بازگشت

در شهادت حضرت


در درازاي زندگي امام، دشمنان جبار بارها اراده ي قتل او را كردند و دست به اقدام عملي زدند ولي هر بار توطئه شان خنثي گرديد و امام عليه السلام از كيد و مكر آنها مصون ماند و اين كلام از ناحيه ي حضرت وارد شده است كه زعم الظلمة انهم يقتلونني ليقطعوا هذا النسل فيكف رأو قدرة الله [1] ظالمان گمان مي كنند كه مرا به قتل خواهند رساند تا اين نسل را قطع كنند، پس آنها قدرت خداوند را چگونه يافتند. امام در تعبير كوتاه و شيوايش صريحا بيان مي كنند پس آنها قدرت خداوند را چگونه يافتند. امام در تعبير كوتاه و شيوايش صريحا بيان مي كنند كه دشمنان در صدد بودند تا او را به قتل برسانند تا نسل اين خاندان را از بين ببرند، ولي خداوند بر خلاف خيال باطل آنها، درون لشكري كه حضرت در محاصره ي آنها بود، حجت خويش را به دنيا فرستاد تا در آينده ي نزديكي به عنوان حجت حق، واسطه ي ميان خلق و خالق باشد.

يكي از كساني كه تصميم به قتل حضرت گرفت مستعين عباسي بود كه وسوسه هاي شيطاني را همواره در ذهن مي پروراند تا اينكه سرانجام روزي اين وسوسه ها بر جان پليدش غلبه كرد. او در اجراي اين امر، به سعيد حاجب دستور داد كه امام را از سامرا به



[ صفحه 258]



سمت كوفه برده، در راه او را به قتل برساند. چنين خبري بعدها يا همان زمان به شيعيان رسيد و آنها را بسيار مضطرب و پريشان نمود و در همين مورد محمد بن عبدالله و هيثم بن سيابه نامه اي به حضرت نوشتند و در آن گفتند: چنين خبري به ما رسيده و ما را بسيار متحير و پريشان گردانيده است. حضرت در پاسخ نامه ي آنها به نحو معجزه آسايي به آنها خبر دادند كه بعد از سه روز براي شما فرج حاصل مي شود. پس از سه روز مستعين از خلافت خلع گرديد معتز به جاي او نشست و مطلب همان گونه شد كه حضرت فرموده بودند [2] .

يك بار ديگر نيز مستعين اراده ي قتل حضرتش را كرده بود، ولي اين بار نديمان و همنشينان اين پيشنهاد را به او دادند و او دست به چنين اقدامي زد ولكن خداوند نقشه اش را نقش بر آب كرد. در بحارالانوار آمده است كه مستعين قاطري داشت بسيار زيبا و بزرگ و كسي چنان استري نديده بود. وليكن آن قاطر به هيچ كس اجازه ي لجام زدن و سوار شدن را نمي داد. مستعين همه ي رام كنندگان حيوان را دعوت كرد ولي هيچ كدام از آنها چاره اي براي رام كردن او نكردند. پس از اين ماجرا برخي از نديمان خليفه به او گفتند چرا پيام نمي فرستي تا حسن عسكري عليه السلام بدينجا بيايد. زيرا او اين حيوان را رام خواهد كرد و بر آن سوار خواهد شد يا حيوان او را خواهد كشت - كه در اين صورت دشمن به مقصود خويش مي رسيد - خليفه پس از شنيدن اين پيشنهاد فردي را نزد امام فرستاد و از او خواست كه نزد خليفه بيايد. وقتي حضرت داخل منزل شد نگاهي به آن استر انداخت كه در حياط منزل ايستاده بود و سپس دست مبارك خويش را بر شانه ي حيوان گذاشت و حيوان عرق كرد. در اين هنگام مستعين به سوي حضرت شتافت و به او مرحبا گفت و سپس از او خواست كه حيوان را لجام كند. آنگاه حضرت به فردي دستور داد كه حيوان را لجام كند. مستعين به حضرت گفت: اي ابامحمد، خودت اين كار را انجام بده. با اين سخن مستعين، حضرت عباي سبز خويش را برداشت و سپس حيوان را لجام زد و به مجلس برگشت.

