بازگشت

ولايت حضرت حجت و گفتارها در اولاد امام عسكري


گفته ي نخست: مشهور ميان شيعه ي اماميه آن است كه حضرت صاحب الامر عليه السلام يگانه فرزند امام عسكري عليه السلام است و خداوند غير از حضرت حجت، فرزندي به امام يازدهم عطا نكرده است. در باب ولادت حضرت بقية الله عليه السلام روايات بسياري در كتاب غيبت شيخ طوسي و در كتابهاي رجالي و غيررجالي موجود است كه ما برخي از آنها را كه مورد وثوق اكثر علماي شيعه است ذكر مي كنيم.

در غيبت شيخ طوسي (ره) آمده است كه حكيمه دختر محمد بن علي الرضا مي گويد در ماه شعبان سال 255 هجري امام عسكري برايم پيام فرستاد كه امشب هنگام افطار نزد ما بيا، چرا كه امشت شب نيمه ي شعبان است و خداوند تعالي بزودي حجت خويش را در اين شب آشكار مي كند كه حجت خدا بر زمين است.

حكيمه مي گويد من به حضرت گفتم: مادرش كيست؟

فرمود: مادرش نرجس است.

به حضرت گفتم: خداوند مرا فدايت قرار دهد ولي من اثر حاملگي در نرجس عليهاالسلام نمي بينم.



[ صفحه 228]



فرمود: همان است كه برايتان گفتم. امشب حجت حق عليه السلام زاده مي شود.

حكيمه مي گويد: وقتي نزد حضرت رفتم و سلام كردم نرجس عليهاالسلام آمد كه كفشم را از پايم بيرون آورد و به من گفت اي سيده ي من، حالت چگونه است؟

عرض كردم: بلكه شما سيده ي من و خانم اهل بيت عليهم السلام هستي. او سخن مرا رد كرد و گفت: اي عمه، اين چه حرفي است كه مي زني؟

من به او گفتم: اي دختر، خداوند امشب به تو پسري عطا كند كه سرور دنيا و آخرت است. حكيمه مي گويد: با اين سخنان من نرجس نشست و نشانه هاي شرم و حيا در چهره اش هويدا شد. هنگامي كه من از نماز عشا فارغ شدم افطار كردم و به خوابگاه خود رفتم و خوابيدم. هنگامي كه نيمه شب فرارسيد، برخاستم و نماز شب را به جا آوردم و بعد از نماز ديدم نرجس عليهاالسلام در خواب است و اثري از وعده ي حضرت عسكري عليه السلام درباره ي زاده شدن صاحب الامر عليه السلام در او مشاهده نمي شود. به تعقيب نماز پرداختم و آنگاه به خواب رفتم. بعد در حالت ترس از خواب برخاستم و مشاهده كردم كه نرجس در خواب است و پس از مدتي او برخاست و به نماز شب مشغول شد.

در اين هنگام من كه اثر حملي در او نديدم به شك افتادم كه شايد حامله نباشد. به ناگاه امام از اتاق خويش مرا صدا زد و فرمود: اي عمه، شتاب مكن چرا كه فرارسيدن وعده ام نزديك شده است.

حكيمه مي گويد: من سوره هاي الم سجده و ياسين را تلاوت كردم و در اين حال بودم كه ناگاه نرجس هراسان از خواب برخاست. من با عجله به سويش رفتم و گفتم: خدا يارت باد، اي نرجس آيا چيزي احساس مي كني؟

گفت: بلي، اي عمه.

گفتم: آسوده خاطر باش اين همان وعده اي است كه گفتم. در اين هنگام يك نوع سستي و رخوتي بر نرجس عارض شد كه ما چيزي نفهميديم. ناگاه دريافتيم كه حضرت مهدي عليه السلام زاده شده است. روپوش را از رويش كنار زده، ديدم به حالت سجده روي زمين قرار گرفته است. او را در بر خويش گرفتم ديدم پاكيزه و پاك است.

در اين هنگام برادرزاده ام مرا صدا زد و فرمود: اي عمه، فرزندم را نزد من بياور. من او را نزد حضرت بردم و او نوزاد را به روي دستش گرفت و پاهايش را روي سينه ي خويش قرار داد و آنگاه زبان خويش را در دهان نوزاد گردانيد و دست خويش را بر چشمان و



[ صفحه 229]



گوشها و مفاصل طفل كشيد و سپس فرمود: پسرجان سخن بگو.

