بازگشت

كلمات قصار


اول: با كسي جدال منماي! كه احترام و آبروي تو از بين خواهد رفت مزاح و شوخي مكن كه نسبت به تو جرئت پيدا مي كنند.

دوم: اگر كسي راضي شود در يك موضعي از مجلس بنشيند كه شأن وي از آن اجل باشد خدا و ملائكه بر او صلوات و درود مي فرستند تا آن موقعي كه از آن جا برخيزد.

سوم: بسم الله الرحمن الرحيم به اسم اعظم خدا از سياهي چشم و سفيدي آن نزديك تر است.

نگارنده ي گويد: بسيار به جا است كه اين حديث شريف را از اصول كافي درباره ي گفتن بسم الله الرحمن الرحيم از نظر خوانندگان عزيز بگذرانيم:

در صفحه ي (306) جلد دوم كتاب نام برده از داود رقي روايت مي كند كه گفت: از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: از خدا بترسيد و نسبت به يكديگر حسودي ننمائيد!؟

يكي از دستورات مذهبي حضرت عيسي بن مريم عليه السلام اين بود كه در زمين براي عبادت و سياحت گردش مي كرد.

در يكي از مسافرتهاي آن حضرت مرد كوتاه قامتي كه از ياران عيسي به شمار مي رفت و بسيار ملازم آن بزرگوار بود با حضرت



[ صفحه 63]



عيسي مسافرت كرد.

موقعي كه عيسي بن مريم عليهماالسلام لب دريا رسيد با يقين كامل گفت: بسم الله و روي آب دريا شروع كرد به راه رفتن

همين كه آن مرد ديد عيسي عليه السلام از روي آب عبور كرد او نيز با يقين كامل گفت: بسم الله و روي آب به راه افتاد تا به حضرت عيسي رسيد. در اين اثناء بود كه آن مرد دچار عجب و خودپسندي گرديد و با خود گفت: همچنان كه عيسي روي آب راه مي رود (و غرق نمي شود) من هم بالاي آب راه مي روم (و غرق نمي شوم) پس حضرت عيسي عليه السلام بر من چه فضيلت و برتري دارد؟!!

در همين موقع بود كه شروع كرد به غرق شدن و فرياد زد يا عيسي! مرا درياب!

حضرت عيسي وي را از غرق شدن نجات داد و فرمود:اي مرد كوتاه قامت مگر چه گفتي و چه خيالي كردي؟

گفت: من با خويشتن گفتم: هم چنان كه حضرت عيسي روي آب مشي مي كند و راه مي رود من نيز روي آب راه مي روم و بدين لحاظ دچار عجب و خودپسندي گرديدم.

حضرت عيسي در جوابش فرمود: تو مقام خود را بر خلاف آنچه كه خدا قرار داده فرض كردي، لذا خداي توانا تو را از اين خطا آگاه نمود و بدين جهت دشمن تو شد. الساعه از گفته ي خود توبه كن و پشيمان شو!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آن مرد توبه كرد خداي رؤف پس از اين كه توبه ي او را پذيرفت مقام قبلي وي را عطا فرمود



[ صفحه 64]



پس شما (شيعيان ما هم) از خدا بترسيد و درباره ي يكديگر حسودي ننمائيد!!

در كتاب خلاصة الاخبار مي نگارد: يك روز واعظي بر فراز منبر موعظه مي نمود و اين حديث را بيان مي كرد كه هر كس بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم و لو اينكه بر روي آب راه رود پاي او تر نخواهد شد.

جواني پاي منبر او بود كه خانه اش خارج از شهر بود و نهر عظيمي بين خانه ي وي و شهر وجود داشت آن جوان براي اينكه از نهر بگذرد همه روزه بايستي مقدار زيادي راه طي كند تا خود را به شهر و به منبر واعظ برساند.

وقتي كه موضوع گفتن بسم الله را از آن واعظ شنيد برخواست و پس از اينكه لب نهر آمد بسم الله الرحمن الرحيم را گفت و به طرز آساني از آب عبور نمود. بعد از اينكه جريان همه روزه به همان نحو اياب و ذهاب مي كرد.

