بازگشت

جريان شهادت


صدوق از محمد بن حسين روايت مي كند كه گفت: حضرت امام حسن عسكري عليه السلام روز جمعه، هشتم ماه ربيع الاول سنه ي دويست و شصت (260) هجري موقع نماز صبح از اين دار فاني براي دار باقي رحلت كرد. در همان شبي كه آن بزرگوار مي دانست فردا از دنيا مي رود به دست خود نامه هاي بسياري به اهل مدينه نوشت.

در موقع شهادت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام غير از سه نفر كسي نزد آن بزرگوار نبود. آن سه نفر عبارت بودند از: 1 - صيقل كنيزك آن حضرت 2 - عقيد غلام آن بزرگوار 3 - آن كسي كه مردم از او مطلع نبودند، يعني حضرت ولي عصر



[ صفحه 79]



عجل الله تعالي فرجه الشريف.

عقيد مي گويد: در آن شبي كه حال مبارك حضرت عسكري عليه السلام منقلب بود آب آشاميدني خواست كه مصطكي در آن جوشانيده بودند.

همين كه آب آشاميدني حاضر شد فرمود: اول آبي بياوريد تا وضو بگيرم و نماز بگذارم. وقتي آب آورديم آن برگزيده ي خدا دستمالي در دامن خويش گسترانيد آنگاه وضو گرفت و نماز صبح را به جاي آورد.

موقعي كه ظرف آب مصطكي را گرفت تا بياشامد دست مباركش از شدت ضعف و ناتواني مي لرزيد و لب ظرف آب به دندان هاي مقدسش مي خورد. وقتي آب آشاميد و صيقل ظرف آب را از دست آن حضرت گرفت روح مقدسش به عالم بقاء ارتحال يافت.

مسعودي در كتاب اثبات الوصيه مي نگارد: امام حسن عسكري عليه السلام در موقع شهادت خويش حضرت صاحب الزمان عليه السلام را خواست و اسم اعظم خدا و ميراثهاي پيامبران و شمشير را به آن حضرت تسليم نمود.

صدوق از احمد بن عبيدالله بن خاقان كه از طرف خلفاء متولي اوقاف و صدقات شهر قم بود روايت مي كند كه گفت: يك روز براي پدرم خبر آوردند كه ابن الرضا يعني حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مريض و رنجور شده.

پدرم به سرعت نزد خليفه رفت و او را از اين جريان آگاه كرد. خليفه تعداد پنج نفر را كه از معتمدين وي بودند و يكي از آنان نحرير خادم كه محرم راز خليفه به شمار مي رفت با پدرم



[ صفحه 80]



به جانب خانه ي حضرت امام حسن عسكري عليه السلام اعزام نمود و به ايشان دستور داد كه پيوسته ملازم حضرت امام حسن عسكري عليه السلام و خانه ي آن بزرگوار باشند.

به دكتري امر كرده بود كه همه روزه صبح و عصر نزد امام حسن عسكري برود و از اوضاع و احوال آن حضرت با خبر باشد.

همين كه دو روز از اين جريان گذشت براي پدرم خبر آوردند كه حال آن برگزيده ي خدا منقلب و ضعف بر وجود مقدسش مستولي شده است.

بامدادي بود كه پدرم سوار شد و به حضور حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف گرديد و به دكتران دستور داد كه از حال آن حضرت غفلت ننمايد.

بعد از اين جريان بود كه پدرم قاضي القضاة را خواست و به وي گفت: ده نفر از علماي مشهور را بخواه تا پيوسته در حضور حضرت عسكري عليه السلام باشند.

منظور آنان از حضور به هم رساندن علماء اين بود كه مسموميت امام عليه السلام براي مردم كشف نشود و به مردم اين طور وانمود كنند كه امام عسكري به اجل طبيعي از دنيا رفته است.

گماشتگان خليفه همچنان مواظب خانه ي امام حسن عسكري بودند. وقتي چند روزي از ماه ربيع الاول گذشت آن امام مظلوم از دنيا رحلت كرد و از جور و ستم ستمكيشان نجات يافت.

موقعي كه خبر شهادت امام عسكري در شهر سامره منتشر گرديد قيامتي به پا شد، صداي ناله و شيون از عموم مردم



[ صفحه 81]



بلند شد.

خليفه در صدد به دست آوردن فرزند آن بزرگوار (يعني حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه) برآمد. بدين منظور بود كه گروهي را فرستاد تا خانه ي آن امام مظلوم را محاصره نمودند و كليه ي حجره ها را به منظور يافتن حضرت حجة بن الحسن عليه السلام تفتيش كردند.

از طرفي هم زنان قابله را مأمور كرد تا كنيزان آن حضرت را معاينه كنند، مبادا كنيزان امام حسن عسكري باردار و حامله باشند و آن حمل امام دوازدهم باشد.

