بازگشت

بحث جبر و تفويض


حسنيه متوجه هارون شد و گفت: من (83) مسئله ي ابراهيم را جواب گفتم چنان چه وي اجازه دهد من هم يك مسئله از او پرسش نمايم؟

هارون گفت: مانعي ندارد.

حسنيه گفت:اي ابراهيم! آيا موقعي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از دنيا رحلت كرد وصي از براي خويش تعيين كرد يا نه؟

ابراهيم گفت: نه.

حسنيه گفت: آيا رسول خدا كه وصي براي خود معلوم ننمود خطا كرد يا صواب؟ و آن عملي كه خلفاء در سقيفه ي بني ساعده انجام دادند به جا بود يا بي جا؟ به نظر تو آي پيامبر اكرم خطا كرد يا اصحاب سقيفه؟

ابراهيم ساكت شد، چرا؟! زيرا اگر مي گفت: پيامبر خدا خطا كرده دين و شرع باطل مي شد و اگر مي گفت: اصحاب



[ صفحه 130]



سقيفه خطا كردند مدعاي حسنيه ثابت مي گرديد و مذهب او باطل مي شد لذا سر به زير افكند و چيزي نگفت. همين كه حضار مجلس با اين منظره مواجه شدند دريافتند كه ابراهيم محكوم شده ولي در عين حال چاره اي ندارد، اهل مجلس همه خنديدند و ابراهيم را به باد مسخره گرفتند و گفتند: چقدر جاي تعجب و تأسف است كه يك چنين مرد عالم و دانشمندي بدين نحو در مقابل كنيزي مغلوب و درمانده شود!!!

موقعي كه هارون ابراهيم را درمانده ديد و از طرفي هم راضي نبود كه ابراهيم مفتضح و رسوا شود لذا متوجه يحيي برمكي كه وزير او بود شد و گفت: شنيده ام راجع به خير و شري كه به انسان مي رسد در ميان علماي بغداد و بعضي از علماي ديگر اختلاف است، شما راجع به اين موضوع از ابراهيم پرسش نماي تا ببينيم وي چه مي گويد؟

منظور هارون اين بود كه اولا ابراهيم را از درماندگي نجات دهد و ثانيا چون خودش درباره ي اين موضوع دچار شك و ترديد بود و علماء وي را قانع نكرده بودند مي خواست شك و ترديد خود را برطرف كند، ثالثا اين كه بشنود حسنيه در اين باره چه مي گويد.

يحيي برمكي حسب الامر خليفه متوجه ابراهيم شد و گفت:اي ابراهيم! عقيده ي تو درباره ي خير و شر، نفع و ضرري كه به انسان مي رسد، معصيت و ظلم و كفري كه از بشر صادر مي شود چيست، آيا اين گونه موضوعات از طرف خدا است، يا به قضا و قدر، يا اين كه انسان درباره ي اين امور مختار است، چنان كه عقيده ي بني هاشم



[ صفحه 131]



و تابعين آنان اين است كه مي گويند: انسان مختار است، اگر انسان معصيت كند مستوجب عذاب و چنان چه اطاعت نمايد مستحق ثواب خواهد بود.

ابراهيم گفت: عقيده ي ما درباره ي اين موضوع اين است كه: نفع، ضرر، خير و شر همه به قضا و قدر و حكم خداوند است ولي راضي نيست، همان خدائي كه: آفرينش آدم و ابليس، آب و خاك، دوزخ و بهشت، حيات و ممات، صحت ومرض، ايمان و كفر، طاعت و معصيت، محبت وعداوت ابراهيم و نمرود، محبت و دشمني موسي و فرعون و هامان؛ محبت و عداوت محمد و ابوجهل، محبت و عداوت كافر و مسلمان همه به قضا و قدر او است.

