بازگشت

اجماع بر خلافت خلفاء


حسنيه گفت:اي ابراهيم! ابوبكر به وسيله ي آيه ي غار [1] كه داراي كوچكترين فضيلتي نخواهد بود به جاي خود بلكه اين آيه ي شريفه... اكنون بگو: بدانم آيه ي غار چه فضيلتي را براي ابوبكر ثابت مي نمايد؟!

ابراهيم گفت: اول اين كه ابوبكر همراه پيامبر اسلام بود چنان كه رسول خدا كسي را از ابوبكر بيشتر دوست مي داشت او را براي همنشيني خود مي برد.

دوم: اين كه خداي تعالي ابوبكر را صاحب يعني هم صحبت پيامبر خود قرار داده.

سوم: اين كه خدا و رسول نتوانستند ابوبكر را غمگين ببينند لذا به وي گفتند: محزون مباش.

چهارم: اينكه پيامبر خدا به ابوبكر گفت: خدا



[ صفحه 153]



با ما است پس از اين جمله معلوم مي شود كه خدا با پيامبر و ابوبكر هر دو بوده است،اي حسنيه! درباره ي فضائلي كه از اين آيه براي ابوبكر استنباط مي شود چه مي گوئي؟!

حسنيه پس از اين كه خنديد گفت: اي ابراهيم! اين فضائلي است كه شما به وسيله ي آن ها چشم عوام الناس را مي پوشانيد، ولي آن افرادي كه ديده ي حق بين و عقل كامل داشته باشند اغفال نمي شوند و شخصي را كه داراي اين گونه فضائل باشد افضل و برتر از امت نمي بينند و او را بر خاندان عصمت و طهارت مقدم نمي دانند.

امام جواب اين كه مي گوئي: پيغمبر خدا ابوبكر را بدين جهت با خود به غار برد كه وي را از همه كس بيشتر دوست مي داشت: اين ادعا جز اشتباه محض و حق كشي چيزي نخواهد بود، بلكه حقيقت مطلب اين است كه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت: كفار امشب تصميم دارند تو را به قتل برسانند، امشب نبايد هيچ يك از اصحاب تو از خانه بيرون بيايند!! امشب بايد علي بن ابيطالب را كه در مقابل تو فدائي و فناي محض است به جاي خويش بخواباني و خود با شرايطي متوجه فلان غار شوي.

همين كه روز به پايان رسيد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اصحاب خود را احضار كرد و فرمود: امشب چنان كه خدا صلاح دانسته نبايد هيج يك از شما و دوستان من از خانه بيرون بيائيد، صحابه ي آن بزرگوار عموما متوجه خانه هاي خود شدند، پس از اين جريان بود كه رسول خدا حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را خواست و به آن حضرت فرمود: يا علي! مشيت خدا اين طور قرار گرفت كه تو به جاي من بيتوته نمائي تا من از شر كفار محفوظ بمانم و



[ صفحه 154]



از شهر مكه متوجه فلان غار شوم.

اين پيشنهاد به نظر علي بن ابيطالب با اين كه خوردسال بود مهيب و وحشتناك نيامد، بلكه با كمال محبت و اخلاص گفت: جان من فداي پيامبر اسلام باد كه آن بزرگوار به سلامت باشد رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از اين كه علي عليه السلام را در بغل گرفت و صورت مبارك آن حضرت را بوسيد فرمود: يا علي! تو را به خدا مي سپارم.

موقعي كه رسول اكرم حضرت امير را به جاي خويش خوابانيد و متوجه غار شد شخصي را ديد كه از مقابلش مي آيد وقتي آن شخص به پيغمبر خدا نزديك شد حضرت رسول ديد او ابوبكر است، پيامبر خدا پس از اين كه او را مورد اعتراض قرار داد فرمود: مگر من پيغام خدا را بر شما نخواندم، پس چرا با امر خدا مخالفت كردي و از منزل خويش خارج شدي؟!!

ابوبكر گفت: يا رسول الله! من دلم براي شما هراسان بود لذا نتوانستم در خانه ي خويش قرار بگيرم.

پيامبر خدا براي اين كه از طرف خدا دستوري نرسيده بود كه كسي را با خود به غار ببرد يا نه متفكر بود در همين موقع بود كه جبرئيل نازل شد و گفت: چنان چه ابوبكر را با خود به غار نبري كفار با او به دنبال تو خواهند آمد و تو را هلاك مي نمايند رسول خدا از باب اجبار و ضرورت ابوبكر را با خويشتن به غار برد.

اي ابراهيم! ابوبكر با دستور خدا و رسول كه فرموده بودند از خانه خارج نشويد مخالفت كرد و از خانه ي خود خارج شد.

عموم امت بر اين موضوعي كه من بيان كردم اتفاق و اجماع دارند



[ صفحه 155]



و مي گويند: اگر پيغمبر خدا ابوبكر را با خود به غار نمي برد به دست كفار مبتلا و گرفتار مي شد و...

اي ابراهيم! پيامبر اسلام از همنشيني با ابوبكر و امثال او مستغني و بي نياز بود، چرا؟ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله با پرودگار مأنوس و با جبرئيل جليس و هم صحبت بود، چه داعي داشت كه با اين گونه افراد انس بگيرد؟! و...

اما جواب اين كه مي گوئي: خدا ابوبكر را با رسول خود هم صحبت نمود، بدان صرف اين كه ابوبكر در غار هم صحبت پيامبر اسلام بوده كوچكترين فضيلتي از براي وي نخواهد بود چرا؟ زيرا در آن مدتي كه ابوبكر همنشين پيغمبر خدا بود كوچكترين دفاع و دفع ضرري از براي آن حضرت ننمود و با دشمنان دين جنگي نكرد، اگر ابوبكر از اين گونه فداكاري ها كرده بود همانطور كه درباره ي ديگران نوشته اند نسبت به او نيز مي نوشتند و...

