بازگشت

امام عسكري و تقيه شديد


از آنجا كه امام براي غيبت كبري زمينه سازي مي كرد و يكي از ويژگيهاي عصر غيبت تقيه است، زندگي او حتي بيشتر از ديگر امامان به شديدترين



[ صفحه 28]



حالات پنهانكاري متمايز شده است. ماجراهاي زير مي توانند گوشه اي از حالات تقيه را در دوران امام بازگو كنند:

الف- داوود بن اسود گويد: سرورم (امام عسكري عليه السلام) مرا فرا خواند و چوبي كه گويا پايه دري بود، گرد و دراز به اندازه ي كف دست، به من داد و فرمود: اين چوب را به عمري (يكي از نمايندگان مقرب آن حضرت) برسان. به راه افتادم. در خياباني با يك سقاء كه استري داشت روبه رو گشتم. استر راه مرا سد كرده بود. سقاء بانگ زد كه راه را باز بگذار. من همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست. به قسمت شكستگي چون نگاه كردم، چشمم به نامه هايي كه در آن تعبيه شده بود، افتاد. شتابان چوب را در آستينم نهان كردم. سقاء شروع به داد و فرياد كرد و به من و سرورم دشنام داد. [1] .

امام از شيوه ي پنهانكاري اينگونه و با اين سطح عالي، حتي براي رساندن نامه هايش از خانه اي به خانه ي ديگر و يا از شهري نزديك به شهر نزديك ديگر، استفاده مي كرد.

در پايان اين ماجرا هم مي بينيم كه حامل نامه به خاطر عدم رعايت اصول پنهانكاري با عتاب شديد مواجه مي گردد.

خادم امام به نقل از آن حضرت مي گويد: اگر شنيدي كسي به ما دشنام مي گويد به راهي كه به تو فرموده ام برو، مبادا در صدد جوابگويي بر آيي و يا بخواهي بداني كه آن شخص كيست؟ چون من در شهر و دياري بد



[ صفحه 29]



زندگي مي كنم. پس راه خودگير كه اخبار و احوال تو به ما مي رسد، اين نكته را بدان. [2] .

ب - شيوه ي سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شيعه امري بس شايع بوده است. اين امر از بسياري از ماجراهايي كه نقل شده، كاملا محسوس است. در ماجراي زير به اين شيوه بر مي خوريم و همچنين ميزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقيه را در مي يابيم. اجازه دهيد با هم به اين ماجرا گوش فرا دهيم:

محمد بن عبدالعزيز بلخي گويد:

روزي در خيابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكري را ديدم كه به قصد دارالعامه. از خانه اش بيرون آمده بود. با خود گفتم: اگر فرياد بر آرم كه اي مردم اين حجت خدا بر شماست، او را بشناسيد، آيا مرا خواهند كشت؟ چون به من نزديك شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد به اين معني كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را ديدم كه مي فرمود:

يا پنهانكاري است يا كشته شدن پس از خدا بر خويشتن بترس. [3] .

ج - باز درباره ي به كارگيري شيوه ي سخن گفتن با اشاره به ماجراي علي بن محمد بن حسن بر مي خوريم. وي گويد: جماعتي از اصحاب ما از اهواز آمده بودند و من نيز با ايشان بودم. سلطان به سوي صاحب بصره (كه در بصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است) آمده بود.



[ صفحه 30]



ما نيز براي ديدن امام عسكري عليه السلام (كه معمولا براي اجراي اصل تقيه، در چنين مناسباتي سلطان را همراهي مي كرد) بيرون آمده بوديم.

در حالي كه راه مي رفت و مي گذشت به او مي نگريستيم و خود ميان دو ديوار در سرّمن رأي نشسته، بازگشتن را انتظار مي كشيديم. آن حضرت بازگشت و همين كه به موازات ما رسيد و به ما نزديك شد، ايستاد و دستش را به طرف كلاهش برد و آن را از روي سرش برداشت و به دست ديگرش داد و با آن يكي دست بر سرش كشيد و در چهره ي يكي از افراد خنديد.

مرد فورا گفت: گواهي مي دهم كه تو حجت و برگزيده ي خداوندي. به او گفتم: فلاني مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم. پس با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرار مي كنم. [4] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 283.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 283.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 283.

[4] بحارالانوار، ج 50، ص 294.