بازگشت

صفات و كرامات امام حسن عسكري


برخي از معاصران امام او را چنين وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشماني فراخي داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل و جوان بود و از شكوه و هيبت بهره داشت. [1] .

شكوه و عظمت او را وزير دربار عباسي در عصر معتمد، يعني احمد بن عبيدالله بن خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمني با علويها را داشت و در گرفتار كردن آنها مي كوشيد، در وصف آن حضرت چنانكه در روايت كليني آمده چنين گفته است:

در شهر «سرّمن رأي» هيچ كس از علويان را همچون حسن بن علي بن محمد بن الرضا، نه ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف و بزرگواري و كرمش، در ميان خاندانش و نيز در نزد سلطان و تمام بني هاشم همتايي چون او نديدم. بني هاشم او را بر سالخوردگان و توانگران خويش مقدم مي دارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيران و عوام الناس او را مقدم مي كنند و درباره ي او از كسي ازبني هاشم



[ صفحه 14]



و فرماندهان و دبيران و داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه و ابهت و جايگاهي والا و گفتار نكو يافتم و ديدم كه وي را بر خاندان و مشايخش و ديگران مقدم مي شمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مي كنند. [2] .

شاكري يكي از كساني كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيف وي چنين گفته است: «استاد من (امام عسكري عليه السلام) مرد علوي صالحي بود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاي دوشنبه و پنج شنبه در سامره به دارالخلافه مي رفت، در روز نوبه، عده ي بسياري گرد مي آمدند و كوچه از اسب و استر و الاغ و هياهوي تماشاچيان پر مي شد و راه آمد و شد بند مي آمد، وقتي كه او مي رسيد هياهوي مردم آرام مي شد و چهارپايان كنار مي رفتند و راه باز مي شد به طوري كه لازم نبود جلوي حيوانات را بگيرند. سپس او داخل مي شد و در جايگاهي كه آب برايش آماده كرده بودند، مي نشست و چون عزم خروج مي كرد و دربانان فرياد مي زدند: «چهار پاي ابومحمد را بياوريد. سروصداي مردم و حيوانات فرو مي نشست و به كناري مي رفتند تا آن حضرت سوار مي شد و مي رفت».

شاكري در توصيف امام مي افزايد: «در محراب مي نشست و سجده مي كرد در حالي كه من پيوسته مي خوابيدم و بيدار مي شدم و مي خوابيدم در حالي كه او در سجده بود، كم خوراك بود. برايش انجير و انگور و هلو و چيزهايي شبيه اينها مي آوردند و او يكي دو دانه از آنها مي خورد



[ صفحه 15]



و مي فرمود: محمد! اينها را براي بچه هايت ببر. من گفتم: تمام اينها را؟ او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم.» [3] .

هنگامي كه طاغوت بني عباس آن حضرت را در بند انداخت، بعضي از عباسيان به صالح بن وصيف كه مأمور زنداني كردن امام بود، گفت: بر او سخت بگير و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن از بدترين كساني را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها را مأمور وي ساختم و اينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهي بزرگ رسيده اند. سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واي بر شما! شما با اين مرد (امام حسن) چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت درباره ي مردي كه روزها روزه مي دارد و تمام شب را به نماز مي ايستد و با كسي هم سخن نمي شود و به كاري جز عبادت نمي پردازد. چون به ما مي نگرد به لرزه مي افتيم و چنان مي شويم كه اختيارمان از كف بيرون مي شود! [4] .

همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارش آگهي داشتند، تا آنجا كه معتمد خليفه ي عباسي وقتي در آن شرايط بحراني و نا آرامي كه هر خليفه تنها يك يا چند سال معدود بر تخت خلافت مي توانست بنشيند، روي كار آمد. نزد امام عسكري عليه السلام رفته از وي خواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد (به نظر معتمد اين مدت در قياس با مدت زمامداري خلفاي پيش از وي بسيار



[ صفحه 16]



دراز بوده است!) امام عليه السلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو را دراز گرداند!

دعاي امام در حق معتمد اجابت شد و وي پس از بيست سال در گذشت [5] .

اين يكي از كرامتهاي امام عليه السلام است در حالي كه كتابهاي حديث از كرامتهاي بي شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله ي اين كتاب مختصر بيرون است، آكنده و سرشار مي باشد. مقصود ما از ذكر برخي از كرامات امام براي اين است كه به حق او آگاه شويم و اين نكته را دريابيم كه ائمه هدي عليهم السلام، همه نور واحدند و از ذريتي پاك كه خدا براي ابلاغ و اتمام حجتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد... بگذاريد با هم به راويان گوش بسپاريم تا ببينيم چگونه اين كرامتها را براي ما بيان مي كنند:

1- يكي از راويان به نام ابوهاشم گويد: محمد بن صالح از امام عسكري عليه السلام درباره ي اين فرموده ي خداي تعالي:

لله الأمر من قبل و من بعد. [6] «امر از آن خداست از قبل و از بعد.» پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشد و باز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد. من با شنيدن اين جواب با خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود:



[ صفحه 17]



(الا له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين). [7] .

«... خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان.»

پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتي: (ألا له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين). من گفتم... گواهي مي دهم كه تو حجت خدايي و فرزند حجت خدا بر خلقش. [8] .

2- يكي ديگر از راويان به نام علي بن زيد نقل مي كند كه همراه با امام حسن عسكري عليه السلام از دارالعامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسيد و من خواستم بر گردم فرمود: اندكي درنگ كن. سپس به من اجازه ي ورود داد و چون داخل شدم دويست دينار به من داد و فرمود: با اين پول براي خود كنيزي بخر كه فلان كنيز تو مرد. در صورتي كه وقتي من از خانه بيرون آمدم آن كنيز در كمال نشاط و خرمي بود. چون برگشتم غلام را ديدم كه گفت: همين حالا كنيزت فلاني بمرد. پرسيدم: چطور؟ گفت: آب در گلويش گير كرد و جان داد. [9] .

3- ابوهاشم جعفري گويد: از سختي زندان و بند و زنجير به امام عسكري شكايت بردم. آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه ي خود مي گزاري پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خود به جاي آوردم. [10] .



[ صفحه 18]



4- از ابوحمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امام عسكري عليه السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخن مي گويد در حالي كه در ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند. از اين امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفات پدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را نديده پس اين امر چگونه ممكن است؟ من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كرد و فرمود: خداوند حجت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چيز را عطا كرد. او زبانها و نسبها و حوادث را مي داند و اگر چنين نبود هرگز ميان حجت خدا و پيروان او فرقي ديده نمي شد. [11] .

5- امام را به يكي از عمال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تا امام را در منزل خود زنداني كند. زن نحرير به وي گفت: از خدا بترس.

تو نمي داني چه كسي به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگاري امام را به شوهرش يادآوري كرد و گفت: من بر تو از ناحيه ي او بيمناكم، نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم افكند. سپس درباره ي اجراي اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه دادند. (اين عمل در واقع به مثابه يكي از شيوه هاي اعدام در آن روزگار بوده است).

نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امام را مي درند و مي خورند. پس از مدتي به همان محل آمدند تا بنگرند كه



[ صفحه 19]



اوضاع چگونه است. ناگهان امام را ديدند كه به نماز ايستاده است و درندگان گرداگردش را گرفته اند. لذا دستور داد او را از آنجا بيرون آوردند. [12] .

6- از همداني روايت كرده اند كه گفت: به امام عسكري نامه اي نوشتم و از او خواستم كه برايم دعا كند تا خداوند پسري از دختر عمويم به من عطا فرمايد. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود. پس چهار پسر برايم به دنيا آمد. [13] .

7- عبدي روايت كرده است: پسرم را به حال بيماري در بصره رها كردم و به امام عسكري عليه السلام نامه اي نگاشتم و از وي تقاضا كردم كه براي بهبود پسرم دعا كند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگر مؤمن بود، بيامرزد. راوي گويد: نامه اي از بصره به دستم رسيد كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزي كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافي كه ميان شيعه در گرفته بود، در امامت ترديد داشت. [14] .

8- يكي از راويان از شخصي به نام محمد بن علي نقل مي كند كه گفت: كار زندگي بر ما سخت شد. پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعني حضرت عسكري عليه السلام، مي گويند مردي بخشنده است. گفتم: او را مي شناسي؟



[ صفحه 20]



گفت: نه او را مي شناسم و نه تا به حال او را ديده ام.

به قصد منزل او در حركت شديم. در بين راه پدرم به من گفت: چقدر محتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براي لباس و دويست درهم براي آرد و صد درهم براي هزينه. محمد فرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اي كاش او سيصد درهم براي من دستور دهد، صد درهم براي خريد يك مركوب و صد درهم براي هزينه و صد درهم براي پوشاك تا به ناحيه ي جبل (اطراف قزوين) بروم.

چون به سراي امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند. چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدي؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.

چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسه اي به پدرم داد و گفت: اين 500 درهم است! دويست درهم براي خريد لباس و دويست درهم براي خريد آرد و صد درهم براي هزينه. آنگاه كيسه اي ديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد درهم براي خريد يك مركوب و صد درهم براي خريد لباس و صد درهم براي هزينه، ولي به ناحيه ي جبل نرو بلكه به طرف سورا (جايي در اطراف بغداد) حركت كن. [15] .

9- در روايتي از علي بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: در



[ صفحه 21]



زمان حيات امام حسن عسكري عليه السلام در سامراء خشكسالي روي داد... خليفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براي خواندن نماز باران از شهر بيرون روند. سه روز پياپي رفتند و هر چه دعا كردند باران نباريد.

در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان (جاثليق) و راهبان و تعدادي از مسيحيان در اين مراسم شركت كردند. در ميان آنها راهبي بود كه هرگاه دست خويش را به سوي آسمان بالا مي برد، باران باريدن مي گرفت، مردم از كار او در دين خود به شك افتادند و شگفت زده شدند و به دين نصاري گراييدند.

خليفه كسي را به سراغ امام عسكري عليه السلام كه در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خليفه آوردند. خليفه گفت: امت جدت را درياب كه هلاك شدند. امام فرمود: به خواست خداي تعالي فردا به صحرا خواهم رفت و شك و ترديد را برطرف خواهم كرد.

روز پنجم كه رئيس نصاري و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عده اي از ياران بيرون رفت. همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوي آسمان بلند كرده بود به يكي از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد. غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهي را در آورد. امام عسكري استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه. راهب دعا كرد، اما ابرهايي كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيد پيدا شد!!



[ صفحه 22]



خليفه پرسيد: ابومحمد! اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين مرد از كنار قبر يكي از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است. و هيچ گاه استخوان پيامبري را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد. [16] .

10- ابويوسف شاعر متوكل معروف به شاعر قصير يعني شاعر كوتاه قد. روايت كرده است كه پسري برايم زاده شد و تنگدست بودم. به عده اي يادداشتي نوشتم و از آنها كمك خواستم. با نا اميدي بازگشتم به گرد خانه ي امام حسن عليه السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابوحمزه كه كيسه اي سياه در دست داشت بيرون آمد. درون كيسه چهارصد درهم بود. او گفت:

سرورم مي گويد: اين مبلغ را براي نوزادت خرج كن كه خداوند در او براي تو بركت قرار دهد. [17] .

11- ابوهاشم گويد: يكي از دوستان امام عليه السلام نامه اي به او نوشت و از او خواست دعايي به وي تعليم دهد. امام به او نوشت: اين دعا را بخوان:

«يا أسمع السامعين، و يا أبصر المبصرين، و يا عز الناظرين، و يا أسرع الحاسبين، و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين، صل علي محمد و آل محمد، و اوسع لي في رزقي و مد في عمري، وامنن علي برحمتك، واجعلني ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بي غيري».



[ صفحه 23]



ابوهاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره ي خويش قرار ده. پس امام عسكري عليه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خدا ايمان داشته باشي و پيامبرش را تصديق كني و اوليايش را بشناسي و آنان را پيرو باشي در حزب و گروه او هستي پس شاد باش! [18] .

آنچه گفته شد، گزيده اي اندك از كرامات امام عسكري عليه السلام است. اما كرامتهاي فراوان ديگري نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق، گنجايش آن را ندارند و بسياري ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقل نكرده اند...

بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حق رسول خدا و امام معصوم از ذريه ي آن حضرت ايمان داشته اند.



[ صفحه 24]




پاورقي

[1] سيرةالأئمة الاثني عشر، ص 490.

[2] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 482.

[3] سيرةالائمة الاثني عشر، ص 253.

[4] همان مأخذ، ص 309.

[5] البته طول خلافت معتمد بيش از بيست سال بوده و شايد پس از گذشت مدتي از دوران خلافتش نزد امام آمده و اين خواسته را مطرح كرده است. همان مأخذ، ص 309.

[6] سوره ي روم، آيه ي 4.

[7] سوره ي اعراف، آيه ي 54.

[8] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 257.

[9] همان مأخذ، ص 264.

[10] همان مأخذ، ص 267.

[11] سيرةالائمة الاثني عشر، ص 268.

[12] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 268.

[13] همان مأخذ، ص 269.

[14] همان مأخذ، ص 274.

[15] سيرةالائمة الاثني عشر، ص 274.

[16] سيرةالائمة الاثني عشر، ص 271.

[17] همان مأخذ، ص 294.

[18] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 299.