بازگشت

بخشش و سخاوت


مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نويسد: از اسماعيل ابن محمد عباسي روايت شده كه گفت: من سر راه امام حسن عسكري عليه السلام نشستم، آن حضرت از نزد من عبور كرد، من برخواستم و از دست فقر و تنگدستي به آن بزرگوار شكايت نمودم و قسم خوردم كه من پولي ندارم.

امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم دروغ مي خوري در صورتي كه مبلغ دويست (200) دينار ذخيره و پس انداز نموده اي؟!

آن گاه فرمود: من اين سخن را از اين لحاظ به تو نگفتم كه به تو عطائي نكنم. پس از اين سخنان به غلام خود فرمود: موقعي كه به خانه رفتي مبلغ صد (100) دينار به اين شخص بده!

سپس به من فرمود: آيا نه چنين است كه تو در موقع احتياج از آن دويست (200) دينار محروم خواهي شد؟!

موقعي كه اين جريان بين من و آن حضرت گذشت من ناچار



[ صفحه 17]



شدم كه آن دويست دينار را خرج نمايم، همين كه رفتم آن پول را بردارم و مصرف كنم ديدم پسرم از محل آن پول با خبر شده و آن را برداشته و فرار كرده.

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از ابوهاشم روايت مي كند كه گفت: من هيچ گاه به حضور حضرت امام علي النقي و امام حسن عسكري عليهماالسلام مشرف نمي شدم مگر اين كه از ايشان دليل و برهاني (براي مقام امامت) مشاهده مي كردم.

يك وقت نزد امام حسن عسكري مشرف شدم و در نظر گرفتم از آن حضرت يك مقداري نقره بگيرم كه انگشتري براي تيمن و تبرك بسازم. وقتي نشستم منظور خود را فراموش نمودم

موقعي كه تصميم گرفتم برخيزم ناگاه ديدم آن برگزيده ي خدا انگشتري نزد من انداخت و فرمود: تو در نظر داشتي كه از من نقره براي ساختن انگشتر بگيري ولي من انگشتر ساخته شده به تو مي دهم كه نگين و مزد ساختن آن اضافه برخواسته ي تو باشد خدا اين انگشتر را براي تو مبارك نمايد؟!

مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نگارد از علي بن زيد روايت شده كه گفت: من اسبي داشتم كه خيلي خوب بود. يك وقت نزد حضرت امام حسن عسكري عليه السلام رفتم، آن بزرگوار به من فرمود: اسبت چگونه است؟

گفتم: اسبم در خانه است. فرمود: اگر مقدور شد قبل از اين كه شب شود آن را عوض كن! من از حضور بزرگوار مرخص شدم و به فكر فروش اسب افتادم، ولي در عين حال از فروش آن خودداري مي نمودم، در صورتي كه آن اسب مشتري زيادي



[ صفحه 18]



داشت و آن را بيشتر از قيمت معمولي مي خريدند.

همين كه شب فرارسيد نگهبان آن اسب آمد و با گريه و زاري گفت: اسب تو مرد. من اندوهگين شدم و پس از چند روز به حضور امام حسن عسكري عليه السلام رفتم.

با خودم اين فكر را مي كردم كه آيا اسبي نظير آن اسبم به من نصيب خواهد شد؟!

ناگاه شنيدم حضرت عسكري عليه السلام فرمود: آري اسبي نظير آن اسب نصيب تو خواهد شد. بعد از آن به غلام خود فرمود: آن اسب تازي مرا كه سوار آن مي شوم به علي بده!اي علي! اين اسب از اسب تو زيباتر، عمر آن بيشتر، از اسب تو زرنگتر و قوي تراست.

محمد بن يعقوب كليني از ابن كردي از محمد بن علي ابن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليه السلام روايت مي كند كه گفت: يك وقت امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: بيا تا نزد حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شويم، زيرا نقل شده: آن حضرت داراي صفت سخاوت است. من گفتم: آيا شما آن بزرگوار را مي شناسي؟ گفت: آري، ولي تا كنون او را نديده ام.

موقعي كه متوجه حضرت عسكري عليه السلام شديم پدرم در بين راه مي گفت: كاش امام عسكري مبلغ پانصد درهم به ما مي داد تا دويست درهم آن را به مصرف لباس و دويست درهم آن را به مصرف اداي قرض مي رسانيديم و مبلغ صد درهم آن را خرج مي كرديم.

من با خود گفتم: كاش آن حضرت مبلغ سيصد درهم به من



[ صفحه 19]



مرحمت مي كرد تا صد درهم آن را حماري بخرم و صددرهم آن را به مصرف خريد لباس برسانم و متوجه بلاد جبل شوم.

همين كه به در دولت سراي حضرت عسكري رسيديم غلام آن بزرگوار بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم با پسرش: محمد داخل شوند. وقتي نزد آن بزرگوار مشرف شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود:اي علي! چرا تا اين موقع نزد ما نيامدي؟! پدرم گفت: با اين وضعي كه داشتم خجالت مي كشيدم شما را زيارت نمايم.

موقعي كه از حضور آن بزرگوار مرخص شديم غلام آن برگزيده ي خدا آمد و يك كيسه پول كه حاوي پانصد درهم بود به پدرم داد آن گاه گفت: دويست درهم آن را براي لباس و دويست درهم آن را براي اداي قرض و صد درهم آن را براي مخارج خود مصرف مي كني!

پس از اين جريان يك كيسه پول هم به من داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم آن را براي خريد حمار و صد درهم آن را براي مخارج و صد درهم آن را براي خريد لباس به مصرف مي رساني ولي نبايد به سوي بلاد جبل بروي [1] ، بلكه بايد به جانب سوراء بروي [2] او حسب حضرت عسكري عليه السلام به جانب



[ صفحه 20]



سوراء رهسپار شد و پس از اين كه با زني ازدواج كرد ثروت او به مبلغ هزار دينار رسيد و با ديدن يك چنين معجزه اي باز هم از مذهب واقفيه دست برنداشت.

نگارنده گويد: بخشش و سخاوت حضرت امام حسن عسكري كه از خاندان وحي عليهم السلام به شمار مي رود بيش از آن است كه در اين كتاب نگاشته شود اين مقدار كه نوشته شد از باب نمونه بود، زيرا اين خاندان عموما همانطور كه صفات پسنديده ي ديگرشان قابل حد و حصر نيست همانطور هم صفت بذل و بخشش آنان قابل فهم همه كس نيست، مخصوصا از اين لحاظ كه يكي از صفات خاندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله اين بود كه صدقه و بخشش هاي خود را حتي المقدور مخفيانه و در دل شبها مي دادند و مي توان گفت: از صدها بذل و بخشش هاي ايشان يكي شنيده و نگاشته شده است.


پاورقي

[1] در كتاب مراصد مي گويد: جبل و جبال نام كوه هائي است كه فعلا آن جا را عراق عجم مي گويند (يعني اراك فعلي كه آن را سلطان آباد هم مي گويند) - مؤلف.

[2] سوراء موضعي است جنب بغداد. بنا به قولي همه ي بغداد را سوراء مي گفتند - مؤلف.