اما جواب اين كه مي گوئي: پيامبر خدا به ابوبكر فرمود: محزون مباش. من از تو مي پرسم كه آيا حزن و اندوه ابوبكر در آن موقع طاعت بود يا معصيت؟

ابراهيم چون در هر دو صورت محكوم بود چيزي نگفت.

حسنيه گفت: اگر محزون بودن ابوبكر طاعت و عبادت خدا بوده پناه به خدا مي بريم كه پيامبر اسلام كسي را از اطاعت و عبادت خدا جلوگيري نمايد و اگر خوف و بيم ابوبكر از لحاظ سستي ايمان به خدا و رسول بوده باشد پس همراه بودن ابوبكر با پيامبر خدا چه فضيلتي خواهد داشت؟!



[ صفحه 156]



بلكه بايد گفت: محزون بودن وي دليل بر كم صبري و راضي به قضا و قدر خدا نبودن او خواهد بود و...

اما جواب اين كه مي گوئي: پيامبر به ابوبكر فرمود: خدا با ما است. منظور آن حضرت از اين جمله كه فرمود: خدا با ما است اين بود كه خدا ناصر و معين من است و ابوبكر هم براي وجود رسول خدا مصون و محفوظ ماند آيا اين موضوع فضيلتي است براي ابوبكر؟!

خداي عليم در قرآن مجيد مي فرمايد: هر سه نفر و پنج نفر كه نجوا كنند (يعني سر بيخ گوش يكديگر بگذارند و صحبت كنند) خدا چهارمي و ششمي آنان خواهد بود، چنان چه كوچك تر يا بزرگ تر از اين هم باشند نيز خدا با ايشان است و...

موقعي كه گفتار حسنيه به اين جا رسيد هارون خنديد بااين كه هارون دشمن اهل بيت پيامبر خدا بود معذلك خداي توانا قلب وي را نسبت به حسنيه مهربان قرار داده بود، چنان چه ناپسند نبود و مقام خلافت و تكبر هاروني اجازه مي داد هارون برمي خواست و دست حسنيه را مي بوسيد.

حسنيه براي دومين بار متوجه ابراهيم شد و گفت: يك نكته ي مهم ديگر كه در آيه ي غار بر عليه ابوبكر است اين است كه خداي عليم مي فرمايد:

فانزل الله سكينته عليه

مرجع ضمير كلمه ي: عليه مفرد مذكر يعني فقط پيامبر خدا است كه مشمول سكينت و وقار قرا گرفته، چنان چه منظور خداي تعالي اين بود كه وي هم مورد سكينت و وقار قرار بگيرد مي فرمود:



[ صفحه 157]



فانزل الله سكينته عليهما

تا ضمير تثنيه شامل حال ابوبكر نيز مي شد. و... خداي سبحان در دو موضع از قرآن مجيد مي فرمايد: ما وقار و سكينت را بر پيامبر عطا كرديم: يكي آيه ي غار كه گفته شد، و ديگري در جنگ حنين، چنان كه مي فرمايد:

ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين

در جنگ حنين [2] بود كه لشكر اسلام دچار شكست شد ابوبكر و عمر و بسياري از صحابه فرار كردند و پيامبر اكرم را در ميان دشمنان نهادند. ولي حضرت علي بن ابيطالب و هفتاد و نه نفر از مؤمنين واقعي استقامت ورزيدند و در جوار حضرت اسدالله الغالب علي بن ابيطالب در ميدان جنگ براي رسول خدا فداكاري و جان نثاري مي كردند.

اگر ابوبكر هم به قدر يكي از آن افرادي كه در اين آيه مشمول سكينت و وقار خدا قرار گرفته اند ايمان و استقامت مي داشت خدا او را هم در آيه ي غار مشمول لطف و عنايت خود قرار مي داد. پس از آيه ي غار كوچكترين فضيلتي براي ابوبكر ثابت نمي شود بلكه محزون بودن وي دليل بر ضعف و سستي ايمان او خواهد بود و...

چه بايد كرد!! شما اين گونه افراد را كه... بر شخصيتي مثل حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام كه معصوم و در مقابل رسول خدا صلي الله عليه و آله فدائي و فناي محض بود مقدم و برتر



[ صفحه 158]



مي دانيد. علي بن ابيطالب همان كسي است كه جان خود را براي نجات پيامبر اسلام در ميان كف نهاد و در جايگاه رسول خدا خوابيد كفار براي كشتن آن حضرت قيام نمودند. در همين موقع بود كه خداي عليم به وسيله ي جوانمردي علي عليه السلام به تمام ملائكه ي آسمان فخريه و مباهات نمود، آنگاه به آنان فرمود: اگر من در بين هر دو نفري از شما برادري قرار دهم هيچ كدام از شما هست كه جان خود را فداي برادر خويش نمايد؟ ملائكه جوابي نگفتند. آنگاه خداي سبحان فرمود: پس به زمين نزول كنيد و بنگريد علي بن ابيطالب چگونه جان خود را براي پيامبر ما در معرض فدا و نثار قرار داده است.

در همين موقع بود كه ملائكه به دستور حضرت پروردگار متوجه زمين شدند و آن برگزيده ي خدا را زيارت نمودند. جبرئيل و ميكائيل مأموريت يافتند كه بالاي سر و پائين پاي حضرت علي ابن ابيطالب باشند و آن حضرت را از شر كفار حفظ و حراست نمايند. اين آيه ي شريفه كه خداي سبحان مي فرمايد:

و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله

براي همين جوان مردي كه علي از خود بروز داد در شأن آن حضرت نازل گرديد و اين موضوع در كليه كتب و تفاسير شما مسطور است، تعجب اين جا است كه شما اين همه فضائل و مناقب را كه منحصر به فرد هستند نديده و نشنيده مي گيريد و... آيا نه چنين است كه حضرت علي بن ابيطالب گروه زيادي از اهل و عيال پيغمبر اسلام را با اثاث و شتر و اغنام آن حضرت را به تنهائي از مكه معظمه به جانب مدينه ي طيبه آورد در صورتي كه گروه كفار قريش



[ صفحه 159]



به قصد قتل و غارت بر سر راه آن يكه مرد بي نظير آمدند و به كوچك ترين دستبردي موفق نشدند و...