در يكي از روزها با خويشتن گفت: من از بركت آن واعظ بدين سعادت رسيدم، پس چه بهتر كه من نسبت به وي خدمتي بكنم لذا نزد آن واعظ آمد و گفت: من در نظر دارم كه ساعتي در حضور تو باشم (تقاضا مي شود كه منزل حقير را به قدوم خود مزين فرمائيد)

واعظ پس از اين كه تقاضا را پذيرفت و با آن جوان بر لب نهر آمدند او بعد از گفتن بسم الله الرحمن الرحيم نظير همه روزه از نهر بگذشت ولي آقاي واعظ همچنان در جاي خود در حال تفكر و تحير باقي ماند!!

آن جوان به واعظ گفت: مگر نه چنين است كه تو براي مردم



[ صفحه 65]



مي فرمودي: هر كه بسم الله بگويد ولو اينكه داخل دريا شود پاي او تر نخواهد شد؟!! من از آن روزي كه اين موضوع را از تو شنيده ام از روي اين نهر (بدون اين كه پاهايم تر شوند) اياب و ذهاب مي نمايم؟!!

واعظ در جواب گفت: آري، همين طور است كه تو مي گوئي ولي آن عقيده و اعتقاد محكمي كه تو داري من ندارم!!

چهارم: يكي از نمونه هاي تواضع اين است كه به هر شخص (مسلماني) مصادف شوي سلام كني و در مجلسي كه جلوس مي كني در موضعي بنشيني كه از شأن تو پائين تر باشد.

مؤلف گويد: در كتاب خلاصة الاخبار مي نگارد: روايت شده: بين آن كسي كه سلام مي كند و بين آن شخصي كه جواب سلام را مي گويد صد حسنه است، نود و نه حسنه مال آن كسي است كه سلام مي كند و يك حسنه مال آن كسي است كه جواب سلام مي گويد، زيرا آن شخصي كه سلام مي كند براي يك چنين عمل نيكوئي اقدام نموده است (پس وي سزاوارتر است كه نود و نه حسنه را ببرد).

بدين لحاظ است كه وقتي فراق بين حضرت يعقوب و يوسف عليهماالسلام مبدل به وصال گشت جبرئيل به حضرت يوسف گفت: بگذار حضرت يعقوب به تو سلام كند.

بعضي از علماء گويند: چون حضرت يعقوب عليه السلام بسيار از فراق يوسف رنج برده بود لذا شايسته بود كه نود و نه حسنه براي وي باشد؟

نگارنده گويد: اهميت و ارزش اين كه انسان در سلام



[ صفحه 66]



كردن پيشدستي كند از حديث شريف آينده واضح و هويدا مي شود.

صدوق در كتاب علل الشرايع از حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام از پيامبر عظيم الشأن اسلام صليث الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: پنج موضوع است كه من آنها را تا موقع مردن ترك نخواهم كرد:

1 - اين كه با غلامان و خدمتگذاران غذا بخورم.

2 - اين كه بر الاغ سوار شوم (تا تكبر عرب كه در آن موقع اين موضوع را ناپسند مي دانستند درهم شكسته شود).

3 - اين كه به دست خود از بز شير بدوشم.

4 - اين كه لباس پشمين بپوشم (بنا به روايت ديگري: پارگي كفش خود را بدوزم).

5 - اين كه بر كودكان سلام كنم، منظور من اين است كه اين پنج موضوع بعد از من سنت شوند (و مورد عمل قرار بگيرند).

پنجم: يكي از بلادهاي كمرشكن همسايه اي است اگر كسي از انسان نيكوئي ببيند آن را بپوشاند و اگر بدرفتاري ببيند آن را فاش نمايد.

نگارنده مي گويد: در تفسير زواره اي در ذيل آيه ي (40) سوره ي مباركه ي نساء كه قسمتي از آن اين است:

و الجار ذي القربي و الجار الجنب و الصاحب بالجنب مي نگارد: از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پرسيده شد: همسايه بر همسايه چه حقي دارد؟ فرمود:

1 - اگر همسايه تو را دعوت كند اجابت كني.

2 - چنان چه تهيدست شود از او دستگيري نمائي.



[ صفحه 67]



3 - اگر از تو قرض بخواهد مضايقه نكني.

4 - چنانچه خيري به وي برسد او را تبريك بگوئي.

5 - اگر دچار مصيبتي شود تسليت بگوئي.

6 - هر وقت از دنيا رفت تشييع جنازه اش نمائي.

7 - ديوار خانه ي خود را از ديوار خانه اش بلندتر نكني كه مانع هواي آزاد شود.

8 - چنانچه غذا از تو بخواهد خودداري ننمائي.

آنگاه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: همسايگان سه طايفه اند:

اول: همسايه اي كه سه حق به گردن انسان دارد.

