بازگشت

مرجعيت خردمندانه ي ديني


براي اين امامت كه امتداد رسالت الهي است بايد كيان و موجوديت اجتماعي در جهان وجود داشته باشد. اين كيان شيعيان مخلص و فدا كارند. از طرفي اينان نيز بايد از نظامي اجتماعي و استواري برخوردار شوند تا



[ صفحه 50]



بتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئيها توانا باشند. اين نظام در رهبري مرجعيت تبلور ميابد. بدين معني كه شيعيان به گرد محور عالمان الهي و امناي وي بر حلال و حرام، جمع شوند. از اين رو در دوران امام عسكري عليه السلام شالوده ي نظام مرجعيت تحكيم يافت و نقش دانشمندان شيعه، بدين اعتبار كه آنان وكلا و نواب و سفيران امام معصوم عليه السلام هستند، برجستگي ويژه اي پيدا كرد و روايتهاي فراواني از امام عسكري عليه السلام درباره ي نقش علماي ديني در بين مردم منتشر شد كه يكي از آنها همان روايت معروفي است كه امام عسكري عليه السلام از جد خويش امام صادق عليه السلام روايت كرده است و در آن آمده:

«آن كه از فقيهان خويشتندار است و دين خويش را پاسدار و با هوا و هوس خود ستيزه كار و امر مولاي خويش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از او تقليد كنند».

از همين رو دانشمندان هدايت يافته، به نور اهل بيت عليهم السلام امور امت را در دوران امام عهده دار شدند و با امام درباره ي مسائل مشكلي كه با آنها برخورد مي كردند، نامه مي نگاشتند و امام هم پاسخهايي به آنها مي نوشت و نامه ها را به امضاي (توقيع) خويش مهر مي كرد. اين نامه ها پيش علما به تواقيع معروف شد و برخي از آنها از سوي امام عسكري عليه السلام شهرت خاصي كسب كردند.

آنچه در زير مي آيد نام گروهي از ياران امام و كساني است كه از وي روايت مي كردند. چنانكه از تاريخ پيداست برخي از اين افراد در مركز



[ صفحه 51]



رهبري شيعه جاي داشته اند:

1- ابراهيم بن ابي حفص: نجاشي درباره وي مي گويد، او يكي از سالخوردگان ياران امام عسكري عليه السلام است. و در تعريف او افزوده: وي ثقه و «وجيه» است و كتابي دارد به نام الرد علي الغالية و ابوالخطاب... [1] .

از كلمه «وجيه» كه در عبارت ابراهيم آمده است چنين مي توان فهميد كه وي شخصيت معروفي در نزد شيعيان و يا تمام مردم داشته است.

2- احمد بن ادريس قمي. نجاشي درباره ي وي گويد: او ثقه و فقيه بود و در ميان اصحاب كثيرالحديث و صحيح الروايه است. [2] .

3- احمد بن اسحاق اشعري. وي نماينده و فرستاده ي مردم قم و از ياران خاص امام عسكري بوده است.

او همچنين كتابهايي از ائمه عليهم السلام روايت كرده است. شيخ طوسي درباره ي او گويد: او از جمله كساني است كه صاحب الزمان را ديده است. [3] .

4- حسن بن شكيب مروزي. او دانشمند، متكلم و نويسنده ي چند كتاب بوده و در سمرقند سكني داشته است. شيخ طوسي اين مرد را در شمار ياران امام عسكري عليه السلام بر شمرده است. [4] .



[ صفحه 52]



5- حسن بن موسي خشاب. نجاشي درباره ي او گويد: او از نامداران اصحاب ماست، مشهور و پر دانش و پر حديث است. چندين تأليف دارد كه برخي از آنها عبارتند از: «الرد علي الواقفه» و «النوادر». [5] .

6- حفص بن عمرو العمري شيخ طوسي او را از ياران امام عسكري محسوب داشته و از جانب امام درباره ي او توقيعي صادر شده كه در آن آمده است:

«از شهر بيرون مرو تا عمري را ديدار كني خداوند به پاس رضاي من از او، از وي راضي و خشنود باد. پس بر او سلام مي كني و او را مي شناسي و او هم تو را مي شناسد. او پاك و امين و پاكدامن است و به ما نزديك. تمام چيزهايي كه از نواحي (مختلف شهرها) به سوي ما آورده مي شود، آخر كار بدو مي رسد تا آن را بسوي ما بفرستد». [6] .