اي ابراهيم! من قبول دارم كسي كه از مهاجرين به شمار برود داراي فضيلت و اهميت است، ولي معلوم نسيت كه ابوبكر از مهاجرين به شمار آيد، چرا؟! زيرا چنان چه خدا در قرآن مي فرمايد هجرت پيامبر به سوي خدا و هجرت مؤمنين به سوي پيامبر بود، روي اين اصل كسي كه قبل از پيغمبر يا با آن حضرت هجرت نمايد از مهاجرين به شمار نمي رود، ابوبكر كه نظير پيامبر خدا نبود تا بتوان گفت: مثل آن حضرت به سوي خدا هجرت نموده باشد بلكه بايد گفت: وي نظير نوكر و ملازم رسول خدا بوده است. روي اين تحقيق كسي را مي توان مهاجر گفت كه بعد از پيامبر خدا به جانب مدينه هجرت كرده باشد چون ابوبكر بعد از پيامبر اسلام هجرت نكرده پس وي از مهاجرين نبوده و مستوجب مدح و فضائلي كه مهاجرين بودند نخواهد بود و...

موقعي كه گفتگوي حسنيه بدين جا رسيد هارون به وزير خود كه يحيي بود گفت: انصافا كه حسنيه از اقامه ي دليل و برهان براي امامت پسر عمويم كوتاهي نكرد. اگر حسنيه سني بود و شيعه نبود من با وي ازدواج مي كردم؟ يحيي به هارون گفت: حسنيه داراي هر مذهبي كه باشد شايسته ي انعام و اكرام است و...

حسنيه پس از اين كه مباحثات زيادي كه درباره ي قرآن مجيد كرد و مدعاي خويشتن را اثبات نمود متوجه ابراهيم شد و گفت: فعلا تو اعلم و افضل علماي اين عصر به شمار مي روي و من كنيزكي



[ صفحه 160]



بي اعتبار هستم كه مرا از ميان كفار به اسيري آوردند، خواجه ي من مرا به قيمت مختصري خريد، پس از تشرف به دين اسلام آثار و شعار فرخنده ي اسلام را به من تعليم داد، من خداي واجب الوجود را شناختم، ديده ي حق بيني گشودم و نسبت به پيامبر و امام خود معرفت پيدا كردم ولي چند شبهه و اشكال دارم كه مي خواهم آنها را به طريق استدراك و استفهام نه از نظر امتحان و آزمايش از تو پرسش نمايم من از شما تقاضا مي كنم كه اين اشكال هاي مرا حل كني و جواب بگوئي تا من به قدر فهم خويش تو را مورد مدح و ستايش قرار دهم و از اين روز به بعد در حضور شما باشم؟

بدان اي ابراهيم! موقعي كه نوزاد متولد مي شود نه جهود است و نه سني، بلكه پدر و مادر و معلم است كه وي را مسلمان يا كافر يا جهود يا نصارا يا مؤمن يا منافق مي كنند، و كسي كه داراي عقيده ي باطل باشد از دو حال خارج نيست، يا اين كه عقيده ي خويش را صحيح مي داند و به آن عمل مي كند و يا اين كه عقيده ي خويش را باطل مي داند ولي مردم را به وسيله ي عقيده ي خود اغفال و فريفته مي نمايد، اين دو صنف از مردم يقينا اهل جهنم هستند

اي ابراهيم! بگو بدانم آيا كسي از اين مردم هست كه به وحدانيت و يگانگي خدا پي ببرد يا نه؟ بر فرض اين كه اين گونه افراد باشد (چنان كه هستند) آيا خدا از راه لطف خود ايشان را هدايت مي كند و يا اين كه به وسيله ي اخبار و احاديث و يا به وسيله ي هر دو به وحدانيت خدا معرفت پيدا مي كنند؟!

ابراهيم همچنان سربزير افكنده چيزي نمي گفت.



[ صفحه 161]



حسنيه گفت: اي ابراهيم! تو كه اعلم علماي عصر به شمار مي روي جواب اشكال مرا نمي گوئي پس من از چه كسي پرسش نمايم تا اشكال مرا حل كند؟!

ابويوسف كه از شاگردان ابوحنيفه بود سر برداشت و به حسنيه گفت: منظور تو از اين پرسش استفهام و استدراك نيست بلكه سرزنش و ملامت است، هر چه مي خواهي پرسش نماي!!

حسنيه گفت: من اخبار و احاديث و تفسيرهاي زيادي از قول حضرت علي بن ابيطالب، امام حسن، امام حسين، سلمان، ابوذر و مقداد مطالعه نموده ام ولي من در اين ولايت افرادي را مي بينم كه سخناني بر خلاف اخبار و تفسيرهاي آنان مي گويند و شما هم نيز ايشان را بر طريق باطل مي دانيد، كسي كه به گفته ي آنان عمل نمايد او را تكذيب و تكفير مي كنيد، در صورتي كه اكثر اخبار و احاديث خود شما از افرادي نظير: معاويه، عمروعاص، انس ابن مالك، عايشه و امثال آنان نقل شده است، از طرفي هم رواياتي كه در ميان مردم وجود دارند حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ هستند. آيا كداميك از اين دو گروهي (يعني علي و تابعين وي، معاويه و بابعين او) كه همه ي مردم مي دانند با يكديگر مخالفند دروغ و افتراء بر پيامبر خدا بستند و احاديث جعلي و ساختگي را از زبان پيغمبر خدا ميان امت رواج دادند، و قرآن را مطابق با اخبار جعلي خود تفسير و تأويل نمودند و حال اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايد: اخبار و احاديثي را كه چهار طائفه از من نقل مي كنند و پنجمي ندارند قبول منمائيد گفتند: يا رسول الله! آن چهار طايفه كيانند؟! فرمود:



[ صفحه 162]



اول: آن شخصي كه به ظاهر مؤمن ولي در باطن منافق باشد گرچه مردم (يعني اهل...) روايات او را براي اين كه پيغمبر را ديده مي پذيرند ولي در عين حال شما نپذيريد، زيرا او چون منافق است به پيامبر خدا دروغ مي بندد و...

