بازگشت

فوت سيد محمد برادر امام


يكي از اموري كه در جواني حضرت عسكري عليه السلام و در حيات پدرش واقع شد، مرگ برادرش بود. چون با مرگ او شبهاتي در زمينه ي امامت ميان مردم پديدار شد ما به نقل اين مطلب مي پردازيم و شبهات وارده را مورد بررسي قرار مي دهيم.

از عارف بزرگ، كلاني، نقل شده است كه من در آغاز شكوفايي محمد بن علي، به محضرشان رسيدم. در آن زمان امام عسكري كودك بود و ابوجعفر او را بسيار مي ستود. ابوجعفر سيد محمد همواره همراه برادرش بود و آموزش و تربيت او را بر عهده گرفته و از علوم و معارف ديني او را بهره مند مي كرد. سپس مي گويد: سيد محمد به سختي بيمار شد كه البته علت بيماريش روشن نيست و بر كسي روشن نشد كه آيا او به مرگ طبيعي از دنيا رفته است يا دستگاه خلافت او را مسموم كرده و از بين برده است؛ چون احتمال امامتش را مي دادند. حضرت عسكري در هنگام بيماري برادرش هيچ گاه او را تنها نمي گذاشت و همواره مراقب او بود تا اينكه مرض بر ايشان غلبه كرد و توان را از او بربود. در واپسين لحظات برادرش به تلاوت آيات قرآن و ذكر حق تعالي مشغول بود كه در همين حال از دنيا رخت بربست و به ديار حق شتافت. امام در كنار پدر گرامي شان به تعزيه مشغول شدند و از غم اين مصيبت بزرگ، گريبان پيراهن خويش را چاك زدند.

در اين عزاي بزرگ همه ي شيفتگان و دوستان اهل بيت با آنها همدرد و همنوا شده و به آنها تسليت گفته و سر سلامتي مي دادند. امام دهم عليه السلام به تجهيز فرزندش مشغول شده و



[ صفحه 31]



او را غسل داده و كفن نمودند و بر بدن مطهرش نماز گزاردند و با تشييع و تكريم عظيم مسلمانان سيد محمد (ره) را به خاك سپردند. براي سيد محمد، مرقدي است كه خاص و عام بدان متوسل مي شوند و در بارگاه با عظمتش از خداي خويش طلب نياز مي كنند و دعايشان به اجابت مي رسد [1] .

از اين كلام چنين برگرفته مي شود كه سيد محمد بزرگتر از برادرش عسكري عليه السلام بوده به گونه اي كه به آموزش و تربيت او همت مي ورزيده ولي در ايام جواني از دار دنيا رفته و پدرش به تجهيز و تكفين او پرداخته و او را به خاك سپرده است.

آنچه پس از رحلت سيد محمد ميان مردم شايع شده بود مسئله ي بداء در امر امامت بود؛ زيرا آنها بر اين باور بودند كه امامت مختص به ابوجعفر سيد محمد بوده و چون او از دنيا رفته است پس براي خداوند در اين امر بداء حاصل گشته و امامت منتقل به حضرت عسكري شده است. منشأ اين گفتار، تمسك به ظاهر چند روايت است كه ما به نقل آن مي پردازيم.

1- عن ابي هاشم الجعفري، قال: كنت عند ابي الحسن عليه السلام بعد ما مضي ابنه ابوجعفر و اني لا فكر في نفسي اريد ان اقول كانهما اعني اباجعفر و ابامحمد في هذا الوقت كابي الحسن موسي و اسماعيل بن جعفر ابني جعفر بن محمد عليه السلام و ان قصتهما كقصتهما، اذ كان ابومحمد المرجي بعد ابي جعفر، فاقبل علي ابوالحسن قبل ان انطق فقال عليه السلام: نعم يا اباهاشم بدا لله في ابي محمد بعد ابي جعفر عليه السلام ما لم يكن يعرف له كما بدا له في موسي بعد مضي اسماعيل ما كشف عن حاله و هو كما حدثتك نفسك و ان كره المبطلون. و ابومحمد ابني الخلف من بعدي، عنده علم يحتاج الله و معه الة الامامة [2] .

علي بن محمد از محمد بن اسحاق و او از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: من پس از وفات ابوجعفر فرزند امام دهم عليه السلام به خدمتش رسيدم. در اين فكر بودم كه گويا اين دو، يعني ابوجعفر و ابومحمد مانند امام موسي كاظم و اسماعيل فرزندان امام صادق هستند و ماجراي اين دو مثل ماجراي آن دو بزرگوار است چرا كه پس از مرگ ابوجعفر انتظار مي رفت كه امامت مختص ابومحمد عليه السلام باشد. من در اين انديشه بودم، كه امام وارد شد و پيش از اينكه من سخني به زبان آورده باشم، حضرت خطاب به من كرد و



[ صفحه 32]



فرمود: اي ابوهاشم، پس از مرگ ابوجعفر براي خداوند چنين بداء حاصل شد كه امامت ابومحمد را آشكار كند. همان گونه كه تو با خود حديث مي كردي - گرچه اهل باطل خرسند نباشند - فرزندم ابومحمد، جانشين و خليفه ي پس از من است و نزد او دانشي است كه مردم بدان نيازمندند.

2- عن ابن ابي الصهبان قال: لما مات ابوجعفر محمد بن علي بن محمد بن علي بن موسي عليه السلام وضع لابي الحسن علي بن محمد عليه السلام كرسي فجلس عليه و كان ابومحمد الحسن بن علي عليه السلام قائما في ناهيته فلما فرغ من غسل ابي جعفر التفت ابوالحسن عليه السلام الي ابي محمد عليه السلام فقال: يا بني احدث لله شكرا فقد احدث فيك امرا [3] .

ابوصهبان مي گويد هنگامي كه ابوجعفر سيد محمد رحلت كردند براي پدرش تختي گذاردند و او بر آن تخت نشست و فرزندش عسكري در كنارش ايستاده بود. هنگامي كه از غسل دادن فارغ شد حضرت رو به فرزندش كرد و فرمود: اي فرزندم، خداوند را سپاسگزار باش كه درباره ي تو نيكي كرده و امر نيكي را اختيار كرده است.

3- عن اسحاق بن محمد عن محمد بن يحيي بن درياب قال: دخلت علي ابي الحسن عليه السلام بعد مضي ابي جعفر فعزيته عنه، و ابومحمد جالس فبكي، فاقبل عليه ابوالحسن عليه السلام فقال له: ان الله تبارك و تعالي قد جعل فيك خلفا منه فاحمد الله [4] .

محمد بن يحيي بن درباب مي گويد: پس از وفات سيد محمد خدمت پدرش امام هادي عليه السلام رسيدم و به ايشان تسليت گفتم. در اين هنگام فرزندش ابومحمد عليه السلام را ديدم كه در گوشه اي نشسته، مشغول گريستن بود. آنگاه امام رو به فرزندش كرد و فرمود: براستي كه خداوند تو را جانشين برادرت قرار داده است، پس او را شكرگزار باش.

از ظاهر اين روايات و روايات ديگر چنين بر مي آيد كه امامت پس از امام هادي عليه السلام در سيد محمد (ره) مستقر بوده ولي پس از رحلت او براي خداوند بداء حاصل شده و امر امامت به حضرت عسكري منتقل شده است؛ همان گونه كه حضرت نقي عليه السلام فرمود: يا بني احدث لله شكرا فقد احدث فيك امرا [5] و ان الله تبارك و تعالي قد جعل فيك خلفا منه فاحمدالله [6] و نعم يا اباهاشم بدا لله في ابي محمد بعد ابي جعفر ما لم يكن يعرف له، كما بدا له موسي



[ صفحه 33]



بعد مضي اسماعيل ما كشف به عن حاله [7] .


پاورقي

[1] برگردان حياة الامام العسكري (ع). ص 21.

[2] اصول كافي. ج 1. ص 327.

[3] اصول كافي، ج 1، ص 326. غيبت شيخ، ص 122.

[4] اصول كافي، ج 1، ص 327.

[5] همان، ص 326 - 327.

[6] همان، ص 326 - 327.

[7] اصول كافي، ج 1، ص 326 - 327.