بازگشت

عروة بن يحيي


او را عروة الدهقان، عروة الوكيل و عروة النخاس نيز خوانده اند و از وكلاي حضرت عسكري عليه السلام به شمار مي رفت. وكيل امام در سرزمين بغداد بود، همان گونه كه در نامه اش به اسحاق بن اسماعيل، به وكالت او تصريح كرده است: اي اسحاق، هنگامي كه وارد بغداد شدي نامه ام را بر دهقان - عروة بن يحيي دهقان - بخوان. براستي كه او وكيل و مورد اطمينان ماست [1] از اين روايت آشكار مي گردد كه عروة بن يحيي وكيل مورد اعتماد امام است. ولي بايد متذكر شويم كه عروة پس از مدتي از دين حق منحرف شد و راه ضلالت پيشه كرد به گونه اي كه اموال بيت المال را براي خويش ذخيره كرد و به دروغ گويي و تكذيب، بر ضد امام دهم و يازدهم پرداخت. اموال بيت المال را كه نزد او بود به آتش



[ صفحه 212]



كشيد و از آن پس هيچ گاه از ضلالت خويش دست بر نداشت تا جايي كه امام از او تبرا جست و بر ضد او به نفرين و لعن پرداخت و خدايش او را به عذابي سخت در دنيا معذب نمود و به جهنم ابدي فرستاد [2] او به حدي موجب نفرت و انزجار ائمه ي معصومين عليهم السلام قرار گرفت كه حضرت حجت در ضمن توقيعي به لعن و طرد او پرداخت.

و قد علمتم ما كان امر الدهقان عليه لعنة الله، و خدمته و طول صحبته، فأبدله بالايمان كفرا حين فعل ما فعل، فعاجله الله بالنقمة و لم يمهله، و الحمدالله لاشريك له و صلي الله علي محمد و اله و سلم [3] .

به تحقيق شما عالم به امر دهقان و خدمت و طول مصاحبت او با امام هادي و عسكري عليه السلام هستيد، خداوند به سبب كردارهاي او، ايمانش را به كفر تبديل كرد و در عذابش شتاب نمود و او را مهلت نداد. و الحمدالله...

آنچه در ذيل اين كلام حضرت حجت عليه السلام بايد متذكر شد اين است كه فرمود: خداوند ايمانش را به كفر مبدل كرد. سپس علت اين امر را ذكر نمود كه به واسطه ي كردار زشت شخص عروة، خداوند چنين نمود و در واقع مراد حضرت آن است كه خود عروه سبب كفر خويش شد؛ چرا كه خداوند همه ي بندگان خويش را فطرتا خداجو و خداپرست آفريده است.

آنچه درباره ي وكالت عروة بن يحيي بن ذهن مي رسد طرح اين پرسش است كه چگونه ائمه عليهم السلام با داشتن مقام عصمت و علم غيب، اشخاص فاسدي را به وكالت و نمايندگي خويش برمي گزيدند؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه ائمه عليهم السلام در امور اجتماعي و حكومتي چون ديگر انسانها بر قواعد و اصول اجتماعي تكيه مي كردند و با تمسك به ظاهر افراد به آنها مسئوليت مي دادند. البته صلاحيت ديني و مذهبي آنها را مدنظر قرار مي دادند ولي فعليت و و حال فعلي آنها براي ائمه مطرح بود و در هنگامي كه به آنها منصب و مسئوليتي مي دادند داراي شرايط بايسته ي مسئوليت بودند و اگر شخصي در زمان مسئوليت پذيري داراي شرايط بايسته ي آن مسئوليت باشد و بعدها آن شرايط را از دست بدهد و از راه حق منحرف گردد، هيچ خردمندي بر مدير مسئولش عيب نمي گيرد.



[ صفحه 213]



در درازاي تاريخ تشيع مي بينيم، بسيارند كساني كه از ناحيه ي ائمه به مقام ولايت و استانداري، وكالت و نمايندگي، فرماندهي لشكر و ديگر مقامات حكومتي رسيده اند ولي بعدها به جهات مادي و دنيوي از حق گريخته اند و به باطل روي آورده اند. خلاصه اينكه چون ائمه در اين امور به اصول و قواعد جاري تمسك مي ورزيدند انحرافات بعدي استانداران و نمايندگان و فرماندهان هيچ نقصي براي ائمه فراهم نمي آورد؛ چرا كه اگر آنها با علم نهان خويش به درون انسانها مي نگريستند جريان زندگي براي مسلمانان بسيار دشوار مي گرديد، زيرا در اين صورت بر پايه ي آگاهي از باطن همه ي انسانها با آنها رفتار مي كردند.

بلي، در برخي از مواقع به اذن و اراده ي خداوند، آنها با علم نهان در مورد انسانها آينده نگري مي كردند و آينده ي خوب يا بد قومي يا شخص ويژه اي را براي مردم بيان مي كردند تا آنها را نسبت به امور آينده متنبه گرداند كه نمونه ي اين موارد در نهج البلاغه و كتابهاي چهارگانه و كتابهاي روايي و تاريخي شيعي آمده است.


پاورقي

[1] بحارالانوار. ج 78. ص 374.

[2] رجال كشي. ص 480.

[3] رجال كشي. ص 450.