يكي از قابله ها گفت: احتمال مي رود: فلان كنيز باردار باشد، خليفه نحرير خادم را دستور داد كه مواظب آن كنيز باشد تا صدق و كذب اين موضوع معلوم گردد.

خليفه پس از اين كه خانه و كنيزان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام را در معرض تفتيش و محاصره قرار داد متوجه تجهيز جنازه ي آن حضرت شد. عموم بازاريان و مردم چه صغير و چه كبير چه وضيع و چه شريف پس از اين كه از شهادت آن امام مظلوم باخبر شدند براي تشييع جنازه اجتماع نمودند.

راوي مي گويد: پدرم كه وزير خليفه بود با ساير وزراء، نويسندگان، تابعين خليفه، بني هاشم و علويان براي تشييع جنازه ي حضرت امام حسن عسكري عليه السلام حاضر شدند. شهر سامره در روزه شهادت حضرت عسكري از كثرت ناله و شيون و ضجه ي مردم نظير روز قيامت شده بود.

همين كه از غسل و كفن آن حضرت فراغت يافتند خليفه



[ صفحه 82]



ابوعيسي را اعزام نمود تا بر جنازه ي حضرت عسكري نماز بگذارد وقتي جنازه ي امام عليه السلام را براي نماز آماده كردند ابوعيسي نزد جسد مقدس آن بزرگوار آمد و كفن را از صورت مبارك آن امام مسموم برداشت.

چون ابوعيسي در نظر داشت كه خليفه را از مسموم كردن حضرت عسكري تبرئه نمايد لذا علويان، هاشميان، امراء، وزراء، نويسندگان، قاضيان، علماء و ساير اشراف و اعيان را جلو خواند و گفت: بيائيد ملاحظه نمائيد حسن بن علي كه فرزند زاده ي امام رضا عليه السلام است در ميان بستر به اجل خدائي از دنيا رفته است و كسي آسيبي به وجود او نزده و در مدتي كه آن حضرت مريض بود دكتران، قاضيان، افراد معتمد و اشخاص عادل نزد آن بزرگوار حضور داشتند و بر اوضاع و احوال او شاهد و ناظر بوده اند و عموم آنان بر اين مدعا شهادت مي دهند.

ابوعيسي پس از اين استشهادي كه برخلاف واقع بود جلو رفت و به حسب ظاهر به بدن مقدس حضرت امام حسن عسكري (ع) نماز گذارد، آن گاه بعد از نماز بدن مبارك امام عليه السلام را جنب قبر پدر بزرگوارش: امام علي التقي عليه السلام به خاك سپردند.

پس از اين كه بدن شريف حضرت عسكري عليه السلام را دفن كردند خليفه درصدد جستجوي حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف برآمد. زيرا وي شنيده بود فرزند امام حسن عسكري بر عالم مستولي و موجب ابطال و انقراض اديان و افراد باطل خواهد شد.

ولي با كمال تأسف پس از تفتيش و تفحص زيادي خبر و



[ صفحه 83]



اثري از آن امام غائب به دست نياوردند و آن كنيزي را كه احتمال مي دادند شايد حامله باشد مدت دو سال مورد بررسي و مواظبت قرار دادند ولي از او نيز چيزي نفهميدند.

همين كه از يافتن امام زمان مأيوس شدند ارث و ما ترك حضرت امام حسن عسكري را طبق مذهب اهل تسنن بين مادرش و جعفر كذاب كه برادر حضرت عسكري بود تقسيم نمودند، مادر حضرت امام حسن عسكري ادعا كرد و گفت: من وصي آن بزرگوارم و اين موضوع را نزد قاضي به ثبوت رسانيد.

(منظور از اين ادعا اين بود كه خليفه از تعقيب كردن امام زمان عليه السلام دست بردارد) ولي معذلك خليفه در جستجوي فرزند حضرت عسكري يعني امام زمان عليه السلام بود و از تفحص و تجسس دست برنمي داشت!!

راوي مي گويد: پس از اين جريان بود كه جعفر كذاب نزد پدرم آمد و گفت: من از شما تقاضا دارم منصب امامت را بعد از برادرم امام حسن عسكري به من واگذار نمائيد؟! چنان چه شما اين تقاضا را بپذيريد من تعهد مي نمايم در هر سالي مبلغ دويست هزار (200000) اشرفي طلا به شما بدهم؟!

پدرم از شنيدن اين موضوع ناراحت و خشمناك گرديد آنگاه به جعفر كذاب گفت: اي احمق!! منصب برادر تو منصبي نيست كه بتوان آن را به وسيله ي پول و مال دنيوي به دست آورد. سال هاي متوالي است كه خلفاء شمشير مي كشند و مردم را مي كشند و آنان را تحت فشار و عذاب قرار مي دهند كه شايد از اعتقاد به امامت پدر و برادر تو منصرف شوند ولي هنوز به آرزوي خويش



[ صفحه 84]



نرسيده اند.

چنان چه تو نزد شيعيان وجهه و آبروئي داشته باشي آنان متوجه تو خواهند شد و كوچكترين احتياجي به خليفه و ديگران نخواهي داشت و ايشان نمي توانند مقام امامت را براي تو اثبات نمايند.

راوي گويد: پدرم پس از اين تقاضائي كه جعفر كذاب كرد كم عقلي و سفاهت و بي ديني جعفر كذاب را دريافت، لذا دستور داد كه بعد از آن جعفر را در مجلس راه ندهند. جعفر كذاب پس از اين جريان در مجلس پدرم راه نيافت تا اين كه پدرم از دنيا رفت.

خليفه هم اكنون در صدد به دست آوردن فرزند حضرت امام حسن عسكري عليه السلام است ولي تاكنون كوچكترين اثري از آن حضرت به دست نيامده است.

صدوق در كتاب كمال الدين از ابوالاديان روايت مي كند كه گفت: من خدمتگذار حضرت امام حسن عسكري عليه السلام بودم و نامه هاي آن برگزيده ي خدا را به شهرها مي بردم. يك روز آن حضرت در حال همان مرضي كه به وسيله ي آن از دنيا رفت مرا خواست و پس از اين كه چندين نامه به مدائن نوشت به من فرمود: تو بعد از پانزده روز ديگر به سامره مراجعت مي كني، وقتي داخل سامره شدي در موقعي كه مرا غسل مي دهند صداي شيون و ناله از خانه ي من خواهي شنيد.

ابوالاديان به حضرت عسكري گفت:اي آقاي من! وقتي اين موضوع رخ دهد امام من كيست؟!



[ صفحه 85]



امام حسن عسكري فرمود: آن كسي كه جواب نامه ي مرا از تو بخواهد بعد از من امام است.

گفتم: تقاضا مي كنم يك علامت ديگري بفرمائيد؟!

فرمود: آن كسي كه بر بدن من نماز بگذارد خليفه و جانشين من خواهد بود.

گفتم: علامت ديگري نيز بيان نمائيد؟

فرمود: آن شخصي كه بگويد: در ميان هميان چسيت امام شما خواهد بود.

ابوالاديان مي گويد: مهابت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مرا گرفت و مانع شد كه پرسش كنم كدام هميان.

پس ازاين جريان بود كه من از سامره خارج شدم و نامه هاي آن حضرت را به اهل مدائن رساندم و جواب آنها را گرفته متوجه سامره گرديدم.

همانطور كه امام عسكري عليه السلام پيشگوئي كرده بود من پانزده روز بعد از آن كه از سامره خارج شده بودم داخل سامره گرديدم. موقعي كه وارد شدم شنيدم صداي شيون و نوحه از منزل آن امام مظلوم بلند شده.

همين كه به در خانه ي آن حضرت رسيدم ديدم جعفر كذاب بر در خانه نشسته و شيعيان در اطراف وي حلقه زده او را به جهت شهادت حضرت عسكري تسليت و براي مقام امامت تهنيت و تبريك مي گفتند.

من با خويشتن گفتم: اگر اين شخص يعني جعفر امام باشد كه اين مردم او را تهنيت مي گويند پس لابد موضوع مقام امامت



[ صفحه 86]



عوض شده و نوع ديگري گرديده، چگونه مي شود اين فاسق از براي مقام امامت اهليت و صلاحيت داشته باشد؟!!

زيرا من بيشتر اوقات مي ديدم وي شراب خواري مي كرد، قمار بازي مي نمود، طنبور مي نواخت!!

در هر صورت من هم نظير ديگران جلو رفتم و به وي تعزيت و تبريك گفتم ولي او سؤالي از من ننمود (تا علامت امامت او باشد)

در همين موقع بود كه ديدم عقيد خادم بيرون آمد و به جعفر كذاب گفت: برادر تو را كفن كرده اند، برخيز و بر بدن وي نماز بگذار.

جعفر برخواست و شيعيان هم با وي برخواستند و به راه افتادند موقعي كه به صحن خانه رسيديم ديديم بدن مقدس حضرت امام حسن عسكري عليه السلام را كفن كرده و بر بالاي تابوت نهاده اند.

