت: «آيا پسري نصيبت شده است؟».

پاسخ منفي داد.

حضرت برايش چنين دعا كرد: «بارالها! او را پسري عطا كن تا يار و كمك او باشد كه بهترين ياور، پسر است». سپس اين بيت را انشاء كردند:

«آنكه ياوري داشته باشد، حقش را مي گيرد، خوار و ذليل كسي است كه ياوري نداشته باشد» [3] .

عيسي عرض كرد: آقاي من! شما چه، آيا پسري داريد؟.

حضرت پاسخ داد:

«و الله سيكون لي ولد يملأ الارض قسطا و عدلا اما الآن فلا...» [4] .

«به خدا سوگند بزودي مرا پسري خواهد بود كه زمين را سرشار از عدالت و برابري خواهد كرد اما الآن خير...».



[ صفحه 260]



هراس شيعيان: خبر بازداشت امام به سرعت در محافل اسلامي پخش شد و موجي از نگراني و خشم بر ضد عباسيان برانگيخت، شيعيان كه به امامت حضرت گردن نهاده بودند هراسناك گشتند زيرا خبردار شده بودند كه مستعين عزم به شهادت رساندن حضرت را دارد و به سعيد حاجب دستور داده است امام را به طرف كوفه ببرد و در ميان راه به قتل برساند.

محمد بن عبدالله و هيثم بن سبابه به امام نوشتند: «خداوند ما را فدايتان گرداند! خبري نگران كننده به ما رسيده و ما را غمگين كرده است؛ به ما خبر رسيده كه...».

امام ترس و نگراني آنان را برطرف كرد و بدانان نويد داد كه بر حضرتش هراسان نباشد و مژده داد كه دشمن حق ستيزش به زودي يعني پس از سه روز از خلافت خلع خواهد شد. همانگونه كه امام پيش گويي كرده بودند مستعين را سه روز بعد بركنار كردند. [5] .

مانند همين ماجرا را عمرو بن محمد بن ريان چنين نقل مي كند:

«بر ابواحمد بن عبدالله بن طاهر داخل شدم و در برابرش نامه اي از امام حسن عسكري - عليه السلام - ديدم كه در آن نوشته بود: درباره ي اين طاغي - مستعين - از خداوند فرج خواستم و او سه روز بعد او را فروگرفت، همانطور كه خواهيم گفت، سه روز بعد تركان او را خلع كردند» [6] .

خلع مستعين: پايان اين طاغوت زياني آشكار بود. تركان از او روگردان شدند و از او ترسيدند و بر آن شدند كه او را خلع كنند. از او كه قصد بغداد كرده بود



[ صفحه 261]



خواستند به سامرا بازگردد ليكن خودداري كرد راه خود را به سوي بغداد ادامه داد. آنان نيز او را خلع كردند و معتز را از زندان بيرون آوردند و با او به خلافت بيعت كردند و لشكري گران براي تصرف بغداد و دستگيري مستعين آماده ساختند. او نيز پس از آگاهي از اين قضيه براي مقابله با تركان لشكري آماده كرد. جنگي فرسايشي ميان دو لشكر درگرفت و هر دو گروه تلفات سنگيني متحمل شدند. جنگ همچنان ادامه يافت تا آنكه بر اثر پادرمياني ميان مستعين و تركان قرار بر آن شد كه طبق شرايطي، مستعين به نفع معتز از خلافت كناره گيري كند و خود را خلع نمايد. ليكن معتز به پيمان خود وفا نكرد و مستعين را دستگير و زنداني كرد. بيشتر شاعران آن دوره اين حادثه را وصف كرده اند از جمله كناني مي گويد:

«تو را از فراق و دوري، آشفته و بي تاب مي بينم. امام ديروز به اسير و مخلوع امروز مبدل شده است. خليفه، احمد بن محمد پس از خلافت و شوكت خلع گشت».

«روزگار خلافت او گلريزان بود و او بهاري براي بهار جويان به شمار مي رفت، ليكن قضاي الهي او را از مقامات والا به زير كشيد و در زندان واسط جاي داد كه ديگر اميدي به بازگشت ندارد» [7] .

مروان بن ابي الجنوب نيز مي گويد:

«سر رشته كارها در دست معتز بازگشت و مستعين به حالات خود بازگشت. او مي دانست خلافت سزاوارش نيست و شايسته توست ليكن خود را



[ صفحه 262]



فريفته بود». [8] .

مستعين در زندان بود ليكن تركان از او در هراس بودند پس او را از آنجا خارج كردند و به سامرا آوردند. معتز نيز به سعيد حاجب دستور داد او را بكشند.

اين چنين بود كه مستعين در 31 سالگي به قتل رسيد. [9] و طومار زندگيش در هم پيچيده شد. صاحب الفخري او را در رأي و عقل سست و كم تدبير وصف مي كند و ايام حكومتش را پرفتنه و دولتش را لرزان و پرتنش معرفي مي كند. [10] .


پاورقي

[1] مروج الذهب، ج 4، ص 90:



خليفة في قفص

بين وصيف و بغا



يقول ما قالا له

كما يقول الببغا.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 508.

[3]

من كان ذا عضد يدرك ظلامته

ان الذليل الذي ليست له عضد.

[4] جوهرة الكلام، ص 155.

[5] مهج الدعوات، ص 273. نقل از كتاب «الاوصياء» نوشته مرد سعادتمند علي بن محمد بن زياد صيمري كه همراه و قائم به خدمت امام هادي و عسكري - عليهماالسلام - بود. نسخه اي از كتاب نزد سيد بن طاووس مؤلف مهج الدعوات بوده است.

[6] الغيبة / شيخ طوسي، ص 132.

[7] مروج الذهب، ج 4، ص 111:



اني اراك من الفراق جزوعا

امسي الامام مسيرا مخلوعا



و غدا الخليفة احمد بن محمد

بعد الخلافة و البهاء خليعا



كانت به الايام تضحك زهرة

و هو الربيع لمن اراد ربيعا



فازاله المقدور من رتب العلا

فثوي بواسط لا يحس رجوعا.

[8] مروج الذهب، ج 4 ص 112:



ان الامور الي المعتز قد رجعت

و المستعين الي حالاته رجعا



قد كان يعلم ان الملك ليس له

و انه لك لكن نفسه خدعا.

[9] تاريخ الخلفاء، ص 359 - 358.

[10] الفخري، ص 132.