دوم: شخصي كه حديثي را از پيامبر خدا شنيده باشد ولي به نحو غلط و اشتباه ياد گرفته است، گرچه اين شخص عمدا دروغ به رسول خدا نمي بندد ولي در عين حال چون دچار اشتباه مي شود حديث او را نبايد پذيرفت و...

سوم: شخصي كه به رسول خدا دروغ نمي بندد و اشتباه هم نمي كند و شنيده باشد كه پيامبر خدا يك موضوعي را نهي كرد ولي موقعي كه رسول خدا را از همان موضوع برداشت به انجام دادن آن امر نمود آن شخص حاضر نبود كه بشنود، اين راوي روايت منسوخ را كه نهي پيامبر باشد شنيده ولي ناسخ را كه امر آن حضرت باشد نشنيده است. بنابراين نبايد روايت او را قبول نمود و...

چهارم: شخصي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله دروغ نمي بندد و از هيبت و عظمت آن حضرت اشتباه هم نمي كند، عالم به ناسخ و منسوخ هم هست ولي به ناسخ عمل كرده و منسوخ را ترك نموده باشد اين گونه روايت را هم نبايد قبول كرد و...

اي ابراهيم! به عقل تو اخبار و روايت كداميك از اين دو گروه متضاد و مخالف را بايد پذيرفت، قول معاويه و تابعين وي را بايد قبول كرد كه... يا قول حضرت علي بن ابيطالب و فرزندان او را كه همه وقت همراز پيغمبر بوده و خدا در قرآن



[ صفحه 163]



مجيد بر پاكي و عصمت ايشان شهادت داده و فرموده:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.

يعني جز اين نيست كه خدا مي خواهد رجس و پليدي را از شما اهلبيت برطرف نمايد و شما را پاك و پاكيزه كند يك نوع پاكيزگي مخصوصي.

اي ابراهيم! بدان كه همه ي اصحاب پيامبر اسلام داراي اين قدرت نبودند كه همه وقت همه چيز را از آن حضرت پرسش و تحقيق نمايند. چرا؟! زيرا خداي سبحان ايشان را از اين موضوع نهي كرده چنان كه در قرآن مجيد مي فرمايد: اي افرادي كه ايمان آورده ايد از موضوعاتي كه اگر براي شما واضح مي شوند شما را ناراحت مي كنند پرسش و تحقيق منمائيد!!

موقعي كه اين آيه ي شريفه نازل شد صحابه ي پيامبر خدا از پرسش نمودن از آن حضرت خودداري مي كردند و در انتظار اين بودند كه اعرابي بيايد و از رسول خدا پرسشي نمايد و ايشان بشنوند.

اي ابراهيم! من از مولاي خود حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم مي فرمود: جدم حضرت علي بن الحسين از پدر بزرگوارش حضرت حسين بن علي براي من روايت كرد كه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به سلمان فارسي مي فرمود: اي سلمان من در هر شبي يك مرتبه در حضور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مشرف مي شدم و با آن حضرت راز مي گفتم. هر روزي يك مرتبه با آن برگزيده ي خدا در خلوت تماس مي گرفتم و آنچه را



[ صفحه 164]



كه مي پرسيدم جواب مي شنيدم، همه ي اصحاب پيامبر خدا مي دانند هر جا كه آن حضرت مي رفت من هم به دنبالش مي رفتم و آن بزرگوار كسي را غير از من محرم راز خويش نمي دانست، غير از من كسي نمي توانست با آن برگزيده ي خدا در خلوت تماس بگيرد، پيامبر اسلام بيشتر اوقات خانه ي مرا خلوتگاه خويش قرار مي داد.

چه بسا مي شد كه من در خانه ي رسول خدا براي خلوت نمودن مي رفتم و آن حضرت زنان خود و ديگران را از اطاق خارج مي كرد ولي هر گاه پيامبر خدا براي خلوت كردن و راز گفتن در منزل من مي آمد فاطمه ي زهراء و حسنين عليهماالسلام را از اطاق خارج نمي كرد و...

جبرئيل در حضور من با رسول خدا صحبت مي كرد و هيچ گونه سخني را از من پنهان نمي داشتند. و... هيچ آيه اي از قرآن نازل نمي شد و هيچ حكمي از احكام خدا از قبيل: حلال، حرام، امر، نهي، طاعت و معصيت براي آن بزرگوار واضح و معلوم نمي شد مگر اين كه آن را به من تعليم مي داد و من آن را به خط خود مي نوشتم و...

موقعي كه سخنراني حسنيه به اين جا رسيد هارون و اهل مجلس عموما گريه ي فراوان نمودند و سخنان وي را تحسين و تصديق كردند. و ابراهيم همچنان سر به زير افكنده بود.