دوم: آن كه دو حق دارد.

سوم: آن كه يك حق دارد.

همسايه اي كه سه حق به گردن انسان دارد آن كسي است كه همسايه و مسلمان و عشيره ي انسان باشد، زيرا وي حق مسلمان بودن و حق همسايه بودن و حق قوم و خويشي به گردن انسان دارد.

آن همسايه اي كه دو حق به گردن انسان دارد آن كسي است كه: مسلمان و همسايه ي انسان است، زيرا او حق مسلمان بودن و حق همسايگي به گردن انسان دارد.

آن همسايه اي كه فقط يك حق به گردن انسان دارد:

همسايه ي كافري است كه فقط حق همسايگي به گردن انسان دارد.

محمد بن يعقوب كليني در اصول كافي از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: موقعي كه ابن يامين (نظير حضرت يوسف عليه السلام) از نظر حضرت يعقوب عليه السلام ناپديد شد آن حضرت با خداي رؤف مناجات كرد و



[ صفحه 68]



گفت: بار خدايا! چشمان و پسرانم را از دست دادم، آيا هنوز وقت آن نشده كه به من ترحم كني؟؟

خطاب رسيد: اي يعقوب! اگر من پسران تو را بميرانم آنان را زنده مي كنم و فراق شما را به وصال مبدل خواهم كرد.

ولي اي يعقوب! در نظر داري كه يك وقت گوسفندي را ذبح كردي و از حال فلان همسايه ات كه روزه بود غفلت نمودي و چيزي از آن گوشت به وي ندادي؟!!

پس از اين جريان بود كه منادي از طرف حضرت يعقوب عليه السلام ندا مي كرد: هر كس احتياج به ناشتائي دارد در منزل حضرت يعقوب بيايد! هر كسي كه به شام محتاج است در خانه ي حضرت يعقوب حاضر شود!؟

نگارنده گويد: گر چه اين روايت را شيخ كليني در اصول كافي نقل مي كند ولي در عين حال نمي توان گفت: علت ابتلاء يعقوب فقط همين موضوع باشد. بنابراين فيه ما فيه؟!

ششم: حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد عبادت به زياد روزه گرفتن و زياد نماز خواندن نيست. بلكه عبادت آن است كه انسان درباره ي امر خدا بسيار تفكر نمايد.

نگارنده گويد: منظور حضرت امام حسن عسكري (ع) از اين كه مي فرمايد: عبادت به روزه گرفتن و نماز خواندن بسيار نمي باشد اين نيست كه نبايد زياد روزه گرفت و يا اين كه نماز بسيار خواند بلكه منظور آن بزرگوار اين است كه روزه و نماز واجب را با تفكر به جاي آوردن بهتر است از نماز و روزه ي بسياري



[ صفحه 69]



كه بدون فكر باشد.

حديثي را كه اكنون از نظر خوانندگان عزيز مي گذرانيم كاملا منظور حضرت عسكري عليه السلام را براي ما واضح و روشن مي كند:

محمد بن يعقوب كليني در جلد اول اصول كافي صفحه ي (12) از پدر سليمان ديلمي روايت مي كند كه گفت: به حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله گفتم: فلان شخص از نظر عبادت كردن و دين داري و فضيلت چنين و چنان است (يعني خيلي عبادت مي كند).

امام عليه السلام در جوابم فرمود: عقل وي چگونه است گفتم: نمي دانم.

حضرت صادق فرمود: ثواب را به قدر عقل به انسان مي دهند، مردي از بني اسرائيل خداي را در جزيره هاي دريا كه بسيار سبز، تر و تازه، خوش آب و هوا بود عبادت مي كرد.

يك وقت يكي از ملائكه از آن جزيره عبور و به آن عابد مرور كرد. آن ملك، گفت: پروردگارا! ثواب اين بنده ي عابد خود را به من ارائه كن. همين كه خداي عليم ثواب عبادات او را به آن ملك عرضه كرد خيلي به نظر او قليل و ناچيز آمد!!

خطاب رسيد: مي روي و با آن عابد رفاقت و مصاحبت مي كني. وي پس از اين كه به شكل انسان شد نزد آن عابد آمد.

عابد گفت: كيستي؟

ملك گفت: من خيلي از اين مكان و عبادت تو خوشم آمده لذا آمده ام تا با تو خداي را عبادت كنم. پس از اين كه آن ملك



[ صفحه 70]



يك روز نزد آن عابد توقف كرد به وي گفت: اين مكان تو بسيار پاك و پاكيزه است و به جز از براي عبادت كردن صلاحيت ندارد.