اين توقيع بيانگر شيوه ي امام در تحكيم رهبري صالح در طايفه ي شيعه است تا مرجعيت را براي رسيدگي به امور شيعيان سر و سامان بخشد و اين امر براي قرون بعدي، به مثابه ي سنتي حسنه در آيد.

7- حمدان بن سليمان (ابوسعيد نيشابوري). شيخ طوسي او را جزو ياران امام عسكري جاي داده است. او فردي ثقه و از نامداران شيعه بود. [7] .

8- سعدبن عبدالله قمي. سعد معاصر امام حسن عسكري عليه السلام بوده اگر چه شيخ طوسي درباره ي او گويد: نمي دانم آيا از او روايت كرده است.



[ صفحه 53]



نجاشي درباره ي او گويد: سعد، شيخ اين طايفه (شيعه) و فقيه و حجت آن است و كتابهاي فراواني تأليف و براي شنيدن حديث مسافرت كرده و از پيشوايانش در حديث كه از امامان مذاهب مختلف بودند، حديث شنيده است. [8] .

9- سيد عبدالعظيم حسني. نژاد او به امام مجتبي عليه السلام منتهي مي شود. او عالم، فقيه، پارسا و پرهيزگار و دشمن حكومتهاي ستمگر بود. ائمه عليهم السلام شيعيان خود را مي گفتند كه بدو مراجعه كنند. ابو حماد رازي روايتي نقل كرده است:

در سامراء بر امام هادي عليه السلام وارد شدم و از آن حضرت از برخي از چيزهاي حلال و حرام پرسيدم. امام پاسخ سئوالهاي مرا داد و همين كه با او خداحافظي كردم، فرمود:

«حماد! اگر در ناحيه ي خويش درباره ي مسأله اي ديني اشكالي برايت پيش آمد، آن را از عبدالعظيم بن عبدالله حسني بپرس و سلام مرا به او برسان.» [9] .

وي در منطقه ي ري در ميان شيعيان از آوازه ي بلندي برخوردار بود، اگر چه همواره مي كوشيد مخفي باشد و كارهاي خود را علني نكند.

آن بزرگوار را وقتي از دنيا رفت، در باغي كه همانجا بود به خاك سپردند و تا امروز آرامگاهش زيارتگاه شيعيان است.



[ صفحه 54]



10- عبدالله بن جعفر حميري. وي شيخ اهل قم و از افراد معروف آنان بود. كتابهاي زيادي در عرصه هاي مختلف نگاشت. حدود سال 290 هـ به كوفه آمد و مردم آنجا از وي احاديث بسياري شنيدند. [10] .

11- علي بن جعفر هماني. وي بنا به تعبير برخي، مردي فاضل و پسنديده و از وكلاي امام هادي و امام عسكري بود. كسي درباره ي او حديث جالبي نقل كرده كه در آن آمده است:

او در زمان خلافت متوكل به جرم ارتباط با امام هادي محبوس شد. چون مدت حبس او دراز گرديد يكي از اميران عباسي (عبدالله بن خاقان) را به سه هزار دينار وعده داد تا با متوكل درباره ي او سخن بگويد. چون عبدالله با متوكل درباره ي شخصي به نام هماني صحبت كرد متوكل گفت: عبدالله! اگر به تو مشكوك شوم خواهم گفت كه رافضي هستي. و نيز افزود: اين وكيل فلاني (امام هادي) است و من در نظر دارم او را بكشم. چون اين خبر به هماني رسيد، نامه اي به امام هادي نگاشت و گفت: سرورم! خدا را درباره ي من در نظر گير. به خدا مي ترسم كه به ترديد دچار شوم. امام در كاغذي كوچك پاسخ او را چنين نوشت:

اگر كار تو تا آنجا رسيد كه من مي دانم پس بزودي خداي را درباره ات قصد مي كنم، از خدا نجات تو را خواهم خواست.

اين ماجرا در شب جمعه روي داد. فردا صبح متوكل دچار تب شد و در روز دوشنبه تا آنجا حالش خراب شد كه بر او ضجه و شيون مي كشيدند.



[ صفحه 55]



متوكل دستور داد، هر زنداني كه نامش را نزد او مي برند، آزاد كنند تا آنكه علي بن جعفر هماني را نيز ياد كردند. متوكل به عبدالله بن خاقان گفت: چرا كار او را بر من عرضه نداشتي؟ عبدالله گفت: هرگز نام او را تكرار نمي كنم. متوكل گفت: همين حالا او را آزاد كن و از وي بخواه كه مرا حلال كند.