حسنيه گفت: اي ابراهيم! اكنون كه شرح حال راويان طرفين (يعني شيعه و سني) را براي تو بيان نمودم بسيار جاي دارد كه عقائد طرفين را نيز براي تو شرح دهم تا معلوم شود كداميك



[ صفحه 165]



از آن دو گروه (شيعه و سني) بر حق و كدام يك از ايشان بر باطلند:

بدان كه اعتقادات اهلبيت پيامبر اسلام و شيعيان آنان بدين قرار است: 1 - خداي را حكيم، عادل، پاك و منزه مي دانند 2 - صفات حضرت باري تعالي را قديم مي دانند 3 - همه ي عزت و قدرت را براي خدا قائلند 4 خداي را عالم و قادر مي دانند 5 - مي گويند: خداي حكيم فاعل اعمال قبيحه و زشت نيست، هر عملي را كه انجام مي دهد داراي حكمت و مصلحتي است 6 - خدا ظلم نمي كند 7 - خدا تكليف مالايطاق يعني مافوق طاقت بنده نمي كند 8- تكليف اختياري مي كند نه اضطراري 9 - در مقابل نيك رفتاري آنان ثواب و در ازاء معصيت و بدرفتاري ايشان عذاب خواهد داد 10 - امر و نهي قديمي و ازلي نيستند، چه آن كه امر به معدوم يعني يك شيئي كه هنوز به وجود نيامده و نهي از معدوم محال و غير معقول است 11- خدا به چيزهايي قدرت دارد كه بندگان ندارند 12- خدا هرگز به كفر و فسق بندگانش راضي نخواهد بود و اين گونه موضوعات به تقدير و قضا و قدر او نيست 13 - ديدن ذات مقدس پروردگار به وسيله ي اين چشمي كه در سر قرار دارد محال است 14 - عموم انبياء عليهم السلام از گناه كبيره و صغيره و سهو و فراموشي معصوم و مصونند 15 - عموم پيامبران و وصي هاي آنان را خدا معلوم نموده است، وصي هيچ پيامبري را امت تعيين ننموده و هيچ پيغمبري بدون تعيين وصي از دنيا رحلت نكرده است. وصي پيامبر ما كه افضل انبيا عليهم السلام به شمار مي رود سيد و افضل اوصياء است، خدا او را تعيين نموده



[ صفحه 166]



آيات قرآن شهادت مي دهد كخه پيامبر خدا در غدير خم وصايت علي بن ابيطالب را به جميع امت متقدمين خود توصيه فرموده است 16 - خلفاء بلافصل رسول خدا صلي الله عليه و آله دوازده نفرند وعموم آنان به حكم خدا و نص قرآن: معصوم، مطهر صاحب معجزه و ولايت، داراي علم لدني و جامع جميع علوم، موافق و مخالف هستند، هيچ كسي منكر عصمت، طهارت، علم سخاوت، شجاعت، زهد، قرابت و كرامت آنان نمي تواند شد. 17 - قبور ايشان قبله ي حاجات عالميان است، مطيع آنان به حكم خداي توانا رستگار و منكر ايشان مردود و... است 18 - اجماعي كه در مقابل نص قرار بگيرد باطل است، اجماع افراد فاسق و فاجر معتبر نيست 19 - بدون نيت وضو نمي گيرند و غسل نمي كنند.

حسنيه پس از اين بيانات متوجه ابويوسف كه از شاگردان ابوحنيفه به شمار مي رفت شد و گفت: [3] 1 - شيعيان به جز آب با مايع ديگري وضو نمي گيرند 2 - صورت خود را با هر دو دست نمي شويند و مي گويند: پيامبر خدا فرموده:

اليمين للوجه و اليسار للفرج

يعين دست راست براي شستن صورت و دست چپ براي تطهير و شستشو دادن عورت است 3 - در موقع وضو گرفتن گوش و گردن خود را مسح نمي كنند و مي گويند: اين موضوع بدعت در دين است 4 - در موقع وضو پاي خود را شستشو نمي دهند 5 - نماز را



[ صفحه 167]



بدون نيت صحيح نمي دانند 6 - بسم الله الرحمن الرحيم را از سوره ي مباركه ي فاتحه حذف نمي كنند 8 - به جاي سوره دو درخت سبز نمي گويند 9 - ركوع، سجود، قيام يعني ايستادن در نماز را به طريقي كه پيامبر خدا و اهلبيت و اصحاب كبار آن حضرت انجام مي دادند به جاي مي آورند و...

موقعي كه گفتگوي حسنيه بدين جا رسيد هارون و حضار مجلس عموما خنديدند و ابويوسف را مورد تمسخر و استهزاء قرار دادند.

حسنيه پس از خنده ي اهل مجلس براي دومين بار متوجه ابويوسف شد و گفت: 10 - شيعيان گوشت خرگوش مستحاضه را حلال نمي دانند [4] 11 - پوست سگ را به وسيله ي دباغي نمودن پاك نمي دانند 12 - خمر جوشيده را حلال نمي شمارند 13 - شطرنج و جميع اقسام قمار را حرام مي دانند 14 - در موقع خواندن نماز به هر شخص فاسقي اقتداء نمي كنند 15 - شخص فاسق را لايق مقام امامت نمي دانند 16 - به شخص عادل اقتدا مي نمايند 17 - متعه ي حج و صيغه كردن زنان بلامانع را حلال مي دانند.

آنگاه حسنيه متوجه شافعي شد و گفت: 18 - عقد دختر خود را كه از زنا بوجود آمده باشد جائز نمي دانند 19 - معتقد نيستند كه جنين مدت چهارسال در رحم مادر توقف مي كند، اين بگفت و توجهي به شافعي كرد و خنديد ولي شافعي سر بزير افكنده سخني نمي گفت 20 - حد از كسي كه بداند و مادر يا خواهر خود را



[ صفحه 168]



عقد نمايد ساقط نمي شود 21 - حد از كسي كه ذكر يعني آلت رجوليت خود را لفافه كند و با مادر خود در راه كعبه جماع نمايد ساقط نمي شود 22 - حد از كسي كه لواط كند ساقط نمي شود 23 - به قياس عمل نمي كنند و مي گويند: اول كسي كه قياس كرد ابليس بود كه در جواب خداي توانا گفت: من از حضرت آدم بهترم چه آن كه مرا از آتش آفريدي و او را از گل. و دوم كسي كه به قياس عمل كرد ابوحنيفه بود و...