عابد گفت: آري، فقط اين مكان ما يك عيب دارد.

ملك گفت: مثلا چه عيبي؟!

عابد گفت: خداي ما حيواني ندارد. اي كاش خدا الاغي مي داشت تا ما آن را در اين مكان مي چرانيديم، زيرا اين گياهان و حشيش ها ضايع مي شوند و از بين مي روند.

ملك گفت: خداي تو كه الاغ ندارد!!

عابد گفت: اگر خداي من الاغ مي داشت اين همه علف و حشيش ها ضايع نمي شدند.

در همين موقع بود كه خدا به آن ملك وحي كرد:

ما ثواب اين عابد را به قدر عقلش خواهيم داد.

آري خوانندگان محترم عبادت بسيار مطلوب و پسنديده است ولي در عين حال محدود هر دستوري كه از طرف خدا براي بنده صادر شده باشد عبادت است.

يكي از دستورهائي كه خدا و رسول براي انسان صادر فرموده اند دنبال رزق و روزي حلال رفتن است و لذا در فقه حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله صدها مسئله در باب معاملات و تجارت و... مطرح شده است.

اشتباه نشود!! منظور نگارنده اين نيست كه: نبايد نماز بخوانيم، نبايد روزه بگيريم نبايد عبادت مستحبي به جاي آوريم چنان چه مسلماني منكر يكي از عبادات ضروريه ي دين مقدس اسلام بشود با توجه به اين كه آن عبادت از ضروريات به شمار مي رود قتل



[ صفحه 71]



او واجب است.

بلكه منظور نويسنده اين است كه اگر انسان دنبال رزق و روزي حلال نرود خواه ناخواه تهيدست و فقير خواهد شد.

موقعي كه از مال حلال محروم شود به ناچار بايد زندگي خود را از مال حرام برگزار نمايد و...

چقدر به جا است كه اين حديث شريف را كه در اصول كافي از حضرت صادق روايت مي كند از نظر مبارك خوانندگان گرامي بگذرانيم:

در جلد دوم اصول كافي، صفحه ي (63) از خادم حضرت صادق عليه السلام كه نام وي سراج بود روايت مي كند كه آن بزرگوار در ضمن حديث طولاني براي وي مثلي زد و فرمود:

مرد مسلماني همسايه ي نصراني داشت، وي آن شخص نصراني را پس از اين كه اسلام را در نظر او جلوه داد به سوي دين اسلام دعوت كرد، وي دعوت او را اجابت نمود.

همين كه موقع سحر فرارسيد آن شخص مسلمان در خانه ي نصراني آمد و دق الباب كرد.

نصراني: كيه؟

مسلمان: من فلاني هستم.

نصراني: چه كار داري؟

مسلمان، وضو بگير، لباس هاي خود را بپوش و براي نماز آماده باش! نصراني وضو گرفت، لباسهاي خود را پوشيد و با او متوجه (معبد و مكان نماز خواندن) شد. آنچه خواستند نماز خواندند و پس از آن نماز صبح را نيز به جاي آوردند.



[ صفحه 72]



مرد نصراني به قصد منزل خود از جاي برخواست.

مرد مسلمان به وي گفت: كجا مي روي؟ روز كوتاه است از اين موقع تا ظهر چندان باقي نمانده است!

نصراني نشست تا اين كه نماز ظهر را هم خواندند.

مرد مسلمان گفت: بين نماز ظهر و نماز عصر چيزي نسيت وي را نگاه داشت تا نماز عصر را نيز به جاي آوردند.

نصراني از جاي خود برخواست كه متوجه منزل خويش گردد مسلمان گفت: از حالا تا شب خيلي زياد نيست، الساعه آفتاب غروب مي كند و روز به آخر مي رسد، از حالا تا مغرب كمتر است از ظهر تا عصر (كه صبر كردي) نصراني را نگاه داشت تا اين كه مجبورا و قهرا نماز مغرب را نيز خواندند.

نصراني به سوي منزل خود حركت كرد، مرد مسلمان گفت: فقط يك نماز باقي مانده است (پس صبر كن تا اين نماز را هم بخوانيم؟) نصراني بناچار ماند تا نماز عشا را نيز به جاي آوردند و از يكديگر جدا شدند.

موقعي كه سحر شب بعد فرارسيد آن شخص مسلمان در خانه ي نصراني آمد و دق الباب كرد.