آنگاه نوزاد تازه به دنيا آمده چنين سخن گفت: اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و ان ابي اميرالمؤمنين عليه السلام وصي رسول الله و آنگاه نام يك يك ائمه را ذكر نموده تا به نام خودش رسيد و چنين گفت: اللهم انجز لي وعدي و اتمم لي امري و ثبت وطأتي و املأ الارض بي عدلا و قسطا

و در برخي از نقلها چنين آمده است كه وقتي حضرت عسكري عليه السلام به نوزاد فرمود كه سخن بگويد نوزاد چنين داد سخن داد:

اعوذبالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون [1] .

ما اراده كرديم كه بر آن طايفه ي مستضعف منت گذاريم و آنها را پيشوايان خلق و وارثان زمين قرار دهيم و در روي زمين به آنها قدرت و تمكين ببخشيم و آنها را بنمايانيم به فرعون و هامان و لشكريانشان كه آنها از اين افراد هراسان بودند.

و سپس بر رسول الله و اميرالمؤمنين و يكايك ائمهم عليهم السلام درود فرستاد.

آنگاه امام او را به من سپرد و فرمود: اي عمه، او را به مادرش بسپار تا اينكه... تقر عينها و لاتحزن و لتعلم ان وعدالله حق ولكن اكثر الناس لايعلمون [2] تا اينكه چشم مادرش روشن گردد و غمگين نباشد و بداند كه وعده ي خداوند حق است - و تحقق خواهد پذيرفت - ليكن اكثر مردم اين حقيقت را نمي دانند.

حكيمه مي گويد: من او را از دست امام گرفتم و به مادرش بازگرداندم تا اينكه فجر ثاني طالع شد. پس نماز صبح را به جاي آوردم و مشغول تعقيبات گشتم تا اينكه خورشيد طلوع كرد. آنگاه با برادرزاه ام وداع كرده، به منزلم رفتم و پس از سه روز اشتياق ديدار ولي الله را پيدا كردم و به منزل امام رفتم و به حجره اي كه مادر حضرت در آن بود وارد شدم و اثري از حضرت حجت عليه السلام نديدم و هيچ صدايي نشنيدم. پس هيچ سؤالي نكرده، بر حضرت عسكري عليه السلام وارد شدم در حالي كه از سؤال كردن شرم و حيا داشتم.

آنگاه خود حضرت شروع به سخن كرد و فرمود: اي عمه، او - حضرت حجت - در



[ صفحه 230]



پناه خداوند و در غيبت است تا اينكه خداوند به او اذن ظهور دهد. پس هنگامي كه خداوند مرا قبض روح كرد شما خواهيد ديد كه شيعيان من در اين امر اختلاف مي كنند. پس شما اين خبر را به ثقات و افراد مورد اعتماد اعلام كن و اين خبر بايد نزد تو و نزد آنها مكتوم و مستور بماند. بدرستي كه خداوند ولي خود را از خلقش غايب و مستور گرداند [3] .

باز در غيبت شيخ آمده است كه امام عسكري عليه السلام به عمه اش فرمود: اي عمه وقتي كه روز هفتم شد نزد ما بيا.

حكيمه مي گويد: ولي من روز بعد براي عرض سلام به خدمت حضرت رفتم. هنگامي كه پرده را كنار زدم تا حضرت مهدي (عج) را بنگرم به جست وجويش پرداختم ولي او را نيافتم. به امام عرضه داشتم فدايت شوم اي برادرزاده، مولايم مهدي عليه السلام كجاست؟

حضرت فرمودند: اي عمه، او را به كسي سپردم كه مادر موسي، موسي عليه السلام را به او سپرد.

حكيمه مي گويد: صبح روز هفتم وارد منزل حضرت شدم و سلام كردم و نشستم. آن عزيز به من فرمود: اي عمه، فرزندم را نزد من بياور. من نوزاد را در پارچه اي پيچيدم و نزد امام بردم آن حضرت با او همان رفتار روز اول تولد را تكرار كرد. يعني زبان خويش را در دهان حضرت حجت عليه السلام نهاد چنانكه شير يا عسل به او مي خوراند و سپس فرمود: اي پسرم سخن بگو.

