بازگشت

مناظرات


در كتاب خرائج از علي بن حسن بن شاپور روايت مي كند كه گفت: يك وقت در سامراء قحطي شديدي رخ داد، متوكل دستور داد اهل سامراء براي استسقاء يعني طلب باران نمودن متوجه صحراء شوند.

مسلمانان سه روز پي در پي براي طلب باران به صحرا رفتند ولي اثر اجابت ظاهر نگرديد.

همين كه روز چهارم فرارسيد جاثليق نصارا [1] با گروهي



[ صفحه 57]



از مسيحيان و رهبانان متوجه صحرا شدند. در ميان آنان راهبي دست به دعا بلند كرد و باران شروع شد!!

موقعي كه مسلمين با اين منظره مواجه شدند نسبت به دين خود دچار شك و ترديد و مايل به دين نصرانيت گرديدند!!

متوكل پس از اين كه دستور داد تا حضرت امام حسن عسكري عليه السلام را از زندان آزاد نمودند و به آن برگزيده ي خدا گفت: امت جد خود را درياب كه نزديك است هلاك و از دين خارج شوند!!

امام عليه السلام فرمود: من فردا متوجه صحرا مي شوم و اين شك و ترديد را برطرف مي نمايم.

موقتي كه سه روز (از آزاد شدن حضرت عسكري عليه السلام) گذشت و جاثليق با گروهي از رهبانان براي طلب باران متوجه بيابان شدند حضرت امام حسن عسكري عليه السلام هم با چند نفر از ياران خود به جانب صحرا رهسپار گرديدند.

وقتي كه آن راهب دست خود را به دعا بلند كرد امام حسن عسكري به يكي از غلامان خويش فرمود: فورا مي روي و آن چه كه در ميان انگشتان دست راست آن راهب است خارج مي كني و نزد ما مي آوري تا قضيه براي عموم مردم واضح و آشكار و اشكال برطرف گردد.

همين كه غلام به دستور امام عليه السلام رفت استخواني را در ميان انگشتان آن راهب يافت، وي آن استخوان را برگرفت به حضور حضرت امام حسن عسكري آورد.

امام عليه السلام به آن راهب فرمود: اكنون دعا كن



[ صفحه 58]



موقعي كه او دعا كرد باران كه نيامد به جاي خود بلكه ابرها كه هوا را فراگرفته بودند پراكنده شدند و آفتاب واضح و آشكار گرديد!!

متوكل به حضرت امام حسن عسكري عليه السلام گفت: يابن رسول الله! اين چه استخواني است كه در ميان انگشتان آن راهب به دست آمد؟!!

امام عليه السلام فرمود: اين راهب به قبر يكي از پيامبران خدا عبور كرد و اين استخوان را از بدن او بدست آورده، هيچ موقعي استخوان بدن پيغمبري كشف نمي شود مگر اين كه آسمان باران فرومي ريزد!!

نگارنده گويد: جاي دارد توجه خوانندگان عزيز را به دو نكته جلب نمائيم:

اول اين كه: هر فرد منصف با يك چنين معجزات و كشف و كراماتي كه از امامان مذهب مقدس شيعه مواجه شود به حكم عقل و انصاف بايد ايمان بياورد و مطيع و منقاد گردد؟!

ولي متوكل و متوكل ها ايمان كه نمي آوردند و مطيع و منقاد كه نمي شدند به جاي خود بلكه از مشاهده ي اين گونه معجزات كه از خلفاء دوازده گانه ي حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله مي ديدند بر بغض و كينه ي آنان افزوده مي گرديد و چه بسا مي شد كه اين گونه معجزات به قيمت جان آن بزرگواران تمام مي شد، چنان كه شرح شهادت اكثر ائمه ي ما عليهم السلام بر صدق اين موضوع گواه است.

دوم اين كه: مكر و حيله ي آن شخص رهبان به ما پند و



[ صفحه 59]



اندرز مي دهد و مي گويد: هر كه مكر و حيله بكار ببرد خواه ناخواه رسوا خواهد شد و به دام خواهد افتاد!!

چه آن كه گفته اند:

لطف حق با تو مدارا مي كند.

ولي در عين حال

چون كه از حد بگذرد رسوا كند

چقدر تناسب دارد كه ما از باب نمونه حكايتي را از شخص مكاري در اين جا بنويسيم:

در كتاب: زهرالربيع مي نگارد شخصي در اصفهان بدون اين كه تصميم كشتن زوجه ي خويش را داشته باشد عصائي به وي زد و آن زن به وسيله ي آن ضربه از دنيا رفت!!

آن شخص پس از اين پيش آمد ناگهاني از طايفه و قبيله ي آن زن خائف شد و از براي نجات از كيفر اين جنايت بزرگ راه به جائي نمي برد!!