نصراني: كيه؟

مسلمان: فلاني هستم.

نصراني: چه منظوري داري؟

مسلمان: وضو بگير، لباسهاي خود را بپوش و با ما براي نماز آماده باش!

نصراني: خواهش مي كنم، شخص ديگري را براي اين



[ صفحه 73]



دين پيدا كن كه فراغتش از من بيشتر باشد، زيرا من شخص تهيدست و عيالمندي هستم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: آن شخص مسلمان آن مرد نصراني را به وسيله ي همان دعوتي كه داخل در دين اسلام كرده بود به وسيله ي همان دعوت هم از دين اسلام خارجش نمود.

آري، خواننده ي عزيز! اهميت نماز و عبادات و... را همين بس كه خداي عليم در قرآن كريم، سوره ي: و الذاريات، آيه ي (56) مي فرمايد:

ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون

يعني من جن و انس را نيافريدم جز براي اين كه مرا پرستش نمايند. پس علت غائي و منظور از آفرينش بشر فقط عبادت پرودگار است.

ولي همانطور كه عموم مردم از نظر فهم و عقل يكسان نيستند همانطور هم از لحاظ عبادت و پرستش خدا يكنواخت نخواهند بود. پس بنابراين بايد هر كسي را به ميزان معرفت و فهمش به عبادت وادار نمود؟؟

هفتم: حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد: بد بنده اي است آن كسي كه دو رو و دو زبان باشد، وقتي در حضور برادر ديني خود باشد او را مي ستايد ولي در غياب گوشت او را مي خورد. اگر نعمتي به برادر ديني او عطا شود نسبت به او حسودي مي كند و اگر مبتلا شود او را تنها مي گذارد.

آري، خواننده ي عزيز! چون مضمون اين حديث شريف شامل حال گروهي از دوستان و رفقاء فعلي مي شود لذا جاي دارد



[ صفحه 74]



كه انسان با هر كسي بناي رفاقت نگذارد. چرا؟! زيرا بعضي از مردم عصر موشك به حسب ظاهر گندم نما ولي در عالم واقع جو فروشند. چه بسا مي شود كه نان و نمك انسان را مي خورند و به قدر سر سوزني منظور ندارند. كاش تنها اشتباه آنان اين بود كه منظور نكنند، گاهي به جاي ممنونيت بعيد نيست كه فحش بگويند و بگويند: خدا عجب غذاي خوب يا ميوجات نيكوئي به فلاني داده است؟!

در خاطر دارم چند سال قبل از تأليف اين كتاب يكي از پيرمردان كه از آشنايانم به شمار مي رفت اين موضوع را شرح داد و گفت: من در يكي از شبها در ميان باغ خود كه ميوجات و انگور بسيار خوبي داشت خوابيده بودم ناگاه ديدم چند نفر از رندان و شبگردان كه معمولا شبها در دهات به جاي نماز شب از باغ هاي همسايگان قسط جمع مي كنند از ديوار باغ بالا آمدند و داخل باغ شدند پس از اين كه با اطمينان خاطر ميوجات و انگورشان را خوردند بناي فحش دادن را نهادند و گفتند: پدر سوخته عجب ميوه ها و انگورهاي خوبي دارد؟!

من آن قدر كه از فحش دادن آنان ناراحت شدم از سرقت و دزدي ايشان نگران نشدم، لذا از جاي برجستم و گفتم: آقاي عزيز! تو كه هر نحوه ميوجاتي خواستي خوردي و بردي، پس چرا فحشم مي دهي؟!! نكته اي كه خيلي جلب توجه مي كرد اين بود كه آنان خويشتن را از دوستان صميمي من قلمداد مي كردند و چنان چه من اين بي وفائي را از ايشان نمي ديدم مي گفتم: اينان اولين و بهترين ياران منند!!



[ صفحه 75]



نگارنده گويد: چون سخن از افراد دو رنگ و دو رو به ميان آمد بسيار جاي دارد موضوع ذيل را از نظر مبارك خوانندگان گرامي بگذرانيم:

در كتاب خلاصة الاخبار مي نگارد: نقل شده شخصي براي خريدن غلام به بازار برده فروشان رفت، غلامي را بر او عرضه كردند كه داراي انواع و اقسام هنر بود، ولي گفتند: اين غلام يك عيب دارد و آن اين است كه: نمام و سخن چين است. گفت: اين موضوع چندان مهم نيست، آنگاه غلام را خريد و در منزل خويش برد.

