بازگشت

مليكه نوه ي پادشاه روم


در حديث مفصلي كه محمد بن علي بن خاتم نوفلي نقل كرده است نام همسر حضرت مليكه است. خلاصه ي ماجرا چنين است كه بشر بن سليمان برده فروش، از فرزندان ابوايوب انصاري و از ارادتمندان عسكريين از جانب امام هادي عليه السلام مأموريت مي يابد تا به دنبال كنيزي رفته و او را خريداري كرده براي حضرتش بياورد. امام نامه اي به خط فرنگي نوشته و در آن خصوصيات كنيز و چگونگي رفتن او به بازار برده فروشان را براي «بشر» تشريح مي كند و به همراه كيسه اي زر او را به مأموريت مي فرستد. سليمان به امر امام به بازار برده فروشان مي رود و پس از جست وجوي بسيار در مي يابد كه كنيزي در ميان كنيزان وجود دارد كه رضايت به هيچ مشتري نمي دهد؛ ولي اوصافش همان است كه امام برايش توصيف كرده است. بشر مي گويد: در اين هنگام نامه ي حضرت را به او نشان دادم و كنيز نامه را گرفته و با ديدن نامه بسيار گريست و از صاحبش خواست كه او را به «بشر» بفروشد.

بشر مي گويد پس از مذاكرات بسيار توافق خريد و فروش حاصل شد و او را براي حضرت علي عليه السلام خريداري كردم و در حجره اي كه از پيش تدارك ديده بودم، او را جاي دادم و او همواره به نامه مي نگريست و از فرط خوشحالي اشك شوق مي ريخت و آن را مي بوسيد. ولي من از اين امر متحير بودم تا زماني كه از او انگيزه ي اين كردار و رفتار را



[ صفحه 26]



پرسيدم. كنيز لب به سخن گشود و چنين گفت: من مليكه دختر يشوعا فرزند قيصر روم هستم. جدم تصميم گرفت مرا به نكاح برادرزاده ي خويش در آورد. براي اين امر جشن بزرگي ترتيب داد و حواريون و علما و امرا و وزرا و درباريان را براي شركت در آن مراسم دعوت كرد و اجتماع عظيمي به شمار پنج هزار تن در جشن گرد آمدند. در اين هنگام به دستور جدم قيصر، كشيشان به انجام مراسم پرداختند تا جريان عقد ازدواج را عملي كنند كه ناگاه حادثه اي عجيب اتفاق افتاد: همه ي بتها فروريختند و تختهاي قصر شكستند و برادرزاده ي قيصر - داماد مورد نظر - بر زمين افتاد و مدهوش شد. در اين زمان كشيش كشيشان به جدم ندا داد كه اين واقعه بيانگر زوال مسيحيت است ولي جدم چنين امري را نپذيرفت. دستور داد تا مجددا تختها را ترميم كنند و مجلسي براي جشن و سرور آماده نمايند تا با تحقق اين وصلت نحوست از بين برود. درباريان با دستور جدم به انجام كارها مبادرت ورزيدند و محفلي بسان مجلس اول ترتيب دادند. در اين مجلس نيز كشيشان مبادرت به اجراي صيغه ي نكاح ورزيدند ولي باز ماجراي جلسه ي اول تكرار شد و تختها درهم شكست و فروريخت و مجلس جشن منحل شد.

مليكه مي گويد: اين امر جدم را بسيار غمگين كرد. او همواره درصدد بود تا اين تزويج را عملي ساخته و نحوست را از خاندان خويش بزدايد. او چنين ادامه مي دهد كه من شب هنگام رؤيايي عجيب ديدم. در عالم رؤيا حضرت مسيح عليه السلام و شمعون و جمعي ديگر از اوليا و بزرگان در قصر جدم حضور يافتند و منبري از نور نصب كردند كه از رفعت والايي برخوردار بود. آنگاه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين و گروهي ديگر از ائمه وارد قصر شدند. پس از مدتي حضرت پيامبر اكرم مرا از شمعون براي فرزندش عسكري عليه السلام خواستگاري كرد و او پاسخ مثبت داده و آن دو بزرگوار مرا به عقد ازدواج آن امام در آوردند.

او مي گويد: پس از بيداري دريافتم كه محبت و عشق حضرتش در سينه ام شعله ور شده و هر لحظه بر شور و عشقم افزوده مي شود؛ ولي از ترس جدم آن را براي هيچ كس بازنگفتم. از باب اين عشق و محبت بي تاب و توان گشتم و آنها همه ي پزشكان را براي درمانم فراخواندند؛ ولي طبابت آنها اثري در من نبخشيد. اين امر براي جدم قيصر بسيار نگران كننده بود و او حيران و درمانده شده بود و در ناچاري تمام، روزي از من درخواست كرد كه من هر تقاضايي داشته باشم، آن را برآورده مي كند. من از فرصت



[ صفحه 27]



استفاده كرده و از او تقاضا كردم كه اگر بند و زنجير از اسيران و زندانيان باز كني و آنها را آزاد نمايي اميد شفا يافتن دارم. او به چنين امري مبادرت ورزيد و همه ي محبوسان را آزاد كرد و من پس از اين ماجرا قدري خود را بهتر نشان دادم و ابراز صحت و سلامتي كردم و بدين منوال امور مي گذشت. تا آنگاه كه حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و حضرت مريم عليهاالسلام را در عالم رؤيا ديدار كردم و به دامن حضرت زهرا عليهاالسلام در آويختم كه وصال فرزندش را برايم محقق سازد و با گريه و زاري عشق بي اندازه ي خويش را برايش بيان كرد. حضرت در جواب فرمود: چگونه اين وصلت تحقق مي پذيرد، در حالي كه تو هنوز مشرك هستي. پس از اين، كلمه ي شهادتين را به من آموزش داد و در اين هنگام از خواب برخاستم در حالتي كه اين كلمات بر زبانم ساري و جاري بود. باز در شبي ديگر در عالم رؤيا دريافتم كه هجرانم به وصال مبدل شد.

