بازگشت

ويژگيهاي دوران امام عسكري


چرخ تمدن در هر يك از امتهاي بشري به سوي فرجام فاجعه آميز خود شتاب مي جويد مگر آنكه مصلحان امت به پا خيزند و كشتي حيات را از طوفانهاي هلاك و ابرهاي فتنه دور سازند... شايد آيه ي زير نيز به همين حقيقت اشاره داشته باشد:

(فلولا كان من القرون من قبلكم أولوا بقية ينهون عن الفساد في الأرض



[ صفحه 31]



الا قليلا...) [1] .

«پس چرا نبود از قرنهاي پيش از شما بازماندگاني كه از تباهكاري در زمين نهي كنند مگر اندكي...»

سپس مي افزايد:

(و ما كان ربك ليهلك القري بظلم وأهلها مصلحون). [2] .

«و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالي كه مردم آنها اصلاح كنندگان باشند.»

پس تا زماني كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امر به معروف و نهي از منكر همت گمارد پيوسته در برابر كانونهاي فساد (طاغوتيان، عياشان بي درد و هواداران نادان) استقامت ورزد، عذاب الهي در مورد آن به تأخير مي افتد. چه، اين جامعه به نيرويي تبديل شده كه امت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مي دارد.

در دوران امام عسكري عليه السلام عوامل نابودي و از هم گسيختگي در تمدن اسلامي فزوني گرفته بود و اگر دفاع امام و هوا خواهانش از ارزشهاي حق و عدل و جهاد آنان بر ضد تجمل گرايي و ستم و جهل نبود، چه بسا كه اين تمدن بطور كلي از هم مي پاشيد و به نابودي مي گراييد.

خلفا و اطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب و سرقت اموال مردم و اسراف در صرف آنها در محافل عياشي و خوشگذراني خود با خريد



[ صفحه 32]



وجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند...

ترور و سركوب آزادگان و مصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتي ايشان بود. به عنوان نمونه هنگامي كه شام بر ضد حكومت آل عباس در عهد متوكل به پا خاست، خليفه ي مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزار نيروي پياده و هفت هزار سواره به سوي آنان روانه كرد. اين سپاه وارد شام شد و سه روز (همه كاري را) در دمشق روا شمردند. [3] .

يكي از شيوه هاي اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخص متهم را جلوي درندگان مي انداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او را در تنور مي انداختند و يا تا سر حد مرگ به باد كتك مي گرفتند. سركوب و اختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه ي شيوه اي در مبارزات داخلي ميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مي بينيم انقلابها و ترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.

اين متوكل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بر وي چيرگي مي دهد. او با برخي از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مي بندد و شبانه بر متوكل هجوم مي برند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دو غرق در لهو و فجور بوده اند، مي كشند. تا آنجا كه شاعر در حق او مي گويد:



هكذا لتكن منايا الكرام

بين ناي و مزهر و مدام





[ صفحه 33]





بين كأسين اورثاه جميعا

كأس لذاته و كأس الحمام



لم يزل نفسه رسول المنايا

بصنوف الاوجاع والاسقام



ترجمه: «مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان (بانگ) ناي و عود و شراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذاتش و جام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها». [4] .

پس از مرگ متوكل، دوران حكومت پسرش و قاتلش چندان به درازا نپاييد زيرا تركهايي كه او را در از ميان برداشتن پدرش ياري كرده بودند، ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد. از اين رو به وسيله ي پزشك ويژه اش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند. آنها براي اين كار سي هزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمي مسموم منتصر را رگ زد و وي در همان ساعت جان داد. [5] .

پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلع و با معتز بيعت كردند. مستعين به بغداد گريخت و براي نبرد با تركها سپاهي فراهم آورد اما تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه هنوز به سي و دو سالگي نرسيده بود، كشتند.

اما معتز كه دشمن سر سخت اهل بيت عليهم السلام بود و از پدرش كينه و عداوت با خاندان شريف نبوي را به ارث برده بود، نفر بعدي بود كه به دست تركها از بين رفت. او را در روزي بشدت گرم زير آفتاب نگاه



[ صفحه 34]



داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضي بغداد از خلافت خلع كرد. سپس وي را كشتند.

تركها پس از قتل معتز، مهتدي را روي كار آوردند. وي نيز در سركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيت عليهم السلام و شيعيان و هواخواهان آنها، از سيره ي نياكانش پيروي مي كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را از روي زمين درو خواهم كرد. اما خداوند پيش از آنكه او به گفته اش جامه ي عمل بپوشاند، روانه ي دوزخش كرد. يكي از فرماندهان ترك بر او يورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد. پس از مهتدي با معتمد بيعت كردند. او نيز در هوسراني و گنهكاري و سركوب و اختناق چيزي از شجره ي ملعونه (بني عباس) كم نداشت.

آنچه گفته شد تصويري گذرا از سرشت نظامي بود كه پايه ي خود را در امور خارجي و داخلي بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.

سيطره ي تركها كه عباسيان آنها را به عنوان مزدوراني براي حفاظت از تاج و تخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يك سو و برگزيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، با گذشت زمان به مشكلي بزرگ براي حكومت عباسي مبدل شد. زيرا سپاه تركان مزدور چه بسا از جريانات سياسي و فرهنگي خاصي متأثر مي شدند و جناح خود را بر ضد جريان ديگر كمك مي كردند و به تبع همين امر عليه خليفه اقدام به كودتاي نظامي مي كردند. در اين ميان البته وجود رهبراني كه پشتيبان و مؤيد جناح علوي بوده اند، هيچ بعيد نيست چنانكه



[ صفحه 35]



برخي از شواهد تاريخي نيز بر اين امر دلالت دارند.

در اينجا قانون سياسي مشهوري وجود دارد كه مي گويد، هرگاه نظام در سركوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسراني و گنهكاري بيشتر سوق مي دهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگي پرمرارت خويش كه با آن مواجهند غفلت ورزند.

زمامداران عباسي همين قانون را از روزهاي آغازين حكمروايي شان به كار بستند. داستانهاي هزار و يك شب و اخبار كاخهاي آكنده از اسباب كامروايي و پستي، گواه همين مسأله مي تواند باشد.

هر اندازه كه زمان سپري مي شد و سركوب مردم و جدايي خلفاي عباسي از توده ها فزوني مي گرفت، در لذات و خوشگذرانيها بيشتر فرو مي رفتند، تا آنجا كه در روزگار روي كار آمدن متوكل هرزگي و عياشي به اوج خود رسيده بود. مجالس او بسيار پر آوازه اند تا آنجا كه مورخان گفته اند كه وي صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مي شود با همه آنها همبستر شده بود و يكي از غلامانش مي گفت: اگر متوكل به قتل نرسيده بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازي نمي كرد. [6] .

هوسراني و خوشگذراني به حساب توده هاي مستضعف انجام مي شد. چون نظام مردم را وا مي داشت تا خراج (كه به مثابه ي ماليات امروزي بود.) بيشتر بپردازد و مخالفان را سركوب كنند. هرگاه عياشها و هرزگيهاي نظام، موجب تهي شدن خزانه مي گرديد، واليان براي جمع



[ صفحه 36]



اموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مي شدند.

اموال دولتي را به خود اختصاص مي دادند. و شمار نور چشميها به ميليونها مي رسيد. خليفه اموال گزافي را كه شمار آن را هزاران هزار گفته اند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراي چابلوس خود بذل و بخشش مي كرد.

عطاياي متوكل به يكي از كنيزانش پنجاه هزار بود. در زمان خلافت مقتدر مجسمه اي از يك روستا ساختند. در اين مجسمه هر آنچه كه در يك روستا يافت مي شد، به چشم مي خورد، درختان و حيوانات و خانه هايي كه همه از نقره ساخته شده بودند. براي ساخت چنين مجسمه اي پول هنگفتي به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكي از كنيزان مادرش هديه داد.

متوكل قصري با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براي آن هزينه كرده بود، ساخت. يكي از اطرافيانش به نام يحيي نزد وي آمد و گفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصر سپاس بگذارد و به پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.

متوكل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خود خوب مي دانست كه متوكل از راه سرقت اموال مردم چنين قصري بنا كرده و پروردگار بدين امر راضي نبوده است، لذا از وي پرسيد: چطور؟ يحيي پاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مي گرداني. و همين مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاي شايسته اي بزنند



[ صفحه 37]



كه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند. متوكل از شنيدن اين سخنان شاد شد. [7] .

متوكل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاي ننهد مگر آنكه جامه اي ابريشمين و نگارين در بر كرده باشد. وي همچنين بازيگران و نوازندگان را در اين قصر حاضر و آماده كرده بود...

شانه به شانه ي اين عياشي و هرزگي، عموم مردم در تنگدستي و بينوايي به سر مي بردند كه امام علي عليه السلام فرموده بود:

«نعمتي سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقي تباه شده بود».

شاعران تنگدست از اين زندگي دشواري كه مردم با آن دست و پنجه نرم مي كردند، بهترين تعبيرها را كرده اند. يكي از آنها در توصيف حال خود كه البته مي تواند توصيف جامعه اش نيز باشد، شعري سروده و بيان كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگي فشار آورده بود...



وصبية مثل صغار الذر

سود الوجوه كسواد القدر



جاء الشتاء و هم بشر

بغير قمص و بغير ازر



تراهم بعد صلاة العصر

و بعضهم ملتصق بصدري



و بعضهم ملتصق بظهري

و بعضهم منحجر بحجري



اذا بكو عللتهم بالفجر

حتي اذا لاح عمود الفجر



ولاحت الشمس خرجت اسدي

عنهم وحلوا باصول الجدر





[ صفحه 38]





كانهم خنافس في حجر

هذا جميع قصتي و امري



فارحم عيالي و تول امري

فانت انت ثقتي و ذخري



كنيت نفسي كنية في شعر

انا ابوالفقر و ام الفقر



ترجمه: «و بچه هايي دارم مثل مورچه هاي كوچك، سيه چهره همچون سياهي ديگ. زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بي پيراهن و لباس اند. ايشان را مي بيني پس از نماز عصر (هنگام غروب) كه برخي از آنها به سينه ام چسبيده اند و برخي ديگر پشتم و برخي به آغوشم چسبيده اند.

چون گريه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپيده آشكار گردد و خورشيد سر زند خود را از دست آنان مي رهانم و همه در پايه ي ديوار مي افتند. گويي سوسكهايي هستند در ديوار، اين تمام ماجرا و كار من است. پس بر خانواده ام رحم آر و كار مرا بر عهده گير كه تو، خودت تكيه گاه و بر آورده حاجت مني. كنيه اي در شعر بر خود گذارم (اينچنين) من ابوالفقر (پدر فقر) و ام الفقر (مادر فقر) هستم». [8] .

مخالفان حكومت با محاصره ي اقتصادي سختي روبه رو مي شدند. در عصر متوكل محاصره ي سلاله ي علوي تا بدانجا پيش رفت كه بانوان علوي تنها يك پيراهن داشتند، كه به نوبت با پوشيدن آن، نماز خود را به جاي مي آوردند. [9] .



[ صفحه 39]



به خاطر همين وضع اجتماعي فلاكت بار، آتش انقلابهاي اجتماعي شعله ور گرديد. يكي از بارزترين اين انقلابها - در دوران امام عسكري عليه السلام - انقلاب يحيي بن عمر طالبي بود كه در كوفه به وقوع پيوست. يحيي كوفه را متصرف شد و زندانيان را از بند رها كرد. اما در نهايت اين انقلاب توسط سپاه عباسي سركوب شد و رهبر آن نيز به قتل رسيد. روز قتل يحيي در تاريخ جنبش مكتبي، روزي بزرگ است زيرا اين حادثه يكي ديگر از حلقه هاي زنجير مصيبتهايي است كه بر خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله وارد آمد. شاعري در سوگ يحيي اشعاري سروده كه برخي از ابيات آن چنين است:



بكت الخيل شجوها

و بكاه المهند المصقول



و بكاه العراق شرقا و غربا

و بكاه الكتاب و التنزيل



و المصلي و البيت و الحجر

جميعا عليه عويل



كيف لم تسقط السماء علينا

يوم قالوا ابوالحسن قتيل



«سپاه در غم او گريست و شمشيرهاي هندي و صيقل داده شده بر او گريستند. و عراق، از خاور تا باختر، بر او گريست، و قرآن نيز بر او گريه كرد. و مصلي و كعبه و حجرالاسود همه (بر مرگ او) شيون و فغان سر دادند. چسان آسمان بر ما فرو نيفتاد روزي كه گفتند ابوالحسن (يحيي بن عمر) كشته شد». [10] .



[ صفحه 40]



يكي ديگر از اين انقلابها، شورش زنج به رهبري علي بن عبدالرحيم از بني عبدالقيس بود كه خود ادعا مي كرد، علوي است. اما مورخان در صحت ادعاي او ترديد مي كنند و از امام عسكري عليه السلام نقل است كه نسبت او را با اهل بيت عليهم السلام مردود دانسته است.

بي گمان اين حركت، يكي از بزرگ ترين انقلابهاي آن دوره بوده است. زيرا محرومان و تنگدستان از حركت او پيروي كردند و اين انقلاب توانست تا برهه اي از زمان مقداري از تاب و توان خلافت عباسي را مصروف خود سازد.

اين شيوه ي قساوت باري كه زمامداران به نام خلافت اسلامي، در اداره كردن كشور از آن بهره برداري مي كردند تأثيري منفي بر فرهنگ ديني مردم از خود بر جاي نهاد در اين ميان كساني كه از فلسفه ي يونان تأثير پذيرفته بودند، فرصت را غنيمت شمرده در صدد برآمدند تا مردم را نسبت به حقايق ديني گمراه كنند. يكي از كساني كه كمر به اين كار بسته بود فيلسوف معروف «اسحاق كندي» بود. وي دست به تأليف كتابي در رد قرآن (به شيوه ي فلاسفه كه آشفتگي و سبكي افكار يكديگر را به نقد مي كشيدند و رد مي كردند) كرد. چون اين خبر به گوش امام عسكري عليه السلام رسيد، يكي از شاگردان كندي را خواست و به او فرمود:

آيا در ميان شما خردمندي نيست كه استادتان كندي را از كاري كه درباره ي قرآن پيش گرفته، باز دارد؟

چون شاگرد كندي از امام درباره ي چگونگي اين امر پرسش كرد، آن



[ صفحه 41]



حضرت به او فرمود: آيا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مي رساني؟ شاگرد گفت: آري. پس امام فرمود:

نزد او روانه شو و با وي انس بگير و ملاطفت كن و در كاري كه پيش گرفته ياري اش نما. پس چون ميان شما دوستي واقع شد به او بگو: مساله اي به نظرم رسيده كه مي خواهم درباره ي آن از شما پرسش كنم. تو از او استدعاي پاسخ مي كني. به او بگو: اگر متكلمي با اين قرآن پيش شما آيد و بپرسد آيا جايز است كه خداوند از آن سخني كه در قرآن فرموده، معنايي جز آنكه تو انديشيده اي و بدان رفته اي اراده كرده باشد؟! تو را خواهد گفت كه جايز است. چون او (كندي) مردي است كه چون چيزي بشنود مي فهمد. پس چون به تو اين جواب را داد به او بگو: از كجا مي داني شايد آنچه خداوند اراده فرموده غير از آن معنايي باشد كه تو بدان رفته اي و آن را مراد خداوند گرفته اي كه خدا آن لفظ را در غير معاني آن وضع فرموده است.

شاگرد نزد كندي رفت و بنا به دستوري كه امام به او داده بود، رفتار كرد و سخني را كه امام به او آموخته بود، با كندي در ميان نهاد و در دل كندي مؤثر افتاد. زيرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردي با هوش و فهيم بوده و پي برد كه به مجرد احتمال، چنانكه فلاسفه مي گويند، استدلال باطل مي شود و اگر اين سخن در ميان شاگردانش بپيچد كسي انديشه هاي او را نمي پذيرد. و او با تأليف چنين كتابي به كوتاه انديشي خود حكم داده است. از اين رو دست از تأليف كتاب كشيد. اما از همان



[ صفحه 42]



شاگرد پرسيد: تو را سوگند به من بگو كه اين سؤال از كجا برايت پيدا شد؟ شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در ميان نهادم. كندي گفت: هرگز چنين نباشد. كسي مثل تو نمي تواند چنين سخني بگويد. مرد گفت: امام عسكري عليه السلام مرا بدين كار دستور داده بود. كندي گفت: چنين سخناني تنها از ناحيه ي اين خاندان مطرح مي شود. آنگاه كتاب خود را گرفت و از بين برد. [11] .

اينگونه امام دين جد خويش را از نوشته هاي شبهه آميز و گمراهانه رهانيد. شايد اين شاگرد هم از شيعيان امام بوده كه در دستگاه كندي نفوذ كرده است. زيرا به كارگيري اين روشها از سوي رهبران مكتبي در مقابله با جريانهاي منحرف، امري مطلوب به شمار مي رود. چه بسيار اقدامات شجاعانه ي ديگري بوده كه رهبري مكتبي براي جلوگيري از هجومهاي فكري دشمنان، آنها را پياده كرده اند اما به خاطر سري بودن آنها مثل همين اقدام - و يا به خاطر از بين رفتن منابع و مأخذ تاريخي در بوته ي كتمان باقي مانده اند.



[ صفحه 43]




پاورقي

[1] سوره ي هود، آيه ي 116.

[2] سوره ي هود، آيه ي 117.

[3] حياة الامام العسكري، ص 217.

[4] حياة الامام العسكري، ص 242.

[5] همان مأخذ، ص 246.

[6] حياة الامام العسكري، ص 231.

[7] حياة الامام العسكري، ص 192؛ به نقل از عيون التواريخ.

[8] حياة الامام العسكري، ص 195 به نقل از طبقات ابن معتز، ص 377.

[9] همان مأخذ، ص 234 به نقل از مقاتل الطالبيين.

[10] حياة الامام العسكري، ص 216 به نقل از كامل بن اثير، ج 5، ص 314 - 316.

[11] حياة الامام العسكري، ص 220 - 221 به نقل از مناقب، ج 4، ص 424.