بازگشت

استمداد جعفر از عبيدالله خاقان براي به دست آوردن اين منصب


با اينكه خليفه او را از اين خيال واهي بازداشته است ولي جعفر از هيچ تلاش و كوششي در اين راه فروگزار نكرده، به هر حشيشي متوسل شده است تا شايد راه مناسبي براي دستيابي به اين مقام باشد ولكن هر بار رسواتر از گذشته مي شده است. ولي دست از اين خيال خويش نمي كشيد و به حدي در اين راه تلاش كرد كه مسلمانان از او تبري جسته و به او لقب كذاب دادند.

او روزي نزد عبيدالله بن خاقان حاضر شد و به او گفت كه مقام و مرتبه ي برادرم را به من عطا كن و در قبال اين خدمت ساليانه بيست هزار دينار براي تو هديه مي فرستم.

عبيدالله او را از اين كار منع كرد و به او گفت: اي احمق، سلطان شمشير خويش را كشيده بود تا كساني را كه فكر مي كردند پدر و برادر تو امامان آنها هستند، از اين كار منع كند ولي اين كار براي او محقق نشد. اي احمق، اگر تو نزد شيعيان پدر و برادرت به عنوان



[ صفحه 279]



امام آنها هستي نيازي به مقام و مرتبه نداري. و هيچ نيازي نداري كه خليفه ي وقت يا غير از او تو را منزلت امامت عطا كند و اگر چنين مقامي نزد آنها نداري بدان كه هيچ گاه به آن نخواهي رسيد. سپس او را تحقير و تضعيف كرد از او خواست كه خارج شود و ديگر هيچ وقت به او اذن ورود نداد تا اينكه او از دنيا رفت [1] .

در ذيل اين اخبار شايان توجه است كه معتمد و عبيدالله بن خاقان و احمد بن عبيدالله كاملا به مقام و منزلت ائمه ي معصومين عليهم السلام وقوف و آگاهي داشتند و شناخت آنها از ائمه از ديگر مردمان بيشتر بود. ولي با اين همه دنياي دون و پست به آنها اجازه نداد كه بدين حقيقت، عملا اعتراف كنند و راهي را در پيش گيرند كه مايه ي نجات خود آنها و ديگر مسلمانان شود و با اينكه خود خليفه و وزيرش در عظمت اين خاندان و در منزلت امام عسكري عليه السلام كلمات بلندي گفته اند، هيچ گاه خبث باطنيشان آنها را از ظلم و ستم به ائمه عليهم السلام بازنداشت و حتي سالها پس از مرگ امام حسن عليه السلام در جست وجوي فرزندش بودند كه هيچ گاه به اين آرزوي واهي خويش نرسيدند.


پاورقي

[1] كمال الدين. ج 1. ص 44.