آنگاه نوزاد شروع به سخن گفتن نمود: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و آنگاه بر يكايك ائمه عليه السلام صلوات و درود فرستاد و سپس اين آيه را قرائت كرد: و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون [4] .

ما اراده كرديم كه بر آن گروه مستضعف منت گذاريم و آنها را پيشوايان خلق و وارثان زمين قرار دهيم و در روي زمين به آنها قدرت ببخشيم و آنها را بنمايانيم به فرعون و هامان و لشكريانشان كه از آنها مي ترسيدند.



[ صفحه 231]



اين كلام ديگري درباره ي زاده شدن حضرت حجت است كه حكيمه عليهاالسلام آن را نقل كرده است [5] باز در غيبت شيخ (ره) از قول حكيمه عليهاالسلام آمده است هنگامي كه چهل روز از ولادت حضرت گذشت به خانه ي برادرزاده ام رفتم. ناگاه ديدم مولاي ما صاحب الامر عليه السلام در خانه راه مي رود. من چهره اي زيباتر از چهره اش نديده بودم و سخني شيواتر از سخن او نشنيده بودم. آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود: اين مولودي است كه در پيشگاه خداوند گرامي و معزز است.

عرض كردم: اي سرور من، اين كودك را اين چنين رشد يافته ديدم با اينكه چهل روز بيش از عمرش نگذشته است.

در اين هنگام حضرت لبخندي زد و فرمود: اي عمه، آيا نمي داني ما امامان هر روز به اندازه ي يك سال ديگران رشد مي نماييم؟

پس از سخنان حضرت برخاستم و سر حضرت حجت را بوسيدم و به خانه ي خويش بازگشتم [6] .

دوباره متذكر مي شويم كه روايات بسياري در زاده شدن حضرت حجت وارد شده كه ما به برخي از آنها اشاره كرديم و باز يادآوري مي كنيم كه به نظر بيشتر علماي اماميه حضرت حجت عليه السلام، يگانه فرزند امام عسكري عليه السلام است.

همان گونه كه شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: به حسب ظاهر و باطن پدر حضرت حجت غير از او فرزند ديگري از خودش باقي نگذارده و او در زمان پدر نيز غايب و مستور بود [7] .

گفته ي دوم: گفته ي دوم در باب اولاد حضرت عسكري اين است كه حضرت داراي فرزند نبوده و فرزندي از خويش به جاي نگذارده است. مي گوييم اين گفته به دلايل متعدد باطل است. چرا كه روايات بسياري در زاده شدن حضرت حجت در كتابهاي روايي و تاريخي وارد شده كه ما به نقل برخي از آنها پرداختيم. و شيخ طوسي (ره) در كتاب غيبت دهها صفحه در مورد زاده شدن حضرت رقم زده است كه سند بسياري از آنها معتبر است.

يگانه شبهه اي كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه اگر حضرت عسكري فرزندي داشت پس چرا در مرض موتش، مادر خويش حديث، مكني به ام الحسن، را



[ صفحه 232]



وصي خويش قرار داده است. اين شبهه اي است كه در كتاب غيبت هم ذكر شده است و شيخ به آن پاسخ داده است كه امام چنين كرداري را قصدا و عمدا انجام داده است؛ چرا كه قصد حضرت اين بوده است كه زاده شدن حضرت حجت عليه السلام از دستگاه خلافت پنهان باقي بماند. پس اگر ذكري از فرزند خويش مي نمود يا سندي براي وصيت به او، از خود باقي مي گذاشت غرض حضرت در پوشيده ماندن حال فرزندش بر دستگاه خلافت، نقض مي شد. چرا كه بايسته ي وصيت، شهادت و گواه گرفتن قضات و امرا و وزرا بود. ولي حضرت با چنين كرداري فرزند خويش را از حكومت وقت پوشيده و پنهان نگه داشت تا آسيبي از دشمن به او نرسد و اگر شخصي خيال كند كه چنين وصيتي از ناحيه ي حضرت، دليل بر نداشتن فرزند است او به عادات و سنن معرفتي ندارد [8] .