آنگاه آن بانوي محترمه سرگذشت اسيري خود را براي بشر بن سليمان بيان كرد و گفت كه امام عسكري عليه السلام مرا خبر داد كه به جنگ با مسلمانان همت مي ورزد؛ شما هم با هيئتي ناشناخته در ميان خدمتكاران قرار بگير و خود را به مسلمانان برسان و من به دستور آن بزرگوار ناشناخته وارد دسته ي آنها شده و در معركه ي جنگ به اسارت درآمدم و تا به حال كسي نمي داند كه من نوه ي پادشاه روم هستم.

به هر حال از اين خبر چنين برمي آيد كه بشر آن دختر را خريداري كرد و به سامرا آورد و او در محضر حضرت علي النقي عليه السلام زانوي ادب بر زمين زد و امام از او درخواست كرد كه ماجراي اسلام اختيار كردنش را برايش بازگويد.

مليكه در پاسخش گفت: يابن رسول الله خود بهتر از من آگاه به اين امر هستي و سر اين ماجرا را مي داني؛ پس مرا نيازي به گفتن نباشد. پس از اين ماجرا حضرت، خواهرش حكيمه را به نزد خويش طلبيد و پس از معرفي او، به خواهرش دستور داد كه واجبات و سنتهاي ديني را به او بياموزد كه او همسر حضرت عسكري و مادر صاحب الامر عليه السلام است [1] .

نكته هاي خبر فوق

1- بنا بر اين خبر نام همسر حضرت عسكري مليكه بوده است كه پدرش او را



[ صفحه 28]



خريداري كرده و سپس به نكاح فرزند خويش در آورده است.

2- از خبر فوق چنين برگرفته مي شود كه اسلام آوردن و ازدواج او و باور به امامتش در عالم رؤيا انجام پذيرفت، در حالي كه اين امور از جمله مسائلي است كه نياز به ايمان و باور قلبي و عمل جوارحي دارد و از نظر شريعت، اسلام آوردن در حالت رؤيا و ازدواج در اين حالت امري غيرمشروع است.

در پاسخ اين سخن بايد بگوييم كه اسلام آن بانو در حالت رؤيا تحقق نپذيرفت؛ بلكه آن رؤيا زمينه اي براي اسلام آوردن او شده و او بعدها اسلام اختيار كرده است. ازدواج او هم در چنين حالتي انجام نگرفته تا اشكال شرعي داشته باشد و از كلام حضرت نقي عليه السلام و خواهرش به دست مي آيد كه اين وصلت مقدس در سامرا صورت گرفته است.

3- در حديث آمده است كه در حين اجراي صيغه ي عقد، تختها و صليبها فروريخت بدون آنكه زلزله اي واقع شده باشد يا اينكه حادثه ي مرئي يا غيرمرئي اتفاق افتاده باشد. علت اين حادثه چه مي تواند باشد؟

به نظر مي رسد كه اين حادثه معجزه اي از ناحيه ي خداوند بوده است تا به قيصر روم و همه ي مسيحيان بفهماند كه دين مسيحيت پس از آمدن حضرت محمد صلي الله عليه و آله، از مشروعيت برخوردار نيست و همه بايد زير لواي اسلام محمدي درآيند؛ همان گونه كه كشيش كشيشان به اين حقيقت پي برده و به قيصر گفته است كه بزودي مسيحيت زايل خواهد شد.

4- در حديث به جنگ بين اسلام و مسيحيان رومي اشاره شده و در پي آن به اسارت مليكه تصريح شده است، ولي زمان و مكان اين نبرد از حيث تاريخ روشن نيست.

5- از خبر فوق چنين برگرفته مي شود كه حضرت به خواهرش دستور داد تا پيش از مراسم ازدواج، واجبات و مستحبات و آداب و سنن اسلامي را به مليكه بياموزد و حكيمه هم به آموزش او پرداخت و پس از اين عمل، امر ازدواج صورت پذيرفت. نكته ي تربيتي اين قضيه آن است كه جوانان بايد بدانند كه پيش از ازدواج بايد با معارف ديني و احكام اسلامي آشنا گردند تا در طليعه ي زندگي مشترك خويش، زندگي نويني را آغاز كنند؛ حياتي كه طيب و طاهر باشد و آنها را به سوي معبود رهنمون گردد.

6- از خبر به دست مي آيد كه مليكه آشنا به زبان عربي بوده است؛ چرا كه جدش آموزگاري را برگزيده تا به او زبان عربي را بياموزد. پس آشكار مي شود كه زبان و فرهنگ عربي از غناي ويژه اي برخوردار بود كه پادشاهان و بزرگان، فرزندان خويش را به فرا



[ صفحه 29]



گرفتن آن ترغيب مي كردند.


پاورقي

[1] كمال الدين. ج 2، ص 417، منتهي الامال، ج 2، ص 418.