همان را آزاد كردند و او به فرمان امام هادي به مكه رفت و در آنجا مجاور شد. [11] .

اختلافي ميان علي بن جعفر و شخصي به نام فارس كه در زعامت شيعه با وي به رقابت برخاسته بود، در گرفت. يكي از شيعيان به امام عسكري در اين باب نامه اي نوشت. امام هم در پاسخ، علي بن جعفر را تأييد فرمود. در ضمن اين نامه آمده بود:

خداوند منزلت علي بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهره مند سازد. و افزود:

در حوايج خويش نزد علي بن جعفر برو و از فارس بترسيد و او را در چيزي از امورتان داخل مگردانيد. [12] .

از اين توقيع پيداست كه ائمه عليهم السلام چگونه امور شيعه را از طريق وكلايشان سر و سامان مي دادند و مرجعيت ديني را در محافل خود تحكيم مي بخشيدند.



[ صفحه 56]



12- محمد بن حسن صفار. او از سران شيعه در قم و مردي ثقه، بزرگوار بود كه دهها كتاب تأليف كرد و در آنها احاديث اهل بيت عليهم السلام را در مسائل مختلف حفظ نمود. بين او و امام عسكري نيز نامه هايي رد و بدل شده است. [13] .

13- فضل بن شاذان. او يكي از پركارترين شيعيان است. گفته اند برخي از مؤلفات وي از رضايت و خشنودي امام عسكري بهره مند گشته و آن حضرت درباره ي احاديث او نوشته: اين حديث صحيح و سزاوار است بدان عمل شود. همچنين گفته اند امام در يكي از مؤلفات فضل نگريست و فرمود:

«اهل خراسان به جايگاه فضل بن شاذان و بودن او در ميانشان بايد غبطه بخورند». [14] .

14- عثمان بن سعيد عمري. وي يكي از ستونهاي نظام مرجعيت در دوران امام حسن عسكري است و ائمه به جايگاه او اشاره كرده اند. او در نزد شيعيان مقامي والا داشت و امام هادي پيروان خود را بدو ارجاع مي داد چنانكه اين نكته در روايت احمد بن اسحاق قمي ذكر شده است. وي گويد:

يكي از روزها بر امام هادي عليه السلام وارد شدم و پرسيدم: سرورم! هميشه اين مكان براي من نيست كه خدمت شما مشرف شوم. پس سخن چه



[ صفحه 57]



كسي را بپذيرم و فرمان چه كسي را اطاعت كنم؟ آن حضرت به من فرمود:

«اين ابو عمرو مردي است مورد اعتماد و امين. آنچه به شما گفت از جانب من مي گويد و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.»

چون ابوالحسن عليه السلام وفات يافت خدمت فرزندش حسن عسكري عليه السلام رسيدم و همان سؤالي كه از پدرش كردم از او نيز پرسيدم. آن حضرت به من گفت:

«اين ابو عمرو مردي است ثقه و امين و در زندگي و مرگ مورد اعتماد من است. آنچه به شما گفت از جانب من مي گويد و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.» [15] .

پس از امام عسكري، عثمان بن سعيد نيابت مولا و سرور ما امام مهدي را عهده دار شد و ميان شيعيان و امام غايب به منزله ي پلي ارتباطي بود.

15- علي بن بلال. وي نيز از سران شيعه در واسط (چنانكه معلوم مي شود) بود. و امامان عليهم السلام در نامه هاي خود بدو اعتماد مي كردند در يكي از نامه هايي كه از سوي امام عسكري بدو نوشته شده، آمده است:

«من مي دانم كه تو بزرگ منطقه خويش هستي. پس دوست داشتم نامه اي جداگانه به تو بنويسم و تو را به اين وسيله مورد اكرام قرار دهم.»

همچنين آن حضرت در نامه اي ديگر خطاب به اسحاق (يكي از يارانش) درباره ي علي بن بلال چنين نوشته است:



[ صفحه 58]



«اسحاق! نامه ي ما را بر علي بلالي كه خدا از او راضي باد، بخوان كه او ثقه و مورد اعتماد است و بدانچه بر او واجب است آگاه و داناست.» [16] .

16- عمري، فرزند عثمان بن سعيد. او نيز همچون پدرش يكي از اركان نظام مرجعيت است كه ائمه عليهم السلام در ميان شيعيان پايه ي آن را گذاردند. او از سوي ائمه در امور مربوط به شيعه، مورد اعتماد بود.