همين كه حسنيه عقائد ابراهيم را شنيد صبر و تحمل خويش را از دست داد و گفت: اي ابراهيم! از خدا خجالت نمي كشي كه اين گونه كفر و زندقه را بر خود و جميع مسلمانان روا مي داري و از براي ابليس حجت و دليل مي تراشي؟!!

بدان كه جواب تو و آن افرادي كه با تو هم عقيده بوده و هستند خيلي سهل و آسان است.

اما اين كه گفتي: شر و معصيت و كفر و فسق به قضا و قدر و حكم خدا است ولي به رضايت او نيست. اين سخني كه تو مي گوئي محال است، چرا؟! زيرا كسي بدون رضايت حكم و قضاوت مي كند كه عاجز يا بيمناك باشد، يا بخواهد مداهنه و رياكاري نمايد در صورتي كه ذات مقدس پرودگار از اين صفات پاك و منزه است

بدان اي ابراهيم! منظور آن افرادي كه قبل از تو اين سخنان را مي گفتند اين بود كه كفر و زندقه را از خود دور نمايند



[ صفحه 132]



ولي بدان كه واقعا عقيده ي شما اين است كه شر و معصيت و كفر و فسق از طرف خدا به انسان نصيب مي شود و خود شما هم از اين عقيده خجل و شرمنده مي باشيد.

ابراهيم گفت: اي حسنيه! مگر تو قرآن مجيد را قبول نداري؟ حسنيه گفت: به خدا قسم كه من قرآن را قبول دارم تفسير و تأويل قرآن را از آن افرادي ياد گرفته ام كه قرآن در شأن آنان و جد بزرگوارشان نازل شده است.

ابراهيم گفت:اي حسنيه! درباره ي اين آيه كه خداي سبحان به پيامبر خود مي فرمايد: بگو: همه ي امور از طرف خدا است خدا است كه خالق هر چيزي است.

نيز در جاي ديگر مي فرمايد: خدا هر كسي را كه بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مي كند.

و در آيه ي ديگر مي فرمايد: اگر بخواهيم هر كسي را هدايت نمائيم هدايت مي كنيم.

در آيه ي ديگري مي فرمايد: خدا به قلب و گوشهاي آنان مهر زده و در جلو چشمان آنان پرده اي است. اي حسنيه! تو درباره ي اين همه آياتي كه مي گويند: اعمال انسان به وسيله ي قضا و قدر خدا انجام مي گيرند چه عقيده اي داري؟!

حسنيه گفت: اي ابراهيم! آيه ي اي را كه مي فرمايد: خدا به قلب و گوشهاي ايشان مهر زده بايد تفسير و تأويل كرد تا از نظر عقل با آيه اي كه مي فرمايد: همه ي امور از طرف خدا است متناقض نباشد. از طرفي اگر بخواهيم ظاهر اين آيات را مناط بدانيم لازم مي شود كه خدا فاعل جميع اعمال خير و شر باشد و اين مذهب ابليس است.



[ صفحه 133]



پس بايد اين گونه آيات را (كه از متشابهات به شمار مي روند) تفسير و تأويل نمود و گفت: در قرآن مجيد لفظ كل به معناي بعض استعمال شده، چنان كه درباره ي قضيه ي حضرت ابراهيم مي فرمايد: قسمتي از گوشت مرغان را بر سر هر كوهي بگذار. در صورتي كه كليه ي كوهها در دسترس حضرت ابراهيم نمودند.

نيز در باره ي قصه ي بلقيس مي فرمايد: كليه ي چيزها به بلقيس داده شده، در صورتي كه مثلا بادنجان و شغلم و... در كار نبوده.

پس بايد موقعي لفظ: كل را نسبت به افعال خداي حكيم استعمال كرد كه فرض نقصاني درباره ي ذات مقدسش نشود، يعني چون ذات پرودگار از هر عيب و نقصي مبرا است پس بايد گفت: كليه ي اعمال و افعال خدا بي نقص و عيب است، مثلا از قبيل: خلقت آسمان، زمين، عرش، كرسي، لوح، قلم، جن انس، ملائكه اصول، فروع و ساير نعمت ها. خداي سبحان منزه تر است از اين كه فاعل كفر، فساد، گمراهي، و معصيت و... باشد.

اما آن آيه اي كه مي فرمايد: خدا هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي كند. بدان كه لفظ هدايت داراي چندين معنا است كه برگشت همه ي آنها بدو معنا خواهد بود يكي به معناي ارشاد و بيان، و ديگري به معناي لطف است، و اين دو معنا نسبت به كليه ي مردم چه مؤمن و چه كافر عموميت دارند. خداي عادل نعمت هائي را كه از قبيل: لطف، ارشاد؛ ارسال پيامبران قدرت، قوت، تمكين و عقل به مؤمنين عطا فرموده به افراد كافر نيز عطا فرموده است. اگر نه چنين بود جاي داشت كه كفار به خدا بگويند: تو چشم و گوش ما را مهر زدي، قدرت ديدن و شنيدن



[ صفحه 134]



راه حق را به ما ندادي و خدا را ملزم و محكوم نمايند؟ در صورتي كه خداي عليم در قرآن كريم مي فرمايد: ما حجت را بر بندگان تمام كرده ايم تا مردم پس از ارسال انبياء بر خدا حجتي نداشته باشند و در جاي ديگر قرآن به پيامبر خود مي فرمايد: بگو: خدا داراي حجت بالغه است.

اي ابراهيم! بدان هر جا كه لفظ هدايت ذكر شده با قيد مشيت است و منظور از مشيت الطاف خدا است و يا اين كه منظو راز هدايت راه بهشت است كه خدا بر بندگان خود چه مطيع و چه عاصي عرضه مي كند و چنان چه مشيت خدا قرار بگيرد به فضل خود از گناهانشان صرف نظر مي كند و داخل بهشتشان مي نمايد.

اي ابراهيم! بدان كه لفظ اضلال يعني گمراه كردن كه در آيه ي سابق الذكر است به چند معنا استعمال مي شود: يكي از آن ها به معناي هلاكت و عذاب است، موقعي كه كلمه ي اضلال نسبت به خدا استعمال شود منظور اين است كه خدا فلاني را هلاك يا عذاب خواهد كرد، اين كه تو مي گوئي: خدا مردم را گمراه مي كند اشتباه است، بلكه مخلوق است كه مخلوق را گمراه مي نمايد، چنان كه در قرآن مجيد مي فرمايد: شيطان گروه زيادي از شما را گمراه كرد. و نيز درباره ي فرعون مي فرمايد: فرعون قوم و ملت خود را گمراه كرد و هدايت ننمود. پس اگر خدا بندگان خود را گمراه كند معني ندارد كه نسبت گمراه نمودن را به ديگران بدهد؟

اي ابراهيم! اين موضوع كه تو مي گوئي: خدا همه ي كفار را گمراه مي كند كفر و افتراء محض است و خدا هم در قرآن



[ صفحه 135]



مي فرمايد: آن افرادي كه افتراء مي زنند ايمان ندارند.

روي اين اصل اصيل ترديدي نيست كه بايد اين گونه آياتي را كه نسبت گمراه كردن را به خدا مي دهند تفسير و تأويل نمود.

مثلا معني اين آيه كه مي فرمايد: خدا هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي نمايد اين است: خدا آن افرادي را كه مي بيند لياقت هدايت شدن ندارند مخذول و متروك مي كند، آيا نه چنين است كه هر گاه بنده در كفر و عصيان اصرار داشته باشد و خدا او را به خود واگذار نمايد مي توان گفت: خدا او را گمراه كرده است؟

و منظور از آن آيه اي كه مي فرمايد: خدا به قلب و گوش كفار مهر زده و جلو چشمشان را پرده گرفته است از باب تمثيل است. يعني چون كفار در كفر خويش اصرار مي ورزند مثل اين است كه بگوئي: خدا اين اعمال را با آنان انجام مي دهد كه نتوانند ايمان بياورند، بدين لحاظ است كه در آيه ي ديگر مي فرمايد:خدا به جهت اين كه ايشان كافر شدند مهر به قلبشان زد و جز گروه قليلي از آنان ايمان نمي آورند.

اي ابراهيم! بنا بر عقيده ي تو لازم مي شود دعوت پيامبران قبيح باشد (زيرا معني ندارد كه خدا از طرفي انبياء را براي هدايت بشر بفرستد و از طرفي خود بندگانش را گمراه نمايد) و بر خداي عليم لازم بود كه به پيامبر خود بفرمايد: فلان و فلان را براي اين كه من از ايشان ايمان نمي خواهم دعوت منماي، من بر قلب و گوش آنان مهر زده ام تا دعوت پيغمبر كار عبث و بازيچه اي باشد؟!



[ صفحه 136]



اي ابراهيم! بدان همان هدايتي را كه خدا به مؤمنين نصيب كرده در اختيار كفار هم مي باشد چنان كه قرآن مجيد به اين موضوع اشاره مي كند و مي فرمايد: ما بشر را به راه راست هدايت كرديم، انسان هم يا شكر گذار و يا كافر مي شود. پس چگونه مي توان گفت: خدا هدايت نكرده است؟!

همين كه سخن حسنيه بدين جا رسيد گرچه هارون بر مذهب اهل تسنن بود و درباره ي موضوع جبر و تفويض يعني خير و شر، گناه و طاعت و... دچار شك و ترديد بود ولي در عين حال از تقريرات حسنيه بي نهايت مسرور و خوشحال شد.

ابراهيم متوجه حسنيه شد و گفت: درباره ي اين آيه چه مي گوئي كه خدا در قرآن مي فرمايد: حضرت ابراهيم عليه السلام به مشركين گفت: آيا جا دارد شما آن چيزي را كه به دست خود مي تراشيد مورد پرستش قرار دهيد در صورتي كه خدا شما را با آنچه كه مي تراشيد آفريده!!

حسنيه خنديد و گفت: به خدا قسم شما به جهت اين گونه تأويل و تفسيرهائي كه مي كنيد اعتقاد به قرآن نداريد، زيرا كلمه ي: ما كه در آيه ي شريفه به چشم مي خورد ماي مصدريه است، نه ماي موصوله. بنابراين معني آيه اين مي شود: خداي عليم شما و آن چيزي را كه مواد اوليه ي مصنوعات شما باشد آفريده است (مثلا مثل چوبهائي كه خدا آفريده بود و بت پرستان از آن چوب ها بت مي تراشيدند. پس معني آيه اين مي شود خدا آن اشيائي را آفريده كه آنان از آنها بت مي ساختند، نه اين كه خدا عمل بت تراشيدن ايشان را آفريده باشد)



[ صفحه 137]



و از طرفي هم اين آيه درصدد تقريع و سرزنش بت پرستان است. آيا جاي دارد شما آنچه را كه به دست خود مي تراشيد و مصنوع خود شما است مورد پرستش قرار دهيد؟! در صورتي كه خدا شما و آنچه را كه از آن بت مي تراشيد آفريده است و...

اي ابراهيم! عقيده ي شما آن است كه خدا مي خواهد كفاره معصيت كنند و نمي خواهد كه اطاعت و عبادت نمايند، اين عقيده ي شما باعث امور قبيحه و شنيعه مي شود، چرا؟! زيرا كه مي گوئيد: هر كسي كافر و معصيت كار باشد به حكم و قضا و قدر خدا است. از عقيده و سخن شما اين طور به دست مي آيد كه خدا بيشتر از همه ي ظالمان ظلم كند، چرا! زيرا بايد شخص كافر را به جهت كفري كه به حكم خدا دچار او شده عقاب و عذاب نمايد و اين عمل ظلم محض است، اين موضوع مثل اين است كه خدا شخص سياه حبشي را عذاب كند و بگويد: چرا سفيد نشدي و يا اينكه شخص بلند قامت را عقاب نمايد و بگويد: چرا كوتاه قامت نشدي و يا اين كه دست و پاي كودكي را ببندند و او را در آب بيندازند آنگاه او را پس از اين كه از آب خارج نمايند بزنند و بگويند: چرا لباس خود را تر كردي.

اي ابراهيم! اگر خدا كفر و فسق و ظلم را در نهاد بشر آفريده باشد دليل و حجت انبياء باطل مي شود، چرا؟! زيرا وقتي پيامبر به شخص كافر بگويد: ايمان بياور به آن خدائي كه مرا براي دعوت تو فرستاده، جاي دارد كه آن كافر بگويد: چون خدا كفر را در نهاد من آفريده و ايمان را در نهاد من جاي نداده من ايمان نمي آورم، پس ترديدي نيست كه حجت و دليل پيامبر



[ صفحه 138]



باطل خواهد شد.

اي ابراهيم! اگر خدا كفر را در وجود بشر خلق كرده باشد و به وي بگويد: ايمان بياور تكليف مالا يطاق يعي يك موضوع غير ممكن لازم مي آيد. مثلا مثل اين كه به انسان بگويد: پرواز كن و يك چنين موضوع عقلا و شرعا زشت و قبيح است، در صورتي كه نسبت كار قبيح به خدا دادن قبيح است و خدا هم در قرآن مجيد مي فرمايد: خدا براي هيچ كسي بيشتر از حد قدرت تكليف نخواهد كرد، و...

اي ابراهيم! آيا عقل قبول مي كند كه خدا از طرفي در نهاد انسان كفر بيافريند و از طرفي در قرآن به بندگانش بفرمايد: چگونه و چرا كافر مي شويد و...

اي ابراهيم! از اين عقيده ي شما اين طور استفاده مي شود كه كافر مطيع و پيامبر عاصي باشد. چرا؟! زيرا اگر خدا كفر را در وجود كافر آفريده باشد. پس باقي ماندنن كافر در كفر خود اطاعت و مقصود خدا خواهد بود. و اگر پيامبر به كافر بگويد: ايمان بياور چيزي را از كافر خواسته كه خدا نخواسته است، پس بنابراين آن پيامبر عاصي و گنه كار خواهد بود، و...

اي ابراهيم! اين عقيده باعث مي شود حدود و قصاص جلوگيري از گناه تعطيل شود، چرا؟! زيرا چنان چه مثلا زنا لواط، دزدي، شرب خمر، خون ناحق، طنبور، نرد، شطرنج و امثال ذلك به حكم و قضا و قدر خدا باشد، بنابراين براي امام و حاكم شرع جايز نيست از افرادي كه اين گونه اعمال را انجام مي دهند جلوگيري نمايند چه آن كه بنابر عقيده ي شما اين گونه معاصي



[ صفحه 139]



خواسته هاي خدا است. اين عقيده ثابت مي كند كه سخن خدا ضد و نقيض و خواهان جمع بين دو نقيض باشد، زيرا كه از طرفي خواهان گناه و از طرفي هم جلوگيري از گناه خواسته ي او خواهد بود؟!

اي ابراهيم! بدان كه ابوالشعثاء روايت مي كند: دزدي را در مجلس عبدالله بن عباس آوردند، عبدالله بن عباس دستور داد تا دست او را قطع نمايند. يكي از اهل آن مجلس گفت: پناه به خدا مي برم از اين قضا و قدر و حكمي كه درباره ي قطع دست اين شخص نموده است. ابن عباس برآشفت و به وي گفت: اين سخني كه تو گفتي و اين عقيده اي كه تو داري از سرقت اين شخص بزرگ تر و مهم تر است، آنگاه دستور داد تا آن شخص را از مجلس اخراج نمودند و توبه دادند.

همين كه سخن حسنيه بدين جا رسيد هارون براي اين كه ابن عباس جد او بود فوق العاده خوشحال و مسرور شد.

حسنيه متوجه ابراهيم شد و گفت: اگر كفر و گناه به حكم خدا باشد پس بايد بين افرادي كه يك عمر اطاعت مي كنند و بين اشخاصي كه يك عمر معصيت مي نمايند فرقي نباشد و از طرفي هم چنان چه انسان در طاعت و گناه مختار نباشد پس مدح و ذمي هم در كار نخواهد بود. بنابراين پس ارسال پيامبران و فروفرستادن كتب آسماني و بهشت و دوزخ همه بي فايده خواهد بود؟!!

اي ابراهيم! مذهب ابليس اين است كه به خدا گفت: تو مرا اغوا كردي. و شما كه مذهب جبريه را پذيرفته ايد براي ابليس اقامه ي دليل و برهان مي كنيد، اين عقيده را بني اميه و



[ صفحه 140]



تابعين آنان كه از علماء و اصحاب حديث به شمار مي رفتند از ابليس فراگرفتند و دين را به دنيا فروختند، و شما هم تابع آنان هستيد.

موقعي كه سخن حسنيه بدين جا رسيد ابراهيم و علماي بغداد و تابعين ايشان خروشيدند و فرياد زدند: اي كنيز! تا چه اندازه به مذهب اسلام طعنه مي زني!! آنگاه تصميم گرفتند كه حسنيه را بيازارند.

ولي هارون برآشفت و به ابراهيم گفت: از خدا خجالت نمي كشي؟! يك كنيز به دليل و برهان شما را تكفير مي كند و شما از مجاب كردن وي عاجز شده و سر خود را به زير انداخته ايد، با وجود اين عجز و مغلوبيت با وي خشونت مي كنيد؟!!

حسنيه گفت: اگر مباحثه و مناظره ي ما موجب ملال و خستگي خليفه نمي شد من حاضر بودم تا يك هفته دليل و برهان بياورم

هارون متوجه ابراهيم شد و گفت: اگر انسان در امور اختياري كه از او صادر مي شود از قبيل: رفتن، نشستن، خوردن، آشاميدن، دادن و گرفتن مختار نباشد لازم مي آيد كه بين امور غير اختياري نظير: حركت نبض دست و امثال آن و بين امور اختياري فرقي نباشد.

حسنيه گفت: اي ابراهيم! اين موضوع بديهي است كه بين امور اختياري و بين امور اضطراري فرقي هست هر كسي اين موضوع را به خوبي مي داند كه انسان بر حركات اختياري مثل: رفتن، آمدن، خوردن و آشاميدن و... قادر است ولي بر امور غير اختياري از قبيل: پرواز كردن به جانب آسمان و امثال ذلك قادر نيست.

اي ابراهيم! اگر انسان درباره اموري كه از او صادر



[ صفحه 141]



مي شود مختار نباشد و هر عملي كه انجام مي دهد از طرف خدا باشد لازم مي آيد كه خدا غفور و رحيم نباشد، چرا؟! زيرا خدا موقعي غفور و رحيم است كه بنده اش گناهي كرده باشد و خدا او را عفو نمايد اگر گناه فعل انسان نباشد بلكه از طرف خدا باشد چگونه مي توان گفت: خدا غفور و رحيم است و...

اي ابراهيم! حقيقت ايمان اين است كه انسان در اين عالم با دليل و برهان ايمان بياورد تا در دنيا مستحق مدح و در آخرت مستوجب ثواب گردد، اگر خدا بخواهد انسان را به طور اجبار مؤمن يا كافر قرار دهد مي تواند ولي عدل او اقتضاء مي كند كه بشر به طور اختيار خويشتن ايمان بياورد و از كفر صرف نظر نمايد. اما اگر انسان از روي اختيار كفر را انتخاب نمايد به حكم و قضا و قدر خدا نخواهد بود.

اي ابراهيم! ادله ي عقليه بيش از اين لزوم ندارد. اكنون از ادله ي نقليه بشنو! شيعه و سني از طريق شما از عبدالله بن عمر از حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله روايت مي كنند كه فرمود:

گروه قدريه مجوس اين امت هستند، اگر مريض شوند به عيادت آنان نرويد، اگر بميرند بر بدنشان نماز نخوانيد اگر با آنان ملاقات نموديد بر ايشان سلام نكنيد.

گفته شد: يا رسول الله! ايشان كيانند؟

فرمود: آن افرادي كه معصيت مي كنند و گمان مي نمايند كه معصيت به حكم و قضا و قدر خدا انجام داده مي شود.

اي ابراهيم! در قرآن آياتي است كه انسان را مختار



[ صفحه 142]



معرفي مي كنند، از جمله اين كه مي فرمايد: هر حسنه اي كه به تو برسد از طرف خدا و هر معصيتي كه از تو سر زند از نفس تو خواهد بود. نيز از قول ابليس مي گويد: من بندگان خدا را اغوا و كافي مي كنم. اگر اغواء از طرف خدا باشد چگونه مي شود كه ابليس را لعنت نمايد؟!

اي ابراهيم!

اگر گناه كردن به حكم و قضا و قدر خدا باشد پس چرا انبياء عليهم السلام توبه ي تنزيهي نمودند، چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد: حضرت آدم گفت: پرودگارا! ما به نفس خود ظلم كرديم، اگر تو ما را نيامرزي و به ما رحم نكني از زيان كاران خواهيم بود. حضرت موسي گفت: بار خدايا! من به نفس خويش ظلم كرده ام تو مرا بيامرز. حضرت يونس گفت: الهي تو پاك و منزه هستي و من از ظالمين مي باشم. اگر گناه به حكم و دستور خدا بود چگونه جاي داشت كه پيامبران توبه ي تقديسي نمايند؟!

سخن حسنيه كه بدين جا رسيد ابراهيم از فرصت استفاده كرد و به وي گفت: تو مذهب خود را باطل نمودي، چرا؟! زيرا تو مي گوئي، پيامبران معصوم و بي گناه بودند، اگر انبياء گناه كار نبودند پس چرا توبه كردند؟!

در همين موقع بود كه يحيي برمكي خنديد و به ابراهيم گفت: تو هنوز موضوع جبر و تفويض و قضا و قدر را ثابت نكرده و جواب ادله ي حسنيه را نداده رفتي سراغ اين كه انبياء گناه كار بودند يا نه؟! اهل مجلس از اين سخن يحيي همه شروع به خنده كردند

حسنيه گفت:اي ابراهيم! اين سخن تو در اين جا



[ صفحه 143]



مورد نداشت، جواب اين پرسش را هم به جاي خود خواهي شنيد بدان اي ابراهيم كه عموم مشركين قريش جبري بودند (يعني مي گفتند: خدا مي خواهد كه انسان گناه مي كند) موقعي كه اسلام ظاهر شد مذهب جبر برطرف گرديد. وقتي پيامبر اسلام و علي بن ابيطالب از دنيا رفتند معاوية بن ابوسفيان و يزيد بن معاويه و مابقي بني اميه براي دومين بار اين مذهب خرافي را احياء و در ميان مسلمين رواج دادند و شما نيز تابع آنان شديد ولي اهل بيت عصمت و ياران آنان داراي يك چنين عقيده اي نبودند.

همين كه سخن حسنيه به اينجا رسيد جميع اهل مجلس خوشحال و او را تحسين كردند و...