البته بايد گفت اگر كسي شرايط ظلماني سياسي دوره ي حضرت را مطالعه كند كاملا پي خواهد برد كه انجام چنين وصيتي از ناحيه ي او بهترين شيوه براي نگهداري و حراست از فرزند بزرگوارش بوده است. زيرا دشمني كه همواره او را تحت پيگرد خويش دارد تا از ولادت فرزندش سريعا مطلع گردد و او را نابود كند، اگر به محتواي وصايتي آشنا گردد كه حضرت حجت به عنوان وصي معرفي شده است، به مقصود خويش خواهد رسيد و موجبات نابودي او را فراهم خواهد كرد. پس بايد گفت بهترين روش براي منحرف كردن حكومت وقت انجام چنين اموري است و اين مطلب هيچ دلالتي بر نداشتن فرزند ندارد.

گفته ي سوم: اينكه براي حضرت عسكري يك فرزند پسر و يك فرزند دختر بوده است.

اين گفته در تنقيح المقال مرحوم مامقاني ذكر شده است و خودشان اين گفته را رد كرده است. [9] .

گفته ي چهارم: گفته اي است كه فقط از صاحب تاريخ الائمه ذكر شده است و او معتقد است كه براي حضرت چهار فرزند بوده است به نامهاي حضرت حجت عليه السلام، موسي، فاطمه و عايشه [10] .

ولي بايد گفت كه اين گفته فقط از ايشان نقل شده است و هيچ شخص ديگري از مورخان شيعه چنين گفته اي ندارد.



[ صفحه 233]



گفته ي پنجم: اين گفته از شلمغاني است كه شيخ طوسي (ره) در كتاب غيبت بدان اشاره كرده است؛ ابراهيم بن ادريس مي گويد: حضرت عسكري عليه السلام، قوچي را برايم فرستاد و به من گفت اين قوچ را براي فلان فرزندم عقيقه كن و خودت و فاميلت از آن بخوريد. ابراهيم مي گويد: من چنين كردم. پس از مدتي امام را ديدار نمودم حضرت به من فرمود: آن فرزندي كه متولد شده بود از دنيا رفت و پس از مدتي ديگر برايم دو قوچ فرستاد و چنين نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم. اين دو قوچ را از طرف مولاي خودت عقيقه كن و از آن بخور كه گوارايت باد و به برادرانت نيز بخوران» من نيز به دستور حضرت چنين كردم و پس از مدتي او را ديدار كردم. ولي امام چيزي درباره ي فرزندش نگفت [11] شلمغاني چنين استفاده مي كند كه حضرت دو فرزند داشته است كه يكي از آنها در زمان حيات پدر خويش از دنيا رفته است. پس مسلم است حضرت حجت يگانه فرزندي است كه از امام عسكري به يادگار باقي مانده است.

گفته ي ششم: اين قول را شيخ صدوق در كمال الدين نقل كرده است كه حضرت عسكري دو پسر به نامهاي حضرت مهدي عليه السلام و موسي داشته است و راوي اين گفته ابراهيم بن مهزيار يا علي بن مهزيار يا هر دوي آنها هستند كه به صورت قصه اي مفصل آن را نقل كرده اند كه ما به جهت اعراض مورخان شيعه از اين گفته، از ذكر تفصيلي آن خودداري مي ورزيم.

خلاصه ي كلام ما در اين فصل اين است كه بنابر آنچه بين شيعه ي اثني عشري و بويژه ميان علماي آنها مشهور است، حضرت حجت عليه السلام يگانه فرزند امام است كه پس از ولادتش همواره در پس پرده ي غيبت به سر مي برد و بجز افراد خاص و مورد اعتماد، كسي ديگر او را ديدار نمي كرد كه در فصل آينده در اين باره سخن خواهيم گفت.



[ صفحه 235]




پاورقي

[1] سوره ي «القصص»، آيه ي 28.

[2] سوره ي «القصص»، آيه ي 13.

[3] الغيبة. ص 140 - 142.

[4] سوره ي «القصص»، آيه ي 5 و 6.

[5] الغيبة. ص 142.

[6] همان. ص 144.

[7] ارشاد مفيد. ص 346.

[8] الغيبة. ص 75.

[9] تنقيح المقال. ج 1. ص 190.

[10] حياة الامام العسكري (ع). ص 80.

[11] الغيبة. ص 148.