آخر الامر فكر بدين جا منتهي شد كه نزد شخصي از دوستان خود (كه فردي مكار و بد انديش بود) رفت و درباره ي اين پيش آمد با وي مشورت نمود؟

وي در جوابش گفت: علاج و راه نجات از اين جنايت آن است كه جوان خوشگلي را به وسيله اي در منزل خود دعوت كني و پس از اين كه او را كشتي جنازه اش را نزد جسد زوجه ات بخواباني موقعي كه اقرباء و عشيره ي زوجه ات آمدند و راجع به كشته شدن وي از تو مؤاخذه نمودند بگوئي: چون من ديدم اين جوان با زوجه ام زنا مي كرد لذا من هر دو را به قتل رسانيدم!!



[ صفحه 60]



آن مرد ساده لوح اين پيشنهاد خطرناك را پذيرفت و پس از مراجعت نزد در خانه ي خود نشست، در آن اثناء جوان زيبائي از آن طريق عبور كرد، وي آن جوان را در منزل خويش دعوت نمود، او اجابت كرد، و در منزل وي داخل شد.

آن مرد نابكار براي آن جوان غذا آورد، همين كه از صرف غذا فراغت يافت وي را به طور ناگهاني كشت و جنازه اش را جنب جسد زوجه ي خويش خوابانيد.

وقتي اقرباء و فاميل آن زن از اين فاجعه مطلع شدند نزد آن مرد كوتاه فكر آمدند و او را براي اين جنايت مورد مؤاخذه قرار دادند، وي در جواب آنان گفت: چون من موقعي سر رسيدم كه ديدم اين جوان با زوجه ام زنا مي كند لذا هر دو را به جزاي عمل خويش رساندم.

ايشان گفتند: اگر موضوع از اين قرار باشد كه تو مي گوئي بسيار عمل شايسته اي انجام داده اي!!

آن مرد مشاور كه يك چنين مشورت نابجائي را تصويب كرده بود جواب صبيح المنظر و زيبائي داشت، موقعي كه تاريكي شب جهان را فراگرفت ديد جوانش نيامد نزد آن رفيق خويش رفت و گفت: آن دستوري كه به تو دادم عمل كردي؟! گفت: آري

گفت: جنازه ي آن جواني را كه كشته اي به من نشان بده نكند او جوان خودم بوده؟!!

وقتي وي را بالاي جنازه ي آن جوان برد ديد جوان خودش بوده كه به دام افتاده!! همين كه با اين منظر مواجه شد خاك غم به سر ريخت و معني اين حديث كه فرموده اند:



[ صفحه 61]



من حفر بئرا لاخيه المؤمن اوقعه الله فيه [2] .

آري، خواننده ي عزيز! جزاي مكر و حيله اين است، چون قصص و حكايات افراد حيله ورز بيش از آن است كه در اين كتاب درج شود لذا ما به همين اندازه اكتفا مي نمائيم.

در كتاب: كشف الغمه از ابوهاشم روايت مي كند كه گفت: از حضرت امام حسن عسكري عليه السلام سؤال كردم چرا زن يك سهم و مرد دو سهم ارث مي برد؟!

امام عليه السلام در جوابم فرمود: براي اين كه جهاد و نفقه يعني مخارجات خانه و امثال آن و آن ديه اي كه بر عاقله واجب مي شود [3] به گردن زن نيست بلكه بر مردان واجب مي شوند.

راوي مي گويد: من با خود گفتم: ابن ابي العوجاء هم اين موضوع را از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله پرسش نمود و به همين نحو جواب شنيد.

ناگاه ديدم حضرت امام حسن عسكري عليه السلام متوجه من شد و فرمود: آري ابن ابي العوجاء هم اين مسئله را پرسش كرد و همين جواب را شنيد. در صورتي كه موضوع مسئله يكي باشد جوابهائي كه ما (امامان) بگوئيم يكي خواهد بود. هر موضوعي كه براي شخص اول ما خانواده جريان داشته باشد براي شخص آخر ما نيز جريان خواهد داشت. اول و آخر ما در علم يكسان و مساوي



[ صفحه 62]



هستيم، ولي حضرت رسول اكرم و علي بن ابيطالب عليهم السلام از ما افضلند.


پاورقي

[1] جاثليق كلمه اي است عربي. رئيس روحاني نصارا عالم و عابد ترسايان، پيشواي عيسويان و رئيس اسقفها را جاثليق مي گويند - مؤلف.

[2] يعني هر كسي كه براي برادر مؤمن خود چاه بكند خدا خود او را در آن خواهد افكند - مؤلف.

[3] عاقله يعني آن كسي كه بايد ديه و خون ناحق را بپردازد - مؤلف.