بازگشت

هجرت


يكي از مسائلي كه در دوره ي نوجواني حضرت انجام گرفت هجرتش از مدينه به سامراست كه در سال دويست و چهل و سه هجري واقع شده است. ماجراي هجرت چنين است كه عبدالله بن محمد فرمانده نظامي و امام جماعت مدينه همواره براي خليفه نامه مي نوشت و در آن نامه ها از امام دهم بدگويي كرد و آن قدر به اين كار ادامه داد تا جايي كه متوكل از حضور حضرت در مدينه هراسان شد و بر آن شد تا از او بخواهد كه به سامرا هجرت كند.

مورخان مي گويند عمده ي مسائلي كه در نامه هاي عبدالله برضد امام عنوان مي شده است عبارتند از:



[ صفحه 24]



1- اجتماع مردم در اطراف امام عليه السلام و اظهار ارادت آنها نسبت به ايشان. 2- سرازير شدن اموال و هداياي علويان به سوي حضرت.

3- وجود زمينه ي مناسب براي تهيه ي ابزارآلات جنگي.

4- احتمال شورش امام بر ضد حكومت با فراهم آمدن عده وعده.

آوردن اين مسائل در نامه هاي عبدالله به خليفه، او را وادار مي كند تا امام را به سامرا بخواند و او را تحت مراقبت خويش در آورد. در همين روزگار است كه حسن بن علي عليه السلام از عملكرد فرمانده نظامي مدينه آگاه مي شود و طي نامه اي به خليفه اعلام مي دارد كه آنچه عبدالله برضد او گفته است صحت ندارد. او هيچ گاه در صدد انقلاب و شورش نبوده و نيست ولي اين نامه ي حضرت كاري از پيش نمي برد و خليفه را از تصميم خويش منصرف نمي گرداند. در اين راستا نامه اي بدين مضمون براي امام مي فرستد و از او مي خواهد كه هر چه سريعتر از مدينه خارج شده و به سامرا برود:

بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فان اميرالمؤمنين عارف بقدرك، راع لقرابتك، موجب لحقك، مقدر من الامور فيك و في اهل بيتك ما يصلح الله به حالك و حالهم

يعني: خليفه قدر شما را مي داند و حق خويشاوندي را مراعات مي كند و آنچه را مرضي حق باشد درباره ي شما انجام مي دهد و ايمني شما را مورد توجه قرار مي دهد. من شما را به پاكي مي شناسم و بدين جهت والي مدينه را از منصبش عزل مي كنم تا حسن نيت خويش را به شما اثبات كنم؛ ولي با اين حال دوست مي دارم كه پسر عمويم در كنارم باشد و يار و ياورم گردد. بدين جهت از شما دعوت مي كنم به سامرا بياييد و شمار را به سرپرستي يحيي بن هرثمه براي همراهي شما فرستادم كه خيلي زود به سوي ما حركت كني و ما را به ديدار خويش شادمان سازي [1] .

در نامه ي متوكل به حضرت به چند نكته اشاره شده است:

1- خليفه عارف به مقام و منزلت امام است و بر پايه ي رضاي پروردگار اين فراخوان را انجام داده است.

2- والي مدينه از منصبش عزل شده است تا امام باور داشته باشد كه بدگوييهاي او موجب نشده است تا خليفه از حضرت دعوت كند.



[ صفحه 25]



3- او مدعي است كه دوست دارد پسر عمويش در كنارش باشد و او را ياوري كند، ولي حقيقت مطلب آن است كه بدگوييهاي والي مدينه خليفه را بيمناك كرده و او را واداشته است تا امام را در كنار خويش بياورد و كردار و رفتارش را زير نظر بگيرد كه او بر ضد نظام حاكم دست به شورش و انقلاب نزند؛ بدين سبب بود كه امام عليه السلام ناگزير مي شود به همراه خانواده اش مدينه ي منوره را ترك بگويد و به سوي سامرا مهاجرت كند.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ص 333.