بازگشت

تاريخ ولادت


روز ولادت از ايام هفته: روز دوشنبه، به قولي روز جمعه.

روز ولادت از ايام ماه: روز چهارم، يا هشتم، يا دهم ماه ربيع الثاني. به قولي روز دهم ماه مبارك رمضان

ماه ولادت: ماه ربيع الثاني. بنا به روايتي ماه مبارك رمضان.

سال ولادت: سال دويست و سي و دوم هجري.

محل ولادت: مدينه ي طيبه ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله.

و لقد اجاد من قال:



باز جهان ز قدرت داوري

گرفت از سبزه و گل زيوري



نشست بلبل بسر شاخسار

نهاد برفرق ز گل افسري



به نغمه ي محمدي بانگ زد

يافت تولد حسن عسكري



يازدهم حجت پرودگار

گشت عيان با رخ پيغمبري



كرد تجلي ز افق صبحگاه

گشت خجل از رخ وي مشتري



هادي دين زاده هادي ببين

شافع فردا است چنين سروري



خواست خليفه خودنمائي كند

نشان دهد بشاه دين لشگري





[ صفحه 7]





امر نمود كه هر كه يك كيسه خاك

بياورد زمهتر و كهتري



زكيسه كيسه تپه اي خاك شد

بخود بباليد وي از كافري



دست خدا كرد دو انگشت باز

نمود ظاهر سپه داوري



جمله بديدند ستاده ملك

زفرش تا عرش زپي چاكري



تا به ابد فخر چو تابع كنند

ملائك سما از اين نوكري



نيز چه خوب سروده اند:



اي دل اگر بديده ي تحقيق بنگري

وي ديده گر تو هم بكني پيشه دلبري



با هم شويد متفق و يار و همقدم

عاري زنخوت و بري از باد خودسري



من هم زمام خويش سپارم بدست عقل

تا هر سه را كند برهي نيك رهبري



راهي كه منتهي به رضاي خدا شود

راهي كه مثمر ثمر و از بدي بري



راهي كه متكي به قوانين مصحف است

راهي كه وصل بوده به راه پيمبري



راهي كه رفته شير خدا شاه لافتي

راهي كه رفته فاطمه از نيك اختري



راهي كه رفته اند امامان ممتحن

تابنده همچو شمس يكي بعد ديگري



چون ده گهر شماره كني پشت يكديگر

بيني عيان زقدرت حق ماه انوري



ماه ربيع ثاني و در آن زهشتمش

شد جلوه به امر خدا نور عسكري





[ صفحه 8]





طالع به خاندان نقي شد ستاره اي

كز پرتوش خجل شد خورشيد خاوري



مامش حديثه نام شريفش سليل و او

بد لايق چنين پسر ماه منظري



خورشيد يازده مه والاي سيزده

هم پيشواي مردم هم از گنه بري



و الشمس آيتي بود از روي ماه او

ماهي كه زهره حاجت و دربانش مشتري



و الليل حكايتي از گيسوان او است

و آن گيسوان كه مشك خجل از معطري



نامش حسن جمال دلاراي او حسن

خلقش حسن حسن همه كارش چو بنگري



صد حيف از جفاي موفق شهيد شد

در سامره از خذعه و راه ستمگري



شاها تو فائقي و موفق معذب است

در پيشگاه جل علي روز داوري



شاهان بدر گه تو سايند جبهه را

سلطان توئي وظيفه آنها است چاكري



آن كس كه كرد چاكري آستان تو

كي اعتنا كند به اميري و سروري



هر كس به رتبه اي بكند فخر و پيروي

فخر مي كند كه تو را كرده نوكري





[ صفحه 9]