موقعي كه حسنيه حق شيخين را آن طور كه بايد و شايد ادا نمود علماي بغداد به خروش و فغان درآمدند، شافعي دواتي را كه در دسترس بود برداشت و به طرف حسنيه پرتاب كرد.

وقتي هارون با اين منظره مواجه شد خنديد و گفت: اي شافعي! اين زن كنيزكي است كه ما او را از هر لحاظ امان داده ايم اگر شما راست مي گوئيد و قدرت علمي و بياني داريد او را به وسيله ي قرآن و احاديث پيامبر اسلام محكوم و ملزم نمائيد!!

همين كه حسنيه از طرف هارون تقويت شد متوجه شافعي گرديد و گفت: تو اين لياقت را نداري كه در رديف علماء بنشيني افتضاح و رسوائي تو را هيمن بس كه به گمان خود مدت چهار سال در رحم مادر بودي و پس از چهار سال كه پدرت از دنيا رفت متولد شدي، توئي كه به يك چنين موضوعي فتوا مي دهي، تو با يك چنين حسب و نسب صحيحي كه داري چگونه مي شود كه مخالفت اهلبيت ننمائي و...

اي شافعي! حضرت نوح با آن عمر طولاني و كثرت عبادتي



[ صفحه 169]



كه داشت، حضرت ابراهيم خليل با آن مقام خلتي كه داشت حضرت موسي با آن مقام مكالمه اي كه با خدا داشت، ذوالقرنين و حضرت سليمان با آن مقام سلطنتي كه داشتند، حضرت داود با آن شوكت و قدرتي كه داشت، حضرت عيسي با آن رفعتي كه داشت عموما سر بر آستانه و عتبه ي پيامبر ما و آل اطهر او نهاده هر كدام به نوبه ي خود مي گفتند:

اللهم اجعلني من امة محمد صلي الله عليه و آله.

يعني پرودگارا! مرا از امت محمد قرار بده؟ او..

اي شافعي! در كتاب هاي شما سني ها مرقوم است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در شأن حضرت علي بن ابيطالب فرمود: هر كسي بخواهد علم حضرت آدم، تقواي حضرت نوح، حلم حضرت ابراهيم، هيبت حضرت موسي و عبادت حضرت عيسي را بنگرد بيايد به حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام نظر نمايد.

اكنون كه پيامبر داراي يك چنين پسر عموئي باشد كه خود آن حضرت او را با عموم انبياء اولي العزم برابر كرده باشد پس به گمان تو و جميع مسلمين چه باعث شده كه تو شاه راه محبت را از دست داده و طريق افرادي را كه در حق اهل بيت ظلم و ستم كردند و گمراه شدند مي پيمائي؟!!

شافعي سر خجلت به زير افكنده نه قدرت جواب دارد و نه مجال خطاب!!

حسنيه براي دومين بار متوجه ابراهيم شد و گفت: اي ابراهيم! از آن روزي كه ابوبكر غصب خلافت كرد غير از علي بن ابيطالب و ياران آن حضرت كسي بود كه نترسد و ابوبكر را چندين



[ صفحه 170]



بار به دليل عقل و نقل محكوم و ملزم نمايد!؟ و نيز از روز خلافت ابوبكر تا به حال غير از علي و يارانش كه گفته شد كسي را كه خائف نباشد و نظير من بدين نحو در زمان دولت خليفه يعني هارون الزام اعداي دين و اثبات حق آل محمد را نموده باشد در نظر داري؟!! پس چرا همه سر به زير افكنده و شرمنده ايد؟!!

اي ابراهيم! بگو بدانم مقام نبوت و پيامبري يك موضوعي است كه مي توان آن را به چشم ديد يا يك امري است عقلي كه جز مؤمنين كسي نمي تواند آن را تعقل نمايد، ديگر اين كه بگو بدانم براي چه بر خدا واجب است كه پيامبر بفرستد، موضوع ديگر اين كه هر گاه پيامبري از دنيا رحلت مي كرد آيا دستگاه نبوت هم از دنيا رحلت مي نمود يا اين كه وصي و جانشيني بعد از او به امر خدا منصوب مي شد تا خداي حكيم پيامبر بعد از او را مبعوث نمايد؟!!

من تاكنون نشنيده ام كه هيچكدام از يك صد و بيست و چهار هزار (124000) پيامبري كه آمده و رفته اند بدون تعيين وصي و جانشين رحلت كرده باشند، پس چرا جواب نمي گوئي؟!!

ابراهيم گفت: هيچ پيامبري بدون تعيين وصي از دنيا نرفته است.

حسنيه گفت: آيا وصي را خود انبياء تعيين مي كردند يا خداي عليم معلوم مي نمود؟

ابراهيم گفت: تعيين وصي به حكم خدا بود.

حسنيه گفت: اي ابراهيم! پس چگونه شما روا داريد پيامبر ما كه افضل پيامبران است خداي رؤف براي حفظ دين



[ صفحه 171]



آن بزرگوار وصي و جانشين معلوم نكرده باشد؟ و از طرفي هم چگونه مي شود پيامبر ما كه به وصيت نمودن دستور داده است خودش بدون وصيت و تعيين وصي از دنيا رفته باشد؟!! آه چقدر شما گمراه هستيد!!! و...

ابراهيم كه درباره ي اين موضوع محكوم و ملزم شد به حسنيه گفت: بگو بدانم مقام امامت چيست و كدام است، منظور همان مقام امامتي است كه خدا به حضرت ابراهيم داده، چنانكه در قرآن مجيد درباره ي آن حضرت مي فرمايد: من تو را براي مردم امام و پيشوا قرار دادم. يا منظور آن امامتي است كه در جاي ديگر قرآن مي فرمايد: ما آنان را امام هائي قرار داديم كه مردم را به سوي جهنم دعوت مي كنند. و در جاي ديگر مي فرمايد: ما را براي متقين و پرهيزكاران امام و پيشوا قرار بده.

