بازگشت

استمداد جعفر از خليفه براي تحويل گرفتن وجوهات شرعيه


در كمال الدين آمده است كه شماري از علويان از قم به سوي سامرا حركت كردند در حالي كه با آنها اموال بسياري بود. وقتي به سامرا رسيدند سراغ امام خويش را گرفتند به آنها اطلاع داده شد كه امام از دنيا رفته است و وقتي از وارث و امام بعد از او سؤال كردند، به آنها گفتند كه امام عصر برادرش جعفر است. وقتي نشاني او را خواستار شدند گفتند كه او با شكوه و جلال از سامرا خارج شده به سوي دجله رفته است و آنجا مشغول شرب خمر است و اطراف او خوانندگان صف زده اند. قمي ها پس از شنيدن اين سخنان دانستند كه او نمي تواند امام باشد؛ چرا كه اين كردارها از صفات امام نيست و لذا تصميم بعضي از آنها بر اين شد كه اين اموال را به اصحاب امام عسكري عليه السلام دهند و به قم برگردند. در اين ميان ابوالعباس محمد بن جعفر حميري قمي به دوستانش گفت: مدتي توقف كنيد تا اين شخص - جعفر - از كارش منصرف شود و به شهر بازگردد و ما او را در اين جهت مي آزماييم.

پس از اينكه جعفر از عياشي فارغ شد آنها بر او وارد شدند و پس از سلام كردن، گفتند ما از قم آمده ايم و با ما جماعتي از شيعه و غيرشيعه است و اموال زيادي را به همراه آورديم تا به خدمت امام زمان خود تقديم كنيم. جعفر گفت آن اموال كجا است آنها را به من واگذاريد. شيعيان از اين كار استنكاف ورزيده، گفتند در مورد اين اموال سري است كه بايد بر ما آشكار گردد و سپس به شما تسليم شود.

جعفر از آنها خواست كه بگويند چه سري در آن اموال است؟

آنها گفتند اين اموال از عده اي از شيعيان جمع شده است كه آنها را در داخل هميانها قرار داده اند و بر او مهر نهاده اند؛ وقتي ما بر حضرت عسكري وارد مي شديم او نشانه هاي اموال و اسامي افراد را براي ما بيان مي كرد آنگاه ما آنها را به او تحويل مي داديم. جعفر كه توان چنين كاري نداشت آنها را متهم نمود كه: شما دروغ مي گوييد و چيزي را به برادرم نسبت مي دهيد كه توان انجام آن را نداشته است؛ چرا كه اين عمل از امور غيبي است و كسي جز خداوند علم غيب ندارد.

وقتي كه شيعيان اين كلام جعفر را شنيدند به يكديگر نگريستند. سپس جعفر به آنها گفت كه اموال را نزد من بگذاريد و برويد.



[ صفحه 275]



شيعيان در جوابش گفتند ما نمايندگان صاحب اين اموال هستيم و آنها را تسليم نخواهيم كرد مگر با نشانه هايي كه برادرت آن نشانه ها را بر ما اقامه مي كرد. پس اگر تو امام ما هستي براي ما برهان بياور و الا ما آنها را به صاحبانشان بازمي گردانيم تا خودشان تصميم بگيرند.

وقتي جعفر كذاب از آنها قطع اميد كرد نزد خليفه رفت و از او كمك جست. خليفه شيعيان را حاضر نمود و به آنها دستور داد كه اموال را به جعفر تحويل دهند. شيعيان به خليفه همان سخناني را گوشزد كردند كه به جعفر گفته بودند.

او پرسيد آن علاماتي كه حضرت عسكري عليه السلام اقامه مي كرد چه بود؟

آنها گفتند كه وي وصف اموال و اسامي صاحبان آن را ذكر مي نمود آنگاه ما آنها را به او تحويل مي داديم. حالا اگر او قدرت بر چنين كاري دارد ما اين اموال را به او مي سپاريم. ما بارها خدمتش مي رسيديم و اينها نشانه هايمان بود و حال كه او به رحمت خدا رفته است، اگر اين مرد صاحب الامر است بايد براي ما آن نشانه ها را اقامه كند و الا ما آن اموال را به صاحبانش بازمي گردانيم.

جعفر كه هيچ چاره اي در حضور خليفه نداشت، به او گفت: اينها قومي كذاب هستند كه بر برادرم كذب مي بندند.

