بازگشت

برخورد متوكل با امام دهم و خانواده اش


ستمگرترين خليفه ي عباسي تاب تحمل امام را نداشت. بر پايه آنچه چاپلوسان و متملقان از مدينه برايش گزارش دادند بر آن شد تا امام را به بهانه اي به سامرا بكشاند تا از جانب او آسوده خاطر باشد. بدين جهت، نامه اي محترمانه به حضرت مي نويسد و آن بزرگوار



[ صفحه 76]



را فرا مي خواند كه به سر من راي سفر كند و هيئتي را براي اين كار مأمور مي كند. در اين راستا است كه امام با اكره و اجبار به سامرا مي آيد و اين مسافرت زمينه اي است تا خليفه ي وقت كاملا امام را زير محاصره ي خويش داشته باشد [1] متوكل امام را ناگزير كرد تا براي هميشه در سامرا اقامت گزيند و مانع خروج آن امام همام از سامرا گرديد. افزون بر اين، جاسوساني بر حضرت گمارد تا در خلوت و جلوت مراقب ايشان باشند. اين خليفه ي ديو سيرت دستور داد تا ديدارهاي شيعيان با امام عليه السلام مراقبت شود و از رسيدن اموال شيعيان به حضرت جلوگيري مي كرد؛ چرا كه فكر مي كرد اگر امام به پول و ثروت دست بيازد بر ضد حكومتش اقدام خواهد كرد. در اين راستا امام را در محاصره ي شديد اقتصادي و مالي قرار داد كه اين مقال جاي بحث آن نيست. خليفه به جهت هراس از امام از هيچ كردار زشتي نسبت به ايشان دريغ نمي كرد تا جايي كه بر اثر سعايت يكي از متملقان شبانه عاملان ترك خود را به منزل حضرت فرستاد. آنها بيرحمانه به منزلش يورش بردند و ايشان را در حال تلاوت قرآن يافتند. آنها امام را با همان حالت معنوي و روحاني وي را به نزد خليفه ي مست و غافل بردند در حالي كه خليفه جامي از شراب به حضرت تعارف كرد. حضرت با لحني پرخاش آميز گفت: به خدا سوگند هرگز شراب گوشت و خونم را آلوده نكرده است. آنگاه متوكل از حضرت درخواست كرد شعري براي او بخواند. امام از اين كار امتناع ورزيد ولي با اصرار زياد خليفه شروع به خواندن اين اشعار زيبا كرد:



باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل



و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم

فادعوا حفرا يا بئس ما نزلوا



مسكن گزيدند بر قله هاي كوهها / در ميان نگهباناني كه آنها را محافظت مي كنند ولكن بلندي كوه سودي به آنها نبخشيد / پس از عزت از جايگاهشان به زير آورده شدند و در گورهايي سپرده شدند و در بد جايگاهي فرود آمدند.

پس از خواندن اين اشعار متوكل منقلب شد و نتوانست خود را نگه دارد و به سختي گريست. حاضران بر جان امام ترسيدند كه خليفه آسيبي به حضرت برساند. ليكن متوكل دستور داد جامها را از مجلس بردارند. سپس متوجه امام شد و گفت: اي ابوالحسن، آيا



[ صفحه 77]



قرض داري. حضرت گفت: بلي چهار هزار درهم. او دستور داد بدهي حضرت را بپردازند و با احترام آن بزرگوار را به منزلش بازگرداندند.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ص 333.