بازگشت

شهريار عالم امكان


باز از الطاف بي پايان ذات داوري

وز عنايات شريف حضرت پيغمبري



طبع من دارد به سر انديشه ي مدحتگري

تا نمايد مدح مولاي دو عالم عسكري



قبلة الآفاق فخر الاولياء يعني حسن



زاده ي آزاده ي پيغمبر والاتبار

آن امام ابن امام و آن معظم شهريار



آنكه مي گردد به امر حضرتش ليل و نهار

بنده ي خاص خدا و سرور با اقتدار



عالم علم لدني واقف سر و علن



مفخر ايجاد خلق اولين و آخرين

ريزه خوار خوان علمش انبياي سالفين



درگهش باب الامان و حضرتش كهف الحصين

اوليا از خرمن جود و سخايش خوشه چين



شهريار عالم امكان ولي ذوالمنن



[ صفحه 331]



بر امام عصر و مولاي زمان باشد پدر

فخر دارد اين پدر بر اين چنين والاپسر



هست فخر الاوصيا فرزند اين والاگهر

مرحبا بر اين پدر صد آفرين بر اين پسر



من به وصف اين دو مولا مي دهم داد سخن



در مديح حضرت او گشته ام رطب اللسان

گرچه باشد مدح او بالاتر از حد بيان



آنكه باشد مادح ذاتش خداي لامكان

حد من نبود به مدحش باز بنمايم بيان



من كجا و مدح آن والامقام مؤتمن [1] .


پاورقي

[1] بهار و خزان، ص 198 و 199، شعر تتمه اي دارد كه درباره مصايب آن حضرت است.