بازگشت

گزارش مأمور جلب


«يحيي بن هرثمه» كه مأمور جلب يا به اصطلاح معروف مأمور دعوت امام هادي (ع) بود او در ضمن وقايع مسافرت خود چنين گزارش مي دهد:

روزي كه متوكل به من مأموريت داد تا وسائل جلب امام هادي (ع) را از مدينه به سامرآء فراهم سازم و علت اين امر براساس گزارشها و اخبار گوناگوني بود كه مرتب به گوش خليفه مي رسيد نخست در مدينه به سراغ خانه ي امام شتافتم هنگامي كه وارد منزل گشتم و خاندان امامت از جريان آگاه شدند اضطراب و ناراحتي فوق العاده در خاندان امام پديدار گشت به حدي كه من تا آن روز با چنين اضطراب و ناراحتي و سر و صدا روبرو نشده بودم من شروع به آرام ساختن آنان كردم و سوگند ياد كردم كه نظر سوء و ناروائي درباره ي شخص امام ندارم سپس مشغول تفتيش و جستجوي منزل شدم در اطاق نشيمن امام جز



[ صفحه 57]



قرآن و كتاب دعا چيز ديگري را پيدا نكردم امام را از منزل بيرون آوردند و خدمتگزاري او را تا محل اقامت خليفه سامراء بعهده گرفتم...

روزي در هواي صاف و آفتابي امام را مشاهده كردم كه روي مركب خود چتري هم بالاي سر خود نگهداشته است دم اسب را گره زده و آماده ي حركت مي باشد از اين عمل او به تعجب و شگفتي افتادم لحظه هائي سپري نگشته بود كه ابري آمد و باران شديدي ما را فراگرفت كه كمتر نظير آن را ديده بودم.

امام هادي رو به سوي من برگرداند و فرمود مي دانم شما از اين طرز عمل و رفتار من به تعجب افتاديد ولي آنچه من مي دانستم بر شما مجهول بود من در صحرا و بيابان نشو و نما كرده ام و بادهائي را كه پشت سر آن باران باشد مي شناسم هنگامي كه به عراق رسيدم در بغداد نخستين بار با اسحاق ابن ابراهيم طاهري ملاقات كردم او به من گفت: يحيي! اين آقا فرزند رسول خدا (ص) است اگر روزي تو متوكل را بر امر كشتن و قتل او ترغيب نمائي بدان كه خونخواه و



[ صفحه 58]



دشمن تو، پيامبر اسلام خواهد بود.

در پاسخ او گفتم: به خدا قسم من تا حال جز نيكي و خوبي از او نديده ام كه مرا به چنين امري وادار سازد.

وقتي از بغداد وارد سامراء شديم من براي «وصيف تركي» داستان را نقل كردم او هم سفارش كرد كه اگر يك مو از سر امام هادي كم شود من خودم خواهان آن هستم. من از گفتار و بيان هر دوي آنان به تعجب افتادم وقتي به حضور متوكل رسيديم و گزارش راه را به اطلاع او رساندم متوكل از او تجليل و احترام بسزا به جا آورد. [1] .



[ صفحه 59]




پاورقي

[1] مروج الذهب ج 4 ص 172.