بازگشت

معصوم بودن پيامبران


حسنيه پس از اين كه ابراهيم را قانع و محكوم نمود. به وي گفت: بدان كه عقيده ي من درباره ي انبياء عليهم السلام اين است كه عموم آنان معصوم و از هر گناهي پاك و مطهرند. من معتقدم كه پيامبران و اوصياي آنان از زمان طفوليت و كودكي تا انتهاي مدت نبوت و وصايت از گناه و فراموشي پاك و منزه بودند. ايشان نسبت به اسرار خدا امين هستند، چگونه مي شود مطبع شيطان شوند كه پست ترين موجودات به شمار مي رود. پيامبر و امام و آباء و اجداد آنان بايد از مردمان برجسته به شمار بروند، نه اين كه مثلا دلاك و حجام و سرگين كش باشند. پيامبر و امام بايد از اخلاق و صفات پست مثل: حقد، بخل، حسد، جهل، حرص، مرض، نقص در خلقت، برص، جذام، گنگ بودن دروغ گوئي



[ صفحه 144]



و عاشقي پاك و منزه باشند.

اي ابراهيم! امام بايد از تمام مردم افضل، اعلم پرهيزكارتر، داراي تقواي بيشتر، سخي تر، شجاع تر، و مقدم باشد، امام بايد از جميع مردم مستغني و بي نياز باشد، امام را بايد خدا و رسول تعيين نمايند و... امام بايد ظالم نباشد، چنان كه خداي عليم در قرآن مجيد مي فرمايد: عهد و مقام امامت شايسته ي افراد ظالم و ستمكار نخواهد بود.

موقعي كه گفتار حسنيه به اين جا رسيد بدن هارون الرشيد دچار لرزه شد، چرا؟! زيرا او كه خود را خليفه ي پيامبر مي دانست داراي هيچ كدام از صفاتي كه حسنيه شرح داد نبود.

يحيي برمكي كه هارون را مضطرب يافت متوجه ابراهيم شد و گفت: گويا: روح از بدن تو مفارقت كرده باشد؟! پس چرا از اين صندلي زرين فرود نمي آئي و مذهب حسنيه را اختيار نمي نمائي؟!!

ابراهيم كه از گوشه و كنار كنايه مي شنيد متوجه حسنيه شد و گفت: آيا نه چنين است كه خدا در قرآن راجع به حضرت آدم و حواء عليهماالسلام مي فرمايد: ما آدم و حواء را نهي كرديم و به آنان گفتيم: نزديك شجره ي منهيه نشويد كه از ظالمين به شمار خواهيد رفت، در صورتي كه آنان از آن درخت خوردند و از ستمكاران به شمار رفتند؟!!

حسنيه گفت: آن نهي كه خداي حكيم از آدم و حواء كرد نهي تحريمي نبود، بلكه نهي تنزيهي بود. معني نهي تحريمي اين است كه هر كس با آن مخالفت نمايد مستوجب عذاب



[ صفحه 145]



آخرت باشد و معني نهي تنزيهي آن است كه هر كس با آن مخالفت كند مصلت و فائده اي را از دست داده ولي مستحق عذاب اخروي نخواهد شد.

بنابراين اگر حضرت آدم از آن درخت نمي خورد الطاف بيشتري از خدا شامل حال وي مي شد ولي به علت مخالفت مستوجب عذاب نخواهد شد.

ابراهيم گفت: اگر اين طور باشد كه تو مي گويي پس چرا خدا به ايشان مي فرمايد: از ظالمين هستيد؟!

حسنيه گفت: يك معني ظلم آن است كه چيزي در غير محل خود نهاده شود و معني ظلم ديگر اين است كه چيزي را قليل و اندك كنند، چنان كه قرآن مجيد (در سوره ي كهف، آيه ي - 31 راجع به معني دوم ظلم مي فرمايد:

و لم تظلم منه شيئا

يعني باغ و بوستان چيزي از ميوه ي خود را قليل و اندك ننمود. پس ظالم بودن آدم و حواء عليهماالسلام از مقوله ي اين گونه ظلم است يعني ايشان حظ و ثواب خود را قليل و اندك نمودند

ابراهيم گفت: پس چرا آدم و حواء گفتند: پروردگارا ما به نفس خود ظلم كردند طلب مغفرت كردن دليل بر گناه كردن نمي شود زيرا ظلم ايشان به معني قلت ثواب بوده است و از طرفي هم طلب آمرزش كردن يك نوع عبادتي به شمار مي رود. مگر نه چنين است كه پيامبر اسلام



[ صفحه 146]



صلي الله عليه و آله مي فرمود: من در هر روزي هفتاد مرتبه استغفار مي نمايم. آيا مي توان گفت: پيغمبر اسلام گناهكار بود كه استغفار مي نمود.

به علاوه ي اين كه يكي از عبادات انبياء و اولياء آن است كه طاعت و عبادت خود را قليل و اندك مي دانند و ترك اولي و ادب را گناه بزرگ مي شمارند و...

ابراهيم گفت: اگر اين موضوع از اين قرار باشد كه تو مي گوئي پس نمي توان حضرت آدم را عاصي و غاوي گفت، در صورتي كه خدا در قرآن مي فرمايد: آدم نسبت به خداي خويش عاصي و غاوي بود (غاوي يعني بي بهره) حسنيه گفت: اكثر آيات قرآن مجيد طبق فرموده ي پيامبر خدا و آل اطهر آن حضرت تفسير و تأويل شده و تنها به ظاهر آيه نمي توان اكتفاء كرد. يكي از معاني عصيان مخالفت درباره ي يك موضوعي است، چنان كه اين معني در واجبات و مستحبات و آداب نيز متصور است، كسي كه با مستحبات و آداب مخالفت نمايد مستوجب ملامت و سرزنش نخواهد بود.

معني اين كه حضرت آدم را غاوي خوانده گمراه شدن نيست، بلكه معني غوايت در اين آيه بي بهره بودن از ثوابهاي زياد است و...

ابراهيم گفت: اي حسنيه! اگر آدم و حوا معصيت كار نبودند پس چرا خدا آنان را از بهشت خارج كرد و به زمين فرستاد؟

حسنيه گفت: خدا حضرت آدم را براي اين كه در زمين خليفه باشد آفريده بود. چنان كه در قرآن مجيد مي فرمايد:



[ صفحه 147]



من در زمين خليفه اي قرار خواهم داد، اگر آدم عليه السلام از آن درخت نمي خورد وارد زمين نمي شد، اخراج آنان از بهشت براي مصلحتي بود نه از براي عقوبت و...

ابراهيم گفت: اي حسنيه! عقيده تو راجع به حضرت نوح عليه السلام چگونه است، آيا نه چنين است كه وي نفرين كرد تا خدا امت او را غرق نمود، آنگاه از دعاي خود پشيمان شد و مدت پانصدسال به جهت آن نفريني كه كرده بود گريه نمود، براي گريه و نوحه ي زياد او بود كه وي را نوح گفتند، زيرا نام آن حضرت عبدالعلي بود؟!

حسنيه خنديد و گفت: اين مدعاي تو برخلاف قرآن مجيد است كه از زبان قوم نوح مي گويد:اي نوح! جدال تو خيلي زياد است، وقتي پانصد سال از اين جريان گذشت قوم نوح غرق شدند، اين ادعا از دو حال خارج نيست: اول اين كه اگر قوم نوح مسلمان بودند و آن حضرت اين نفرين را كرده باشد پس نعوذ بالله نوح كافر شده بود كه نفرين كرد تا چندين هزار مسلمان غرق شده باشند و اگر قوم نوح كافر بودند معني ندارد كه آن بزرگوار براي نابود شدن دشمنان خدا و رسول گريه كرده باشد؟ و...

اي ابراهيم! بدان كه حقايق مذهب بدين گونه سخنان مزخرف ثابت نخواهد شد، من از اين قبيل اباطيل را از غير تو نيز زياد شنيده ام. علت شيوع اين گونه عقائد شنيعه اين است كه بني اميه و افرادي كه قبل از آنان به ظلم غاصب و متقمص امر خلافت شده بودند در صورتي كه لياقت اين مقام را نداشتند ظلم و سقم مي كردند، از جواب مسائل ديني عاجز مي ماندند، چنان كه عمر



[ صفحه 148]



عاجز مي شد. در حال جنابت پيشوائي و پيشنمازي مي كردند و پس از قطع نماز اقرار به جنابت مي نمودند. در حال مستي و بيهوشي نماز صبح را چهار ركعت به جاي مي آوردند. از اين قبيل قبايح از آنان زياد سر مي زد، اگر بخواهيم همه را شرح دهم موجب ملامت و خستگي خليفه خواهد شد. چون بعضي از اهل بيت عصمت و صحابه ي با ايمان پيامبر خدا و اكثر مردم آنان را مذمت و سرزنش مي كردند لذا براي اين كه خويشتن و تابعين خود را تبرئه نمايند اين گونه كفر و زندقه را به خدا و رسول نسبت دادند و در ميان مردم ترويج كردند، بدين منظور بود كه هر يك از پيامبران بي گناه را به گناهي متهم كردند، به ظاهر آيات قرآن اكتفاء نمودند و يا اين كه قرآن را به وسيله ي احاديث مجعوله و موضوعه و آراء فاسده تغيير و تاويل دادند و مردم هم چون مهارت و قوه ي تشخيص و تميز نداشتند لذا من غير شعور هر كدام چون گوسفندان از جوي پريدند تا اين كه كار دين اسلام كه بيشتر از يكي نيست به جائي رسيد كه پس از رحلت پيامبر اسلام بعداز صد الي دويست سال دين ها و مذهب ساختند و...