بازگشت

دوران سلطنت معتمد


مرحوم محدث قمي مي نويسد: چون مهتدي از دنيا رفت پسرعمويش احمد بن جعفر بن متوكل ملقب به معتمد به جاي وي نشست و آغاز خلافت او ماه رجب سال 256 بود و در ماه رجب سال 279 از دنيا درگذشت و مدت سلطنتش بيست و سه سال طول كشيد و سنين عمرش به چهل و هشت رسيد. [1] .

همان گونه كه سابقا نوشتم پنج سال از دوران امامت حضرت همزمان با حكومت معتمد بود، در اين مدت حضرت را مورد اذيت و آزار قرار مي داد.

در اوايل سلطنتش از امام عسكري عليه السلام درخواست كرد و تضرع نمود كه حضرت دعا نمايد تا بيست سال خلافت نمايد. حضرت فرمود: مد الله في عمرك؛ خدا عمرت را طولاني نمايد، دعاي حضرت به اجابت رسيد بعد از بيست سال سلطنت مرد. [2] .

ملاك كار معصومان عليهم السلام براي ما معلوم نيست مي بايست در مقابل ايشان سر تسليم فرود آوريم.

ولي همين معتمد ملعون در دوران چند سالي كه حضرت سلطنت او را در زمان امامتش درك نمود بر حضرت سخت گرفت و گاهي حضرت را زنداني مي كرد و گاهي حضرت را اذيت و آزار مي كرد و در آخر هم آن جناب را مسموم كرد و به شهادت رسانيد.



[ صفحه 261]



علت اينكه بني عباس در اين مقطع زماني - از زمان امام رضا تا زمان امام حسن عسكري عليهماالسلام - اين مقدار بر ائمه عليهم السلام سخت مي گرفتند اين بود كه به آنان خبر رسيده بود يكي از فرزندان حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام خروج مي نمايد و دنيا را پر از عدل و داد مي نمايد همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد مي خواستند با اين سخت گيري ها نور خدا را خاموش كنند و سد راه اراده ي خداي متعال شوند.

در بعضي از احاديث به اين موضوع اشاره شده محمودي مي گويد: وقتي كه امام حسن عسكري از زندان معتمد آزاد شده بود خط آن حضرت را ديدم كه نوشته بود:

(يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرن). [3] [4] .

«مي خواهند نور خدا را با پف دهان هايشان خاموش نمايند و خدا نور خود را به اتمام مي رساند هر چند كافران ناخوش داشته باشند».

و در روايتي ديگر آمده كه حضرت هنگام ولادت حضرت مهدي عليهماالسلام فرمود:

«زعمت الظلمة انهم يقتلونني ليقطعوا هذا النسل، كيف رأوا قدرة القادر». [5] .

«ستمگران خيال مي كنند كه مرا مي كشند تا اين نسل را قطع نمايند چگونه قدرت خداي قادر را ديدند».



[ صفحه 262]




پاورقي

[1] تتمة المنتهي، ص 349.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 309.

[3] صف / 8.

[4] بحارالانوار، ج 50، ص 314.

[5] همان.