همين كه جعفر كذاب جلو رفت تا بر بدن مبارك حضرت امام حسن عسكري عليه السلام نماز بگذارد ناگاه ديدم طفلي گندمگون پيچيده موي، گشاده دندان كه گوئي: يك پاره ي ماه بود بيرون آمد، رداي جعفر كذاب را كشيد و گفت:اي عمو! عقب رو كه من از تو اولي و سزاوارترم كه بر بدن پدرم نماز بگذارم. جعفر در حالي عقب رفت كه رنگش تغيير كرد و دگرگون شد.

بعد از اين قيل و قال ها بود كه آن كودك جلو ايستاد و بر بدن پدر بزرگوار خويش نماز گذارد [1] و جسد مقدس آن



[ صفحه 87]



حضرت را جنب پدر بزرگوارش حضرت امام علي النقي عليه السلام به خاك سپردند.

موقعي كه آن طفل از دفن حضرت عسكري عليه السلام فراغت يافت متوجه من شد و گفت:اي بصري! جواب آن نامه هائي كه با تو است به من رد كن.

من پس از اين كه جواب آن نامه را تقديم نمودم با خويشتن گفتم: اكنون دو علامت از آن علائمي كه حضرت امام حسن عسكري فرموده بود ظاهر شد و يك علامت از آن علائمي كه آن حضرت فرموده بود باقي مانده و من خارج شدم.

در اين اثنا بود كه غلام و دربان وشاء براي اين كه جعفر كذاب را امتحان كند و بر او اتمام حجت نمايد كه امام نيست به وي گفت: اين كودك چه كسي بود؟!

جعفر كذاب گفت: به خدا قسم كه من وي را هرگز نديده ام و نمي شناسم.

در همين موقع بود كه گروهي از اهل قم وارد شدند و از حضرت امام حسن عسكري عليه السلام پرسش نمودند وقتي شنيدند آن برگزيده ي خدا شهيد شد، پرسيدند: امام بعد از آن حضرت كيست؟!

شنوندگان جعفر كذاب را معرفي كردند. ايشان نزد جعفر



[ صفحه 88]



رفتند و پس از اين كه به جعفر براي شهادت امام عسكري تسليت و به جهت مقام امامت تهنيت و تبريك گفته تقاضا كرده گفتند: ما نامه ها و اموالي از شيعيان براي امام آورده ايم (چنانچه تو پس از حضرت عسكري امام هستي) بگو بدانيم كه آن نامه ها از كه و مقدار اموالي كه با ما هست چقدر است تا ما آنها را به تو تسليم نمائيم؟؟

جعفر كه در واقع امام نبود از جاي خويش برخواست و گفت: اين مردم از ما علم غيب مي خواهند؟!

ناگاه ديدم خادمي از طرف حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف بيرون آمد و به آن گروه گفت: نامه هائي كه شما آورده ايد مال فلان و فلان است. شما يك هميان آورده ايد كه حاوي هزار (1000) اشرفي مي باشد. در ميان آن هزار اشرفي تعداد ده اشرفي مي باشد كه فقط روكش آنها طلا است.

آن گروه پس از مشاهده ي اين معجزه نامه ها و اموال را به آن غلام تسليم نمودند و گفتند: آن كسي كه تو را براي قبص اين نامه ها و اموال فرستاده امام زمان است.

ابوالاديان مي گويد: منظور امام حسن عسكري كه فرمود: هميان را از تو خواهد گرفت همين هميان بود.

جعفر كذاب پس از اين جريان نزد معتمد كه خليفه ي بنا حق بود رفت و اين موضوع را شرح داد. معتمد مأموران خود را فرستاد تا صيقل را كه كنيز امام عسكري بود جلب كردند و از آن كنيز خواست كه بايد آن طفل را به ما نشان دهي!!

صيقل راجع به اين موضوع اظهار بي اطلاعي نمود و از براي رفع گمان آنان و حفظ نمودن امام زمان گفت: من از



[ صفحه 89]



حضرت عسكري حامله ام. بدين لحاظ بود كه آن كنيز را به ابن ابي شوارب كه قاضي بود تسليم نمودند تا گاهي كه آن فرزند متولد شود او را بكشند.

چندان طولي نكشيد عبيدالله بن يحيي كه وزير بود از اين جهان رخت بر بست و صاحب زنج در بصره خروج كرد و ايشان درمانده شدند و آن كنيز به منزل خويش مراجعت كرد.


پاورقي

[1] مؤلف گويد: از روايت احمد بن عبيدالله استفاده مي شود كه ابوعيسي به بدن حضرت امام حسن عسكري نماز گذارد و از روايت ابوالاديان معلوم مي شود كه حضرت صاحب الزمان عليه السلام بر بدن پدر بزرگوارش نماز خواند. بر فرض اين كه روايت احمد بن عبيدالله صحيح باشد مي توان گفت: ابوعيسي به حسب ظاهر و حضرت ولي عصر به حسب واقع بر بدن آن حضرت نماز خوانده باشد؟.