حسنيه گفت: از سخن تو دو نوع امام استفاده مي شود. يكي امامي كه وصي پيغمبر و پيشواي متقين و پرهيزكاران باشد و ديگري امام و پيشوائي كه مردم را به سوي جهنم دعوت مي نمايد

علائم و خصوصيات امامي كه وصي پيامبر و پيشواي متقين و پرهيزكاران باشد بدين قرار است: از نسل ابراهيم خليل باشد آباء و اجداء او بايد از افراد شريف و برجسته باشند، هرگز بت پرستي نكرده باشند، وصي و خليفه پيامبر بايد حلال زاده، مؤمن حقيقي، داراي نور علم و قوت نفس، معرفت اسرار عرش. داراي آداب و اخلاق نيكو و پسنديده و... باشد.

آيا يك چنين افرادي لياقت مقام خلافت و امامت را دارند يا آن شخصي كه:



[ صفحه 172]



چهل سال بت پرست بوده، گوشت و پوست وي از گوشت خوك و خمر پرورش يافته، مدت طولاني لات و عزا را (كه دو بت بودند) مورد پرستش قرار داده باشد، بر فراز منبر از جواب يك زن كه از او مسئله اي پرسش كرده بود عاجز بماند و بگويد: كلهم أفقه مني حتي المخدرات في البيوت.

يعني كليه ي شما از من دانشمندتريد، حتي آن زناني كه در خانه ها محجوب هستند. و چنان كه موافق و مخالف همه قبول دارند مكررا بگويد: مرا وا گذاريد كه من از شما بهتر نيستم و...

ابراهيم گفت:اي حسنيه! ما كه منكر فضائل و مناقب علي بن ابيطالب نيستيم، ما قبول داريم كه فضائل علي بن ابيطالب بالاتر از آن است كه عقل بشر به آنها پي ببرد. ولي مدعاي ما اين است كه امت پيغمبر اسلام براي خلافت ابوبكر اجماع كردند و پيامبر اسلام هم فرموده:

لا تجتمع امتي علي الخطاء

يعني امت من بر موضوعي كه خطاء باشد اتفاق و اجماع نمي كنند.

حسنيه گفت: اي ابراهيم! تو را به خدا قسم مي دهم آيا نه چنين است كه در تفسيرهاي شما اهل تسنن مسطور است كه پيامبر اسلام در سفر حجة الوداع در غدير خم به امر حضرت پروردگار پياده شد و اين آيه را كه درباره ي خلافت بلافصلي علي بن ابيطالب نازل شده بود تلاوت كرد و فرمود: خدا مي فرمايد: اي پيامبر



[ صفحه 173]



آنچه كه از طرف خدا درباره ي خلافت و وصايت علي بن ابيطالب بر تو نازل شده بر امت خود برسان و چنان چه اين موضوع را به امت نرساني مثل اين است كه وظيفه پيامبري را انجام نداده باشي

ولي پيامبر ترسيد و از رساندن مضمون اين آيه خودداري نمود. آنگاه خداي توانا فرمود: خدا تو را از شر و فتنه ي مردم نگاه خواهد داشت.

در همين موقع بود كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله دست حضرت علي بن ابيطالب را گرفت و بر فراز منبري كه آن را از جهاز شتران تشكيل داده بودند رفت و فرمود: كسي كه من مولاي او بودم اين علي مولاي او خواهد بود، خدايا! دوست بدار دوستدار علي را و دشمن بدار دشمن علي را، ياري كن آن كسي را كه علي را ياري كند، واگذار آن كسي را كه علي را واگذار مي نمايد لعنت كن آن كسي را كه در حق علي ظلم نمايد.

پس از اين جريان بود كه اين آيه نازل شد: امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تام و تمام كردم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد.

اي ابراهيم! تو را به خدا قسم مي دهم بدون اين كه مداهنه و مكابره كني حقيقت مطلب را بگو؟!!

ولي ابراهيم همچنان سر خجلت به زير افكنده جوابي نمي گفت

حسنيه متوجه علماء مجلس شد و گفت: شما را به حق پيغمبر و تاج و تخت خليفه يعني هارون قسم مي دهم آنچه را كه درباره ي اين موضوع ديده و شنيده ايد بگوئيد؟!!

چون علماء را به حق خليفه قسم داد ابويوسف كه از علماي



[ صفحه 174]



سني ها به شمار مي رفت گفت: آري ما قبول داريم كه اكثر اصحاب و مفسرين ما تصريح نموده اند كه اين آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده است و حديث:

من كنت مولاه فعلي مولاه الي آخره نيز مشهور است

حسنيه گفت: اي ابويوسف! تو درباره ي اين آيه چه عقيده اي داري كه خدا راجع به حضرت علي بن ابيطالب مي فرمايد: جز اين نيست كه ولي شما خدا و رسول و آن افرادي هستند كه ايمان آوردند و نماز را به پاي مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند. تو را به خدا آيا اين آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل شده يا نه؟

ابويوسف گفت: آري به اتفاق و اجماع امت پيغمبر اين آيه در شأن علي بن ابيطالب نازل گرديده است.

حسنيه گفت: راجع به اين آيه چه مي گوئي كه خداي عليم درباره ي مباهله به پيامبر خود مي فرمايد: به يهوديان بگو: ما فرزندانمان و زنانمان و نفس خودمان را دعوت مي كنيم شما هم فرزندان و زنان و نفس خودتان را دعوت نمائيد تا درباره ي يكديگر مباهله يعني نفر كنيم و لعنت خدا را به دروغگويان حواله دهيم

اي ابويوسف!... بگو بدانم در روزي كه پيامبر اسلام مباهله كرد غير از حضرت علي بن ابيطالب و فاطمه ي اطهر و حضرت حسنين صلوات الله عليهم اجمعين شخص ديگري با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود يا نه؟

ابويوسف گفت: شخص ديگري با ايشان نبود.