خليفه با ديدن اين وضع به وي گفت كه حيوان را زين كند. حضرت به همان فرد گفت كه حيوان را زين كند. باز خليفه گفت: اي ابامحمد، خود شما اين علم را انجام بدهيد.



[ صفحه 259]



سپس حضرت براي مرتبه ي دوم برخاست و حيوان را زين كرد و برگشت.

خليفه گفت: مي تواني بر حيوان سوار شوي؟

فرمود: بلي. آنگاه بر مركب سوار شد بدون آنكه حيوان او را از سوار شدن منع كند و سپس استر را در حياط منزل دواند و سواري نيكو از آن گرفت و آنگاه از استر پايين آمد و نزد خليفه بازگشت. مستعين آن استر را به امام بخشيد و حضرت آن را به ابي محمد پدر احمد بن حرث قزويني داد [3] .

از تأمل در قسمتهاي گوناگون روايت به دست مي آيد كه خليفه در صدد بود تا حيوان به نحوي به حضرت آسيب برساند يا در حين سوار شدن او را به زمين پرت كند و از بين ببرد و وقتي چنين نشد با حيرت استر را به او بخشيد.

باز در تاريخ آمده است كه وقتي كه معتز كشته شد حضرت چنين فرمود: اين جزاي كسي است كه بر خدا نسبت به اوليايش دلير گرديد و بر او جرئت پيدا كرد و گمان كرد كه مرا خواهد كشت در حالي كه برايم فرزندي نيست، ولي او قدرت خدا را چگونه ديده است [4] .

در بحارالانوار آمده است كه امام عليه السلام به نحرير زندانبان سپرده شد و او بر حضرت بسيار سخت مي گرفت و امام را مورد آزار و اذيت قرار مي داد. همسرش به واسطه ي اين عملش او را نصيحت مي كرد كه از خدا بترسد و قدر و منزلت زنداني خويش را بداند و براي نحرير از شايستگي و عظمت و عبادت حضرت مي گفت و به او مي گفت من به واسطه ي اين عملت بر تو هراسان هستم. نحرير از اين كلمات همسرش عصباني شد و سوگند ياد كرد كه امام را بين درندگان بيفكند و براي اين فكر باطل خويش از خليفه وقت اذن خواست. حاكم به او اجازه داد و او ناجوانمردانه حضرتش را در ميان درندگان افكند و با خيال آسوده به جاي خويش بازگشت و هيچ شكي نداشت كه شيران درنده امام عليه السلام را خواهند دريد. ولي وقتي كه به محل حيوانات درنده نگاه كردند ديدند كه حضرت مشغول نماز است و حيوانات دورش حلقه زده اند. پس از مشاهده ي چنين امري دستور دادند كه امام را به جاي خويش بازگردانند [5] .



[ صفحه 260]



ديگر كسي كه تصميم بر قتل حضرت داشت معتمد عباسي بود. او سعي فراوان داشت تا به نحوي امام را به قتل برساند و نسل خاندان رسالت را قطع كند. خود حضرت وقتي كه حضرت حجت عليه السلام متولد شد چنين فرمودند: ظالمان گمان بردند كه آنها مرا خواهند كشت تا نسل مرا قطع نمايند ولي آنها قدرت خدا را چگونه يافتند [6] .

از اخبار چندي كه در اين باره ذكر كرديم روشن مي شود كه امام به مرگ طبيعي از دنيا نرفته است و اين حوادث تاريخي، كلام حضرت صادق عليه السلام را به يادمان مي آورد كه فرمودند: ما منا الا مقتول او شهيد هيچ كدام از ما نيست مگر آنكه كشته يا شهيد مي شود.

حقيقت امر اين است كه از شرايط سخت سياسي دوره ي حضرت مي توان پي برد كه او را به شهادت رساندند، گرچه در روايات و اخبار، تصريحي به مسموميت حضرت نشده است.