احمد بن اسحاق از امام عسكري پرسيد: با چه كسي ارتباط داشته باشم؟ و جواب مسائل خود را از چه كسي بگيرم و سخن چه كسي را بپذيرم؟ امام بدو فرمود: «عمري، عثمان بن سعيد و فرزندش (يعني محمد)! آن دو ثقه هستند و هر چه به تو رساندند از جانب من رسانده اند». [17] .

به هنگام وفات پدر محمد بن عثمان، توقيعي از سوي امام منتظر عليه السلام در اين باره خطاب به وي صادر شد كه در آن آمده بود:

«خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نيكو در مصيبت او به تو عطا فرمايد. تو مصيبت زده شدي و ما نيز مصيبت زده شديم. پس از فراق او تو و نيز ما تنها مانديم. پس خداوند او را در آرامگاهش شاد دارد. از كمال سعادت پدرت آن است كه خداوند فرزندي چون تو بدو عطا فرموده كه پس از وي جانشين او باشي و به كاري كه او مي كرد، بپردازي و از براي او ترحم كني و طلب آمرزش نمايي.» [18] .

اينان كه نامشان گفته شد برخي از وكلا و نواب امام و كساني بودند كه



[ صفحه 59]



اركان نظام مرجعيت در ميان امت، بدانها استحكام يافت. نظام مرجعيت به مثابه ي شيوه اي در حركت سياسي و راهي استوار براي دعوت به خدا و سازماندهي مكتبي براي جامعه، قلمداد مي شود. همچنين اين نظام مي تواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامي سياسي براي امت باشد. نظام مرجعيت همچون نظام امامت از ژرفاي دين سرچشمه مي گيرد. چون اين نظام به دور از غوغاي طايفه گرايي و عشيرت زدگي است همچنانكه با روح حزب گرايي و گروهگرايي، فاصله دارد. طايفه ي شيعه همواره در زير سايه ي اين تشكل مكتبي، از دوران ائمه اطهار عليهم السلام، زندگي كرده و از تواناييهاي شگرف آن برخوردار بوده است. اگر چه عقب ماندگي مردم گاه موجب توقف آن مي شده و اجازه نمي داده است كه اين نظام در برخي ابعاد به سوي تكامل مورد نظر خود شتاب گيرد.

از آنجا كه عصر امام حسن عسكري عليه السلام به تحكيم اين رهبري (مرجعيت) ويژگي مي يابد و نيز به خاطر آنكه اين رهبري تاكنون عهده دار امور دنيوي و اخروي شيعيان بوده است، مناسبت دارد در همين جا اندكي از واقعيت مرجعيت و ابعاد آن سخن بگوييم:

اولا: از آنجا كه مرجعيت، نظامي الهي است و نيروي اجرائي اوامر آن از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مي گيرد، اين نظام مي تواند با ساير احكام شرعي كه آنها هم با روح تقوا به اجرا در مي آيند، منسجم و هماهنگ باشد.



[ صفحه 60]



سياست در اسلام، همچون جامعه و امور شخصي، محراب عبادت و معراج مؤمن است. به خاطر خداست كه مؤمن از ولي امر خويش فرمان مي برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا مي شتابد و براي كسب خوشنودي خداست كه زير درفش جنبش ديني گرد مي آيد و اوامر دين را به اجرا مي گذارد و براي تبعيت از فرمان خداست كه با طاغوت به مخالفت مي پردازد و بر ضد قدرت ستمگر مي شورد و موجوديتي سياسي به جاي آن بنا مي نهد...

از اين رو كلمه ي تقوا و نه غيرت جاهلي و عصبيت تنگ و محدود آن، محور جامعه ي اسلامي مي گردد و به صورت نقطه ي عطف آن و زنجيري كه اركان جامعه را به هم مي پيوندد، در مي آيد. از همين روست كه در قرآن مي خوانيم:

(اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فأنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و ألزمهم كلمة التقوي و كانوا أحق بها و أهلها و كان الله بكل شي ء عليما). [19] .

«هنگامي كه كفر ورزان در دل خويش حميت نهادند، حميت جاهليت پس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه ي تقوا را همراه ايشان كرد كه آنان بدان سزاوارتر و شايسته ترند و خدا به همه چيز داناست.»

فرق بسياري است ميان غيرت جاهلي و كلمه ي تقوا. چون حميت كه



[ صفحه 61]



ابن خلدون آن را عصبيت مي نامد و آن را سبب فرمانروايي و محور مدنيت مي داند، از ارزشهاي مادي نشأت مي گيرد و به ستيز و خونريزي وامي دارد و به هيچ وجه با احكام الهي كه داراي ارزشهاي انساني پاك از شايبه هاي شرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.

از همين روست كه خداوند سبحان مي فرمايد:

(و اطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم). [20] .

«از پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروي كنيد.»

بدين سان طاعت اولي الأمر، در راستاي طاعت خدا و رسول جاي دارد و حتي تبلوري از آن دو، و وسيله اي براي رسيدن به آن دو است. بنابراين اطاعت خدا و پيامبرش بدون اطاعت از اين رهبري كه خداوند بدان فرمان داده، چگونه امكان پذير خواهد بود؟!

ثانيا: از آنجا كه اساس مرجعيت، تقواست نه قوم گرايي بنابراين، اين كيان از مرزهاي اقليم و نژاد و زبان و ديگر تمايزات مادي كه ميان مردم جدايي مي اندازد، پا فراتر مي نهد و جامعه ي اسلامي پاكيزه اي پديد مي آيد كه بر اساس طاعت از امام بر حق (ولي امر مسلمانان) بنيان گرفته و پلي است ميان امتهاي ديگر و وسيله اي است براي نزديك شدن آنها با يكديگر و محوري است براي آنكه به گرد آن فراهم آيند و در نتيجه مؤمنان به شريعت، موانع نژادي و منطقه اي و مصالح شخصي را پشت سر گذارند. و بر مردم به حق، گواه باشند و در ميان آنها به اجراي قسط



[ صفحه 62]



و عدل همت گمارند. چنانكه پروردگار سبحان نيز مي فرمايد:

(و كذلك جعلناكم أمة وسطا لتكونو شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا) [21] .

«اينگونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا گواهاني بر مردم باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.»

جامعه ي مقدسي كه مكاتب آسماني ما را بدان مي خوانند، سياه و سپيد، تهيدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزديك را زير پرتو توحيد و در خانه ي صدق و بر خوان خداي رحمان گرد مي آورد و مرجعيت چيزي جز چهار چوبه ي اين جمع مبارك و خجسته نيست!

اگر رسالتهاي الهي در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدا در زمين مژده داده اند و از سيطره ي عشق و عدالت و احسان در اين حكومت سخن رانده اند بايد گفت كه تجمع مرجعيت حق مي تواند تصويري از اين مملكت موعود باشد كه عنايت پرودگار سبحان آن را مي پروراند.

ثالثا: از آنجا كه محور تجمع در سايه مرجعيت خردمندانه همان تقواست كه خداوند سبحان درباره ي آن مي فرمايد:

(يا أيها الناس انا خلقناكم من ذكر و أنثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أكرمكم عندالله أتقاكم». [22] .

«اي مردم ما شما را از مرد و زني بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره هايي



[ صفحه 63]



گردانيديم تا با هم آشنا شويد همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.»

پس لياقت و امانت داري يگانه ابزار براي ارتقاي افراد مي باشد و در اين ميان ثروت و نسب و نژاد و ديگر امتيازات جاهلي سودي ندارد.

بنابراين كفايت و امانت همچون گوي است كه افراد جامعه براي دست يافتن بدان با يكديگر به رقابت برمي خيزند و همتها و آرمانهاي آنها بواسطه ي همين امر برتري مي گيرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالا مي آيد. چون كفايت و امانت، براي هر جامعه ي پيشرفته اي همچون دو بال هستند كه او را به سعادت و رستگاري سوق مي دهند.


پاورقي

[1] حياة الامام الحسن العسكري - باقر شريف القرشي، ص 131.

[2] حياة الامام العسكري، ص 135.

[3] همان مأخذ، ص 136.

[4] همان مأخذ، ص 141.

[5] همان مأخذ، ص 142.

[6] حياة الامام العسكري، ص 144.

[7] حياة الامام العسكري، ص 144.

[8] حياةالامام العسكري، ص 148.

[9] همان مأخذ، ص 150.

[10] حياة الامام العسكري، ص 151.

[11] حياة الامام العسكري، ص 156.

[12] همان مأخذ، ص 157.

[13] حياةالامام العسكري، ص 161.

[14] همان مأخذ، ص 153.

[15] حياة الامام عسكري، ص 155.

[16] حياةالامام العسكري، ص 155.

[17] حياةالامام العسكري، ص 168.

[18] حياةالامام العسكري، ص 168.

[19] سوره ي فتح، آيه ي 26.

[20] سوره ي نساء، آيه ي 59.

[21] سوره بقره، آيه ي 143.

[22] سوره حجرات، آيه ي 13.