همين كه مدتي از اين جريان گذشت و آن غلام از نام و نمك ايشان برخوردار شد نزد زوجه ي خواجه آمد و گفت:اي بانوي محترمه! چون مدتي است كه من در اين خانه از نان و نمك شما مي خورم و شما خيلي حق به گردن من داريد لذا بر من واحب است كه جبران تلافي نمايم.

يكي از خدماتي كه بر من لازم است انجام دهم اين است كه تو را بر قسمي از اسرار خواجه آگاه نمايم، ولي مشروط بر اين كه راز مرا پيش وي فاش نكني و مرا نزد او شرمسار ننمائي!!

بدان كه خواجه با زن بسيار خوشگل و زيبائي سر و كار پيدا كرده، عاشق او شده و در نظر دارد تو را طلاق دهد و او را عقد نمايد

زن خواجه پس از اين كه فوق العاده مضطرب و ناراحت شد گفت: اكنون چاره چيست؟!

غلام گفت: من راه به جائي نمي برم، فقط يك تدبير به نظرم



[ صفحه 76]



مي رسد و آن اين است كه: در اين شهر يك نفر جادوگري است كه بوسيله ي سحر و جادو ماه را از آسمان به زمين و ماهي را از دريا بيرون مي آورد، ولي براي سحر و جادوئي كه مي كند حتما بايد از موي زير گلوي خواجه ببريم، ولي كاري مي كند كه خواجه شيفته و دلباخته ي تو خواهد شد.

چنان چه اجازه بفرمائيد من يك استره [1] براي شما مي آورم و شما در آن موقعي كه خواجه مي خوابد يك تار موي از زير گلوي وي برگير و به من بده تا به آن ساحر برسانم و او خواجه را از عشق تو بيقرار نمايد. زن قبول كرد و غلام يك استره به وي داد

غلام پس از اين كه آن زن ساده لوح را غرق درياي اغفال و گمراهي نمود نزد خواجه آمد و گفت: اين همه محبت و نوازشي كه تو نسبت به من مي كني هيچ كسي درباره ي فرزند صلبي خويش نمي كند لذا بر من واجب است آنچه را كه از خانواده ي شما مي بينم به عرض برسانم تا حق نعمت و لطف تو را به جاي آورده باشم.

بدان كه خانم شما تير عشق جواني را خورده و در نظر دارد كه تو را هلاك نمايد، دليل من بر اين مدعاء اين است كه وي تيغ تيزي كه گوئي: الماس است از براي كشتن تو بدست آورده است چنان چه مايل باشي كاملا از اين موضوع باخبر شوي وارد منزل شو و چنان وانمود كن كه خوابيده اي.

خواجه با تفكر و ناراحتي پس از اين كه داخل خانه شد آن چنان وانمود كرد كه زوجه اش يقين كرد خواجه در خواب



[ صفحه 77]



است، لذا زن ضعيف العقل استره را برگرفت و به بالين خواجه آمد، موقعي كه دست برد كه تار موئي از محاسن وي بگيرد خواجه يقين كرد كه قصد كشتن او را دارد، لذا برخواست و استره را از دست زن گرفت و او را بدون سوء قصدي به قتل رسانيد!!

همين كه فاميل و قبيله ي آن زن از اين جريان مطلع شدند اجتماع كردند و خواجه را به قصاص آن زن كشتند!

از آن طرف موقعي كه خويشاوندان خواجه از اين پيش آمد مستحضر شدند حمله كردند و با قبيله ي زن در آويختند و بدين وسيله گروه زيادي بدون جرم براي نمامي و سخن چيني آن غلام نابكار كشته شدند.

چه خوب گفته اند:



سخني در ميان دو كس آتش است

سخنچين بدبخت هيزم كش است



آري! خوانندگان گرامي، جاي دارد ما دعا كنيم تا خداي توانا ما را از شر و فتنه ي اين گونه افراد دو رنگ و دو رو حفظ فرمايد.

نيز چه خوب سروده اند:



ز دوستان دو رنگم هميشه دل تنگم

فداي همت دشمن شوم كه يكرنگ است



در اصول كافي از صادق آل محمد صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: كسي كه با مسلمانان دو زبان باشد روز قيامت در حالي مي آيد كه دو زبان از آتش داشته باشد.



[ صفحه 78]




پاورقي

[1] استره به ضم همزه و تاء و سكون سين تيغي است كه با آن سر انسان را مي تراشند - مؤلف.