حسنيه گفت: اي ابويوسف آيا خدا در اين آيه حضرت علي بن ابيطالب را نفس پيامبر خوانده يا نه؟



[ صفحه 175]



ابويوسف گفت: هيچ كس درباره ي اين موضوع اختلافي ندارد و انكار نتوان كرد.

حسنيه متوجه هارون شد و گفت: تو را به حق پيغمبر قسم مي دهم بر آن چه كه از زبان علماي مجلس خود مي شنوي گواه باش

پس از اين مناظرات بود كه حسنيه متوجه علماي اهل تسنن شد و گفت: يك پرسش ديگر از شما مي كنم و آن اين است: شما را به حق يگانگي خدا قسم مي دهم آيا نه چنين است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در آن موقعي كه در حال جان دادن بود به جانب اصحاب اشاره كرد و فرمود:

آتوني بدوات و قرطاس اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعدي.

يعني دوات و كاغذي براي من بياوريد تا وصيتنامه اي براي شما بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد.

آن كسي كه از اصحاب با دستور پيامبر خدا مخالفت كرد و نگذاشت دوات و كاغذ بياورند تا رسول خدا صلي الله عليه و آله آن وصيت نامه را بنويسد چه كسي بود؟

ابويوسف گفت: اين موضوع مشهور است كه آن شخصي كه مخالفت كرد عمر بن خطاب بود، ولي منظور عمر اين بود كه مرض پيامبر شديد نشود، بدين جهت بود كه عمر گفت:

ان المرء ليهذو، حسبنا كتاب الله

يعني پيامبر خدا هذيان مي گويد، كتاب خدا يعني قرآن براي ما كافي است.

حسنيه خنديد آنگاه متوجه ابراهيم و ابويوسف شد و گفت:



[ صفحه 176]



احكام و دستورات خدا را تعطيل مي گذاريد، بيعت روز غدير را نديده مي پنداريد، از وصيت كردن پيامبر خدا جلوگيري مي كنيد، به رسول خدا توهين مي نمائيد و مي گوئيد: آن بزرگوار هذيان مي گويد، مگر ايمان به قرآن نداريد كه درباره ي پيغمبر خدا مي فرمايد: پيامبر اسلام از روي هوا و هوس سخن نمي گويد بلكه هر چه مي گويد وحي است كه (از طرف خدا به او) نازل شده است و...

اي ابراهيم بگو بدانم آيا اجماع در مقابل نص (يعني در مقابل غدير خم كه پيامبر علي را خليفه ي خود قرار داد) صحيح است و منعقد مي شود يا نه؟

ابراهيم گفت: نه و...

حسنيه گفت: از تصريحات و نصوص خدا و پيامبر كه درباره ي خلافت بلافصلي حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام وارد شده در گذشتيم.

اكنون بگو بدانم اين اتفاق و اجماعي كه شما براي خلافت ابوبكر ادعا مي كنيد آيا اجماع جميع امت اسلام بود يا اجماع گروه مخصوص و معدودي بوده؟

ابراهيم متفكر شد. علت تفكر ابراهيم اين بود كه اگر بگويد: جميع امت اتفاق بر اجماع كردند دروغ او ثابت مي شد چرا؟ زيرا اهل يك شهر بلكه اهل يك محله خلافت ابوبكر اجماع نكرده بودند. فقط آن افرادي اجماع كرده بودند كه در زمان رسول خدا از دشمنان اهل بيت به شمار مي رفتند. ابراهيم پس از تفكر زيادي گفت: خواص امت بر خلاف ابوبكر اجماع



[ صفحه 177]



كردند و گفتند: وي براي خلافت از ديگران اولي و سزاوارتر است.

حسنيه متوجه علماء مجلس شد و گفت: در حضور خليفه راست بگوئيد بعد از ابي بكر كه درباره ي خلافت او اختلاف است افضل و اقدم و اعلم در ميان اصحاب كه پيامبر اسلام فضائل و مناقب آنان را اظهار مي نمود چه افرادي بودند و در ميان بني هاشم چه اشخاصي بودند كه افضليت آنان بر جميع اهل عالم ثابت بود؟؟

همه يك زبان گفتند: علي، عباس، حسن، حسين، طلحه، زبير، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، سلمان فارسي، ابوذر، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، جابر انصاري، حذيفه ي يماني، ابي (به ضم همزه و فتح باء و فتح ياء مشدد) ابن كعب سعد بن عباده و قيس بن سعد.

حسنيه متوجه خليفه شد و گفت: تو را به حق آن كسي قسم مي دهم كه بر جاي او نشسته اي از اين علمائي كه حضور دارند پرسش كن و بگو: آيا علي و عباس و جميع بزرگان اصحاب و بني هاشم با ابوبكر بيعت كردند يا نه؟

هارون متوجه علماء شد و گفت: آنچه كه حقيقت مطلب است بگوئيد! ولي علماء همه سر به زير افكنده چيزي نمي گفتند

شافعي سر برداشت و گفت: آن اخبار و احاديثي كه در اين باره به شما رسيده بگوئيد!!

ابويوسف سر برداشت و گفت: ظاهرا در ميان اصحاب و اهل بيت درباره ي خلافت ابوبكر اختلاف و نزاع واقع شد.



[ صفحه 178]



حسنيه گفت: اگر من حقيقت مطلب را از اخبار و احاديث خود شما شرح دهم و بر شما ثابت نمايم سخن مرا مي پذيريد.

هارون الرشيد گفت: بگو!!

حسنيه گفت: در آن موقعي كه حضرت علي بن ابيطالب با فضل بن عباس و گروهