بازگشت

از راه نشان دادن فرزندش به اصحاب خاص


يكي از شيوه هايي كه حضرت در معرفي جانشين پس از خود به كار مي گرفت نماياندن فرزندش به اصحاب خاص بود، كه از راه دور و نزديك به ديدار وي مي آمدند. امام هر گاه مصلحت مي ديد حضرت حجت عليه السلام را به آنها مي نماياند تا آنها با يقين و باور به اين امر خطير، به عنوان نماينده و شاهدي گويا در سراسر جهان اسلامي به معرفي حضرت قائم عليه السلام بپردازند. در اين مجال ما به برخي از اين ديدارها اشاره مي كنيم كه در كتاب كمال الدين شيخ صدوق (ره) بدان اشاره شده است:

يكي از نخستين كساني كه به ديدار حضرت صاحب الامر نايل آمده و هنگام زاده شدن او در كنار مادر گراميش حضور داشته است حكيمه دختر امام جواد عليه السلام است كه حكايت مفصل اين قضيه را در باب زاده شدن حضرت حجت نقل كرديم و حكيمه افزون بر ناظر بودن بر ولادت حضرت قائم، ايامي متوالي آن حضرت را ملاقات كرده است، مثل روز سوم و هفتم و چهلم ولادت [1] .



[ صفحه 247]



البته بايد توجه داشت كه حكيمه عليهاالسلام بيش از اين مقدار به ديدار حضرت حجت نايل آمده است ولي آنچه در برخي از تواريخ آمده است اشاراتي به همين اندازه است كه ذكر شد.

تذكر ديگر اين است كه حضرت حكيمه عليهاالسلام يكي از كساني است كه همت خويش را در معرفي امام زمانش مصروف داشته و در اين راه گامهاي مؤثري برداشته كه در كمال الدين بدان اشاره شده است [2] .

از ابي غانم خادم چنين نقل شده است كه براي حضرت عسكري عليه السلام پسري متولد شده است كه او را محمد صلي الله عليه و آله نام گذارده است و آن بزرگوار فرزند خويش را در روز سوم ولادت به اصحاب و ياران خويش نشان داد و او را به آنها معرفي نمود. و فرمود:

اين صاحب و امام شما است بعد از رحلت من، و او خليفه و جانشين من است و او همان قائم آل محمد است كه گردنها در انتظار او كشيده شده است. يعني مشتاقان در انتظار او به سر مي برند و آنگاه زمين پر از ستم و ظلم شده است او قيام خواهد نمود و زمين را از قسط و عدل پر خواهد كرد [3] .

محمد بن حسن كرخي مي گويد از ابوهارون شنيدم كه مي گفت من امام زمان عليه السلام را ملاقات كردم در حالي كه روز ولادتش روز جمعه ي سال 255 بوده است [4] .

محمد بن عثمان عمري (ره) و محمد بن ايوب بن نوح، و معاوية بن حكيم مي گويند كه ما در منزل حضرت عسكري عليه السلام بوديم كه حضرت ما را به ملاقات امام زمان عليه السلام مشرف گرداند. جمع ما در اين ملاقات چهل نفر بود. پس از آنكه حضرت فرزند خويش را به ما نشان داد، فرمود: اي مردم بدانيد كه اين آقا امام شما و خليفه ي بعد از من است. او را اطاعت كنيد و بعد از من در آرا و عقايد و اديانتان متفرق نشويد كه اين امر سبب هلاكت شما است. آگاه باشيد كه شما بعد از اين، او را ملاقات نخواهيد كرد. آنگاه اين راويان مي گويند چند روز از اين ملاقات نگذشته بود كه به ما خبر دادند كه حضرت عسكري از دنيا رفته است [5] .

يكي از اشخاصي كه از حضرت مي خواهد كه خليفه و امام بعد از خودش را به او



[ صفحه 248]



معرفي كند يعقوب بن منقوش است. او مي گويد به امام عرضه داشتم: اي سرور من، متصدي امر امامت بعد از شما چه كسي خواهد بود؟

حضرت فرمودند: اين پرده را بالا بزن. من پرده را به كناري زدم. آنگاه ديدم كه پسر بچه اي بيرون مي آيد كه به نظر مي رسد هشت ساله يا ده ساله باشد داراي چهره اي نوراني، ابرواني كشيده، شانه هايي گشاده و موهايي زيبا. آنگاه او روي پا يا در دامن پدر مي نشيند. پس از اين ماجرا امام به يعقوب بن منقوش مي گويد اين آقا صاحب و امام شما است و سپس آن كودك، حضرت حجت عليه السلام، بلند مي شود و امام به او مي گويد: اي فرزندم، در جاي خويش باش تا وقت معين.

يعقوب مي گويد: كودك داخل منزل شد و من همواره به او نگاه مي كردم.

پس از اين ماجرا امام عليه السلام به من فرمودند: اي يعقوب، هم اكنون به داخل منزل نظر كن. من به دستور آن گران قدر داخل منزل شدم ولي به هيچ وجه ديگر آن كودك را نديدم [6] آنچه در اين روايت پس از معرفي حضرت جلب توجه مي كند چگونگي نشان دادن و نماياندن او است. چرا كه امام به او دستور مي دهد كه پرده ي منزل را بالا بزند و او با اين عمل مي بيند فرزندي از منزل خارج مي شود و نزد پدر مي آيد و پس از ديدار و معرفي، وقتي آن كودك از نزد پدر وارد منزل مي شود امام به يعقوب مي گويد هم اكنون داخل منزل برو و او را نظر كن. و هنگامي كه او به اندروني مي رود مشاهده مي كند كه كسي در منزل نيست. به نظر مي آيد كه حضرت با اين قول و فعل مي خواهد به يعقوب عملا نشان دهد كه امام شما بعد از من در پس پرده ي غيبت خواهد بود و اين امر بر خدا بسيار آسان است همان گونه كه در قيد حيات من او از نظر عموم مردم مستور و مخفي است، تا دشمن اطلاعي از او نيابد و فكر باطلي در ذهن خويش نپروراند.

شخصي ديگر كه در حيات امام به محضرش رسيده و او فرزند خويش را به او معرفي نموده است، از اهل فارس است. او مي گويد من به سامرا رفتم و به در خانه حضرت رسيدم. بدون آنكه اذني بطلبم مرا به درون منزل خواندند. من داخل بيت حضرت شدم و بر او سلام كردم. امام به من گفت: ابا فلان، حالت چه طور است؟ آنگاه به من گفت بنشين. پس از اين امر از من سؤالات متعددي از مردان و زنان اهل فارس



[ صفحه 249]



پرسيد.

آنگاه به من فرمود: به چه انگيزه اي بر ما وارد شدي؟ من به امام گفتم: ميل و رغبت به خدمت شما مرا بدينجا كشانده است.

امام فرمود: پس در اينجا بمان. من در خانه ماندم و به اتفاق ديگر خدمتگزاران نيازهاي منزل را از بازار تأمين مي كردم. حضرت به من دستور داده بود وقتي كه زنان در منزل نيستند من بدون اجازه وارد خانه شوم. روزي من بر حضرت عليه السلام وارد شدم. آنگاه صداي حركتي را شنيدم كه امام مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: حركت نكن و به جاي خويش باش. من جرئت نداشتم كه برگردم يا وارد شوم. پس از مدتي كنيزي بر من وارد شد در حالي كه در دستش چيزي بود كه در پارچه اي پيچيده شده بود. پس از اين ماجرا حضرت به من دستور ورود دادند. من وارد اتاق شدم و در اين وقت وي كنيز را صدا زد و به او فرمود پرده را از روي امر مستور بردار. وقتي كنيز پارچه را از روي آن برداشت پسر بچه ي سفيدروي خوش سيمايي را ديدم. در اين هنگام حضرت به من فرمودند: اين آقا صاحب الامر و امام بعد از من است. آنگاه به كنيز دستور داد كه آن آقا را برگرداند. فارسي مي گويد بعد از اين ماجرا من هيچ وقت آن طفل را نديدم تا اينكه امام عسكري عليه السلام از دنيا عليه السلام رفت [7] .

تأمل در اين روايت به ما مي فهماند كه دستگاه خلافت تا چه اندازه درباه ي زاده شدن حضرت صاحب الامر عليه السلام حساس بوده است كه پدرش اين امر را از نزديكترين كساني كه همواره در جوارش به سر مي بردند و به خدمت او مشغول بودند، پنهان مي نمود. باز از كلام اين شخص فارسي مي توان استفاده كرد كه امام با صلاح ديد خويش فرزند را به برخي از اصحاب نشان مي دادند ولي آنها بار ديگر آن حضرت را نمي ديدند و اين خود زمينه ي جالب توجهي است براي شيعيان و اصحاب حضرت، كه آماده ي غيبت ولي امر عليه السلام باشند.

يكي ديگر از كساني كه در حيات حضرت عسكري عليه السلام به ديدار فرزندش نايل آمده است احمد بن اسحاق اشعري قمي است كه از ياران ويژه و از مؤمنين به شمار مي رود. او مي گويد روزي بر حضرتش وارد شدم و اراده داشتم كه از وي در مورد جانشين بعد از



[ صفحه 250]



خودش سؤال نمايم. قبل از اينكه من سخني گفته باشم امام شروع به سخن گفتن نمود: اي احمد بن اسحاق، خداوند زمين را از اول خلقت آدم عليه السلام تاكنون از حجت خويش خالي نگذاشته است و بعد از اين هم تا روز قيامت زمين را از حجت خويش خالي نمي گذارد. چرا كه به واسطه ي وجود او حق تعالي بلايا را از زمين دفع مي نمايد و به بركت هستي او خداوند باران رحمت را بر زمين فرومي بارد و بركات خويش را از زمين مي روياند.

آنگاه احمد به حضرت مي گويد: يابن رسول الله، امام و خليفه ي بعد از شما كيست؟

امام سريعا برخاست و داخل يكي از اتاقها شد و سپس بيرون آمد در حالي كه فرزندي به دوش داشت كه صورتش چون ماه شب چهارده مي درخشيد و تقريبا سه ساله به نظر مي رسيد. آنگاه حضرت به من فرمود: اي احمد، اگر تو نزد خداوند تبارك و تعالي و نزد حجتهاي او كرامتي نداشتي اين فرزند را به تو نشان نمي دادم. او همنام و هم كنيه با رسول خدا صلي الله عليه و آله و كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند بعد از آنكه از ظلم و ستم پر شده است.

آنگاه امام فرمودند: اي احمد، مثل فرزندم در بين اين امت، چون مثل خضر و ذوالقرنين است. به خدا سوگند خداوند او را غيبتي طولاني عطا نمايد كه در آن زمان كسي از هلاكت نجات پيدا نمي كند مگر فردي كه خداوند او را به امامت حضرتش ثابت قدم بدارد و او را به دعا براي تعجيل فرجش موفق بدارد.

احمد به امام عليه السلام مي گويد: اي سرور من، آيا آيت و علامتي هست كه با آن قلبم مطمئن و آرام گردد؟

ناگاه ديدم بچه اي با زبان فصيح عربي مي فرمايد:

انا بقية الله في ارضه و المنتقم من اعدائه و لاتطلب اثرا بعد عني يا احمد بن اسحاق

من حجت خدا و بقية الله در روي زمين هستم و من انتقام گيرنده از دشمنان حق هستم. اي احمد بن اسحاق پس از اين اثري از من مجوي.

او مي گويد من از منزل حضرت خارج شدم در حالي كه مسرور و خوشحال بودم. روز بعد مجددا به محضرش رسيدم و عرضه داشتم: يابن رسول الله، از منتي كه بر من گزاردي خيلي مسرور و خوشحالم. ولي رمز تشبيه او به خضر و ذوالقرنين به چه جهتي است؟



[ صفحه 251]



حضرت فرمود: به جهت طول غيبتش.

عرض كردم: آيا غيبت آن امام خيلي طولاني خواهد شد؟

فرمود: بلي، به حق خداوند آن غيبت به قدري طولاني خواهد شد تا جايي كه اكثر معتقدان به امام قائم عليه السلام از وي بازمي گردند و باقي نخواهد ماند از معتقدان به امامت او، مگر كساني كه خداوند در باب ولايت ما از آنها عهد و پيمان گرفته و نور امامت را در دلشان ثبت كرده، و با مددهاي غيبي روح آنها را ياري نموده است.

اي احمد، اين امري از امور الهي، و سري است از اسرار الهي و غيبي است از امرو غيبي پروردگار عالم، پس بگير آنچه به تو گفتم و كتمان كن اين امر را، و از شاكران باش تا با ما در بهشت باشي [8] .

نكته هاي هشت روايت فوق

از مجموع رواياتي كه در باب معرفي حضرت حجت عليه السلام از راه ديدار با اصحاب ذكر كرديم به چند نكته شايان توجه بر مي خوريم.

1- بيشتر يا همه ي كساني كه حضرت به نحوي از انحا و در موقعيتهاي گوناگون، فرزندش را حضوري به آنها معرفي كرد از بهترين اصحاب و يارانش بودند و امام كاملا به آنها ايمان و باور داشت و برخي از آنها چون محمد بن عثمان (ره) از وكلاي حضرت عسكري عليه السلام و از نواب چهارگانه بوده اند.

2- حضرت به همه ي ديداركنندگان دستور مي دادند كه اين مسئله را از ديگران پنهان دارند و اين سر را براي ديگران آشكار نكنند و اين تأكيد و اصرار حضرت حاكي از اين است كه ولادت حضرت حجت عليه السلام تا سالهاي سال بر دستگاه حكومت پنهان بوده است يا اگر از ولادتش آگاهي داشتند بر محل زندگيش وقوفي نداشتند.

3- در برخي از مواقع حضرت از ديدار كننده مي خواست به داخل بيت شريفش بروند و حضرت حجت را بيابند و آنها چنين مي كردند ولي اثري از حضرتش نمي يافتند. به نظر مي رسد كه امام مي خواستند عملا به اصحاب و يارانش بفهمانند كه پنهان ماندن ولادت و غيبت حضرت حجت، براي خداوند امري سهل و آسان است و شما ياران بايد از هم اكنون آماده ي چنان روزي باشيد و باور و ايمان راسخ خويش را از



[ صفحه 252]



دست ندهيد.

4- حضرت در بسياري از مواقع در حين ديدار يا پس از پايان ديدار، به يارانش مي فرمودند كه اين غيبت، بسيار طولاني است كه طولاني بودن آن سبب مي شود شماري امامت او را انكار كنند و از راه حق منحرف شوند. اين هشداري بجا و دقيق به همه ي اصحاب و ياران و وكلاي حضرت بود تا وساوس شيطاني آنها را به ضلالت نكشاند و به طمع مطامع دنيوي راهي چون توقف در امر امامت يا قائميت امام حسن عليه السلام يا انكار ولادت حضرت حجت را در پيش نگيرند. كه چنين ضلالتهايي در تاريخ ائمه عليهم السلام گذشته از ناحيه ي اصحاب و ياران آنها، پيشينه داشته است و حضرتش با اين تذكر هميشگي آنها را از چنين امر سوئي بر حذر مي داشت.


پاورقي

[1] كمال الدين. ج 2. ص 424.

[2] همان. ص 426.

[3] همان. ص 431.

[4] همان. ص 432.

[5] كمال الدين. ج 2. ص 435.

[6] همان. ص 407.

[7] كمال الدين. ج 2. ص 435.

[8] كمال الدين. ج 2. ص 384.