خليفه در جوابش گفت: اين افراد رسولان و سفيران مردم هستند و بر رسول وظيفه اي جز ابلاغ رسالت نيست. جعفر از اين كلام خليفه شگفت زده شد و پاسخي نداشت كه بدهد. پس از اين جريان خليفه دستور داد كه آنها را بدرقه كنند تا از شهر خارج شوند و بر آنها نگهباناني سپرد كه آنها را از شهر خارج كنند. چون آنها از شهر خارج شدند و از چشم ناظران خليفه دور گشتند جواني زيباروي آنها را صدا زد و با نام بردن اسمشان به آنها گفت مولايتان را اجابت كنيد. آنها گفتند: آيا شما مولا و سرور ما هستيد؟

آن جوان گفت: معاذالله، من خادم مولاي شما هستم. پس بياييد تا به خدمت او برسيد. آنها به سوي شهر آمده، به منزل حضرت عسكري عليه السلام داخل شدند و ملاحظه كردند كه فرزند حضرت در آنجا نشسته است چون ماه تابان. بر او سلام كردند و پس از پاسخ سلام به آنها، علامتهاي اموال و اسامي صاحبانش را براي شيعيان بازگفت و آنها پس از اين معرفت و پي بردن به امام زمانشان به سجده افتادند و از آن حضرت سؤالات



[ صفحه 276]



متعددي نمودند و جواب گرفتند. سپس اموال را تحويل ولي الله دادند و امام به آنها دستور داد كه از اين پس هيچ مالي را به سامرا نفرستند؛ چرا كه امام شخصي را در بغداد به وكالت خويش نصب مي كند تا آنها اموال را تحويل او دهند و توقيعات به واسطه ي او صادر مي شود. آنها از نزد حضرت خداحافظي كردند؛ در اين هنگام حضرت صاحب الامر به ابي العباس محمد بن جعفر قمي حميري مقداري از حنوط و كفن داد و براي او دعا نمود. آنها مي گويند وقتي به همدان رسيديم ابوالعباس از دار دنيا رفت و از آن به بعد ما اموال را به بغداد مي برديم و به نواب منصوب حضرت مي سپرديم و توقيعات هم از جانب آنها خارج مي شد.

نكته هاي اين روايت

1- جعفر به قدري عياش و متجاهر به فسق بود كه در روزهاي نخست شهادت برادرش از فسق بازنايستاد و شيعيان قمي در حالي با او آشنا شدند كه در حال خوشگذراني در كنار دجله بود و بدين سان آنها فهميدند كه امامت با شرب خمر و نشستن در كنار آوازه خوانان جمع نمي شود.

2- جعفر امامت را ابزاري براي كسب وجهه و مال مي دانست و لذا در بدو آشنايي با آنها از ايشان خواست كه اموال را تسليم او كنند و وقتي آنها از او تقاضاي نشاني كردند آنها را به كذب متهم كرد.

3- هنگامي كه جعفر از آنها قطع اميد كرد نزد خليفه شتافت تا به سبب قدرت كذايي او به آن اموال دست بيازد كه خليفه هم در اين باب نتوانست براي او كاري كند؛ چرا كه تسليم سخنان منطقي شيعيان شده بود.

4- خليفه پس از اين رويداد به آنها دستور داد كه از شهر خارج شوند و افرادي را مأمور اين كار كرد. در لواي اين امر احتمالاتي است: يكي اينكه خليفه مي انديشيد كه اگر آنها در شهر بمانند به هر حال اموال كلاني را به امام وقت مي رسانند و او صاحب مكنت و توان مي گردد و اين براي دستگاه خلافت پذيرفتني نبود.

احتمال ديگر اين است كه اگر آنها بيشتر در شهر مي ماندند مردم شهر نيز از فسق و فجور جعفر باخبر مي شدند و در صدد بودند كه امام راستين خويش را بشناسند كه خليفه رغبتي به انجام آن نداشت بلكه خود برخلاف آن عمل مي كرد.

5- حضرت حجت عليه السلام زمينه ي ديدار آنها را فراهم آورد و به آنها فهماند كه امام پس از



[ صفحه 277]



حضرت عسكري عليه السلام خود اوست و آنگاه آنها اموال را به حضرتش تحويل دادند.

6- حضرت به شيعيان دستور داد كه ديگر هيچ مالي را به سامرا نفرستند، چرا كه سامرا محل امني براي شيعيان و محبان اهل بيت نبود و به آنها فرمود كه نمايندگاني در بغداد معرفي مي كند تا به آنها مراجعه كرده، اموال و نامه ها را به آنها تحويل بدهند و توقيعات هم از ناحيه ي آنها صادر مي شود. يعني امام به طريقي به آنها هشدار داده است كه ديگر چنين ديداري صورت نمي گيرد و شيعيان بايد براي غيبت امام خويش آماده باشند و تنها از طريق نواب حضرت مي توانند با او در ارتباط باشند.