احمد بن عبيدالله مي گويد كه به پدرم، عبيدالله بن خاقان، اطلاع داده شد كه امام عسكري عليه السلام بيمار و رنجور شده است. در همان هنگام پدرم به دارالخلافه رفته، موضوع را به اطلاع خليفه رساند و سپس به همراه پنج تن از خواص و افراد مورد اطمينان خليفه، كه يكي از آنها نحرير بود، با شتاب بازگشت. پدرم به آن پنج نفر دستور داد كه مراقب خانه ي حضرت باشند و از اوضاع او مطلع گردند و چند نفر از اطبا را خواست و به آنها دستور داد كه به حضورش رفت و آمد كنند و همواره او را تحت درمان قرار دهند. پس از دو روز به پدرم اطلاع دادند كه ابن الرضا رنجور و ناتوان شده است. پدرم سوار بر مركب شد و صبح زود نزد او رفت و به پزشكان دستور داد كه نروند و همان لحظه قاضي القضاة را طلبيده، به او گفت كه ده نفر از اصحاب مورد وثوق خود را كه به دين و امانت آنها اطمينان دارد انتخاب كرده، بدين جا بياورد. اين دستور اجرا شده و به آن ده نفر دستور داده شد تا شب و روز در خانه ي امام به سر برند. بدين ترتيب پس از چند روز از آغاز ربيع الاول سال 260 امام عليه السلام وفات نمود [7] .

نكته ها

1- حضور فوري عبيدالله نزد خليفه و كسب تكليف از او و فرستادن پنج تن به خانه ي حضرت امر مشكوكي است كه توجه به آن، ظن آدمي را در مورد مسموميت امام قويتر



[ صفحه 261]



مي گرداند.

2- احمد از حضور اطبا نزد حضرت سخن مي گويد و مي گويد پدرم به آنها دستور داده است كه به درمان حضرت بپردازند ولي برخي از تاريخ نگاران باور دارند كه تاريخ هيچ ذكري از درمان و معالجه ي آنها ذكر نكرده است. بلكه مي توان گفت كه آنها هم عاملان و جاسوسان خليفه بوده اند كه در لباس طبيب براي جاسوسي در آنجا حضور داشتند.

3- مطلب ديگري كه انسان را مطمئن تر مي كند تا با قولي راسختر بگويد كه دستگاه خلافت در مرگ حضرت نقش داشته است، مسئله احضار قاضي القضاة و ده نفر از معتمدان او است كه همواره مراقب خانه اش باشند و در آنجا به سر ببرند.

بايد گفت كه احضار قاضي القضاة در شرايطي كه حضرت ناتوان و رنجور شده است از احتمالاتي برخوردار است: يكي از احتمالات اين است كه حكومت وقت مي خواهد با اين شيوه به مردم نشان دهد كه مرگ امام مرگي طبيعي بوده است و قاضي القضاة مملكت و شماري از معتمدين او شاهد اين قضيه بوده، بر اين امر گواهي مي دهند تا بدين وسيله شيعيان را فريب دهند و و از شورش و انقلاب احتمالي آنها جلوگيري كنند.

احتمال ديگر اين است كه از قاضي و افراد مورد اعتمادش درخواست شده است كه دقيقا مراقب رفت و آمد خانه ي حضرت باشند تا اگر اطلاعي از فرزندش يافتند دستگاه خلافت را مطلع كنند؛ چرا كه احتمال مي دادند در اين شرايط حساس، اگر او داراي فرزندي باشد بايد به خدمت پدرش برسد و بدين وسيله آنها فرزندش را به چنگ آورده، به مقصود ديرينه ي خويش خواهند رسيد.

خلاصه ي كلام اين است كه احضار قاضي القضاة و افراد مورد اعتماد او، هيچ وجه شايسته اي نمي تواند داشته باشد جز اموري كه ذكر شد. از مجموع اين نكات مي توان به اين نتيجه رسيد كه مرگ حضرت مرگي طبيعي نبوده، دستگاه خلافت به گونه اي در اين امر دخيل بوده است. كما اينكه كلمات متعددش در اين زمينه شاهد مدعاي ما است. چرا كه خود ايشان فرموده است كه تمام خلفاي معاصرش اراده ي قتل او را كرده، طرح اين عمل را ريختند ولي بدان دست نيافتند و در اين امر موفق نشدند و خداوند علي رغم خيال باطل آن ظالمان، حجت خويش را از بلاياي متعدد حفظ نمود تا در خانه و خاندان او، بزرگترين و والاترين حجت خدا پا به عرصه وجود نهد. با تحقق چنين امري كه دشمنان از آن بي اطلاع بودند حضرت عسكري عليه السلام به مراد و مقصود خويش رسيد. چرا



[ صفحه 262]



كه وعده ي الهي در مورد فرزندش تحقق پذيرفت، فرزندي كه دادگستر و منجي جهان بشري است. با تولد حضرت حجت عليه السلام مسئوليتي خطير در حفظ و حراست از او و در معرفي او به شيعيان و اصحاب ويژه و زمينه سازي دوران غيبت بر عهده ي امام نهاده شد كه حضرتش به نحو احسن به اين امور پرداخت و با دلي آرام و قلبي مطمئن و ضميري شاد به رحمت پروردگارش در سال 260 به ديدار معبودش شتافت و در اين زمان امام قائم عليه السلام پنج سال بيشتر نداشت.

حضرت به حسن بن علي، مكني به ابوالاديان خبر مي دهد كه طي روزهاي آينده او به ديدار معبود خواهد شتافت. در كمال الدين شيخ صدوق (ره) آمده است كه ابوالاديان در خدمت امام بوده، به انجام وظيفه در بيت حضرت و در خارج از منزل مي پرداخت و نامه هاي مولايش را به شهرها و بلاد مي رساند. او مي گويد روزي آقايم مرا نزد خويش طلبيد و چند نامه براي شيعيانش در مدائن نوشت و به من امر كرد كه آن نامه ها را به محبانش برسانم. آنگاه به من فرمودند بعد از پانزده روز شما در حالي داخل سامرا خواهي شد كه از منزل من صداي ناله و شيون را مي شنوي و آن زماني است كه مشغول غسل دادن من هستند.

سپس ابوالاديان طي بياني مفصل بيان مي كند كه امر همان گونه شد كه حضرت عسكري به من خبر داده بود [8] .

شيخ صدوق (ره) و شماري از بزرگان شيعه از شواهد و قراين هنگام فوت حضرت و از كينه و عداوتي كه خلفاي بني عباس نسبت به وي داشتند، نتيجه مي گيرند كه معتمد عباسي وي را مسموم نمود. گرچه در قبال اين قول عده اي ديگر معتقدند كه هيچ دليل در دست نيست تا اثبات كند كه امام با سم به شهادت رسيده است و يكي از اين افراد شيخ مفيد (ره) است. او در اعتراض به كلام شيخ صدوق (ره) - كه بر اساس روايات ائمه ي معصومين عليهم السلام معتقد است «حضرت رسول صلي الله عليه و آله و همه ي ائمه ي معصومين به شهادت رسيده اند كه برخي از اين شهادتها با شمشير و برخي ديگر به سبب مسموميت واقع شده است» و شواهد متقني را براي مدعي خويش اقامه مي كند - چنين مي گويد:

«اما مطلبي كه شيخ صدوق (ره) در كتاب اعتقادات خويش بيان نموده است مبني بر



[ صفحه 263]



اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام با سم يا قتل به شهادت رسيده اند، به صورت كلي صحيح نيست. چرا كه برخي از ائمه بدين سبب شهيد گشته اند و برخي ديگر به مرگ طبيعي از دنيا رفته اند. مسلم اين است كه اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام كشته شدند هيچ كدام از آنها به مرگ طبيعي رحلت نكرده اند. و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز با سم به شهادت رسيده است و قويا مي شود گفت كه امام رضا عليه السلام هم چنين وضعيتي داشته است گرچه در اين مسئله شك و ترديد نهفته است. اما هيچ راهي نيست تا ما حكم مسموميت يا قتل را در مورد ائمه ديگر اثبات كنيم و خبر و نقل چنين مطالبي از راه رجم و خيال بافي است و هيچ راهي براي اثبات اين مدعي در دست نيست.» [9] .

نكته: آنچه در حول كلام شيخ مفيد (ره) شايان تأمل است اين است كه ايشان مي گويند ما هيچ راهي نداريم تا اثبات كنيم كه ائمه معصومين و نبي مكرم صلي الله عليه و آله به واسطه مسموميت شهيد گشته اند.

ولي بايد گفت در كتابهاي تاريخي و روايي قراين و شواهد بسياري است كه ائمه ي معصومين عليهم السلام به نحوي به شهادت مي رسيده اند كه تحقيق و تتبع در مورد زندگي هر امامي اين حقيقت را براي شخص متتبع كاملا هويدا مي سازد. ما در اينجا به برخي از آن شواهد اشاره مي كنيم كه مشعر به مسموميت حضرت عسكري عليه السلام است.

يكي از اين شواهد كلام مفصلي است كه احمد بن عبيدالله بن خاقان از پدر خويش نقل مي كند و در تتمه ي آن كلام بيان مي كند كه وقتي پدرش از بيماري حضرت مطلع شد سريعا نزد خليفه رفت و پس از مشورت با او، خانه ي حضرت را كاملا تحت محاصره درآورده، به طبيبان دستور داد كه نزد او بمانند و قاضي القضاة را احضار كرده كه افراد مطمئني در خانه ي امام بگمارد كه هيچ گاه خانه اش را ترك نكنند. شاهد ديگر عملكرد ابوعيسي متوكل قبل از نماز بر حضرت است وقتي كه جنازه حضرت را بر زمين گذاردند و او براي انجام نماز نزديك آن بدن شريف شد، كفن را از روي مباركش كنار زد و آن پيكر مطهر را به علويان و عباسيان و سپاهيان و فقها و قضات و افراد مورد اعتماد و عادل نشان داده، به آنها گفت: اكنون نيك بنگريد و بدانيد و شاهد باشيد كه حسن بن علي عليه السلام با مرگ طبيعي در بستر خود وفات كرده و هنگام وفاتش خدمتكاران خليفه - كه اسامي آنها



[ صفحه 264]



را ذكر كرده - و طبيبان حكومتي و قاضياني چند نزد ايشان حاضر بودند. آنگاه چهره ي امام را با كفن پوشانيد و بر جنازه اش نماز گزارد و دستور داد كه بدن مطهر حضرت را حركت داده، به خانه اي كه پدرش در آن مدفون بوده ببرند و در آنجا به خاك بسپارند [10] .

سخن ما در اين مقام اين است كه كوشش و تلاشي كه از ناحيه ي دستگاه خلافت اعمال مي شد تا نظر مردم را جلب كرده، به آنها بقبولانند كه حضرت به مرگ طبيعي از دنيا رفته است، خود قراين متقن و مستحكمي است بر دخيل بودن آنها در قتل امام. چرا كه اگر چنين نباشد چه دليلي دارد كه عبيدالله بن خاقان به محض شنيدن خبر بيماري حضرت به خانه ي خليفه رفته، از او كسب تكليف كند و آن همه مأمور و جاسوس و طبيب در منزل حسن بن علي عليه السلام بگمارند.

باز مي گوييم اگر آنها در اين مرگ دخالتي نداشتند احضار قاضي القضاة و افراد مورد اعتماد او چه معنايي مي تواند داشته باشد. اگر واقعا دستگاه مبراي از اين عمل بود چه انگيزه اي، ابوعيسي متوكل را واداشته است كه كفن از روي حضرت بردارد و روي مباركش را به عباسيان و علويان و لشكريان و كشوريان و فقها و قضات و معتمدان بنماياند و از آنها شهادت بگيرد كه او به مرگ طبيعي و مقدر از دنيا رفته است.

واقعا جاي شگفتي است كه شيخ مفيد (ره) مي گويد ما هيچ شاهد متقني بر اين ادعاها نداريم و حتي چنين سخناني را به خيال بافي تشبيه كرده است. چگونه ممكن است بپذيريم كه مستعين و معتز و مهتدي و معتمد هر يك به نحوي اراده ي قتل او را داشتند و دست به اقدام عملي براي اين كار زدند ولي موفق به انجام آن نشدند. كما اينكه بارها خود حضرت عليه السلام اين خبر را به شيعيانش داده است. باز بگوييم كه قول به مسموميت و شهادت حضرت عسكري عليه السلام شبيه خيال بافي است و گوينده ي چنين سخني براي اثبات ادعاي خويش، ناگزير است كه اين شواهد و قراين را به نحوي توجيه، يا رد كند. بالاتر اينكه سخنان خود حضرت را در سوء قصدهاي مكرر به جان ايشان قبول نداشته و يا دست به توجيه آن بزند. و واقعا مقام شيخ مفيد (ره) و دانشمنداني چون ايشان، والاتر از اين است كه براي اثبات مدعاي خويش دست به چنين توجيهاتي بزنند.

با انتشار خبر شهادت حضرت در ميان مسلمانان و شيعيان، سامرا غرق در ماتم و عزا



[ صفحه 265]



شد و دلهاي علويان از اين ماتم و مصيبت عظما غرق خون شد. به نحوي كه همگان به سوي منزلش شتافتند تا براي واپسين بار امام خويش را زيارت كرده و با او وداع نمايند. اين مصيبت به حدي بر مسلمانان تأثير گذارد كه دشمن ناگزير شد بازارها را تعطيل كند زيرا همه ي مردم به سويي مي روند كه حجت خدا در آنجا است و اين خبر علاوه بر اينكه از ناحيه محبان اهل بيت نقل شده است، از ناحيه ي دشمنان آنها چون احمد بن عبيدالله بن خاقان نيز نقل شده است [11] .

كثيري از علماي شيعه بر اين باورند كه حضرت در روز جمعه مطابق با هشتم ربيع الاول سال 260 هجري هنگام نماز بامداد به سوي خداي خويش شتافت.

مرحوم صدوق (ره) در كتاب كمال الدين نقل مي كند كه ابوسهل در مرض موت حسن بن علي عليه السلام بر او وارد شد. امام به عقيد خادم خويش دستور داد آبي جوشيده برايش بياورد و پس از اين امر، مادر حضرت حجت عليه السلام آب را آورده و به دست امام عليه السلام داد و چون حضرت خواست آن آب را بياشامد دست مباركش لرزيد و قدح به دندانهايش خورد آنگاه كاسه را بر زمين گذارد و به خادم گفت كه داخل اتاق شود و كودكي را كه در حال سجده است نزد او بياورد. عقيد داخل اتاق شد و ناگاه نظرش به كودكي افتاد كه سر به سجده نهاده است. خادم بر او سلام كرد و او به اختصار نمازش را به اتمام رسانيد در اين هنگام عقيد دستور پدرش را به او ابلاغ نمود و سپس مادرش حضرت را نزد پدر بزرگوارش برد.

ابوسهل مي گويد وقتي آن كودك بر پدر وارد شد و بر او سلام كرد من به كودك نگريسته و مشاهده كردم كه رنگ مباركش روشنايي و تلألؤ دارد و موي سرش به هم پيچيده است و مابين دندانهايش گشاده است و همين كه امام عليه السلام نگاهش به فرزندش افتاد شروع به گريستن كرد و فرمود: اي سيد و سرور اهل بيت خود، مرا آب بده، همانا مي روم به سوي پروردگار خويش. سپس فرزندش آن آب جوشيده را به دست خويش گرفته و لبهاي پدرش را حركت داد و او را سيراب كرد و پس از اين امر حضرت به فرزندش فرمود: كه او را مهياي نماز بسازد و او پدر خويش را وضو داده و مهاياي نماز نمود. پس از اين كار حضرت به فرزندش بشارت داد: اي پسرك من، تويي صاحب الزمان



[ صفحه 266]



مهدي و حجت خدا بر روي زمين و تويي پسر من و كودك من و منم پدر تو. آنگاه نام او و كنيه اش را ذكر نمود و سپس فرمود اين مهدي است به سوي من از پدرم و از پدران طاهرين تو. و آنگاه بر پيامبر و ائمه درود فرستاد و خدا را ثنا گفت و در همان وقت به سوي خدايش شتافت [12] .

شيخ طوسي (ره) روايت كرده كه حضرت عسكري عليه السلام خودش فرمود: قبر من در سر من راي امان است از براي اهل دو جانب، از بلاها و عذاب خدا.

علامه مجلسي اول (ره) مي گويد: كه مراد از دو جانب شيعه و سني است يعني بركت آن وجود مبارك دوست و دشمن را احاطه كرده است چنانكه قبر كاظمين عليه السلام سبب امان بغداد و اهل آن است.

در كشف الغمه آمده است كه مستنصر بالله خليفه ي عباسي يك سال به سامرا رفت و قبر مطهر عسكريين را زيارت نمود و چون از آن دو روضه ي منوره بيرون آمد، به زيارت قبر خلفاي عباسي رفت. قبور ايشان در قبه اي بود كه خرابي و ويراني به آن روي آورده و باران بر آنها مي باريد و پرندگان بر روي آن قبور فضله و كثافت مي ريختند. علي بن عيسي مي گويد من هم بدين حال قبور آنها را مشاهده كردم. پس از اين ماجرا مردم به مستنصر گفتند شما خلفاي روي زمين و پادشاهان دنيا هستيد و از براي شما است فرمان و دستور در دنيا، چرا قبرهاي شما بدين كيفيت باشد، نه زيارت آنها در خاطر كسي خطور كند و چگونه است بر سر مزار آنها كسي نيست تا فضولات و كثافات را از آنها دور كند. ولكن قبور علويين مزاري است شريف و به اين خوبي و پاكيزگي كه مشاهده مي كنيد با پرده ها و قنديلهاي آويخته و فرض و گستردنيهاي فراوان و با فراش و خادم و شمع و غير اينها.

مستنصر خليفه ي وقت در جواب آنها گفت: اين امري است آسماني و از جانب خداوند و به كوشش و تلاش ما حاصل نمي شود و حتي اگر ما مردم را به اين كار وادار كنيم آنها اين امر را قبول نخواهند كرد و سعي ما در اين باب بي فايده است [13] .

بدين سان، امامي كه در سال 232 هجري در مدينه متولد شد و عمري را در راه هدايت و ارشاد مردم سپري كرد و در دوره ي شش ساله ي امامت خويش هيچ گاه از كيد و مكر جاسوسان دستگاه خلافت در امان نبود و بخشي از همين مدت عمر را در زندان



[ صفحه 267]



گذارد، با كيد و مكر دشمنان حق و حقيقت در هشتم ربيع الاول سال 260 هجري به ديدار معبود خويش شتافت و جهاني را از خورشيد وجودش بي بهره كرد. البته با چنين امري دوران غيبت صغراي فرزندش آغاز مي شود؛ غيبتي كه حضرتش به شيوه هاي گوناگون به زمينه سازي آن پرداخته بود و با انتخاب وكلا و نمايندگان و ارجاع مردم به آنها، اين امر سخت و دشوار را براي آنها هموار كرده بود، تا محب ولايت و امامت پس از شهادت او در ضلالت و گمراهي غوطه ور نشود و با چشماني گريان و دلي پرخون به انتظار فرجش بنشيند فرجي كه خودشان انتظارش را والاترين كردارهاي عبادي دانسته اند. انتظاري كه تفكر مهدوي علوي محرك آن است انتظاري كه خود حركت است، حركتي كه فساد و ظلم را جاروب مي كند و انقلاب پديد مي آورد، انقلابي كه تبعيت از خاندان رسالت و امامت مي كند و تبعيتي كه ماهيت كه جز زمينه سازي براي ظهور حضرتش معناي ديگري ندارد. پس اگر انتظار عبادت است و در انتظار نشستن او فضيلت، بايد با ديده ي دل نگريست كه عزلت و گوشه نشيني، وردخواني و زبان بازي، دعوت به گسترش فساد و ظلم جهت ظهور حضرتش و ديگر انحرافات اين چنيني ما را به راهي خواهد برد كه ائمه ي معصومين عليهم السلام و امام زمان عليه السلام شخصا از چنين كردارهايي متنفر و بيزارند و عاملان آن را سفيهاني بيش نمي دانند.



[ صفحه 269]




پاورقي

[1] بحارالانوار. ج 50. ص 314.

[2] بحارالانوار. ج 50. ص 312.

[3] بحارالانوار. ج 50. ص 265.

[4] اعلام الوري. ص 414.

[5] بحارالانوار. ج 50. ص 309.

[6] بحارالانوار. ج 50. ص 314 و الغيبة. ص 134.

[7] ترجمه انوار البهية. ص 507. الغيبة. ص 131.

[8] كمال الدين. ج 2. ص 475.

[9] حياة الامام العسكري (ع). ص 425.

[10] الغيبة. ص 132.

[11] الغيبة. ص 132.

[12] كمال الدين. ج 2. ص 471.

[13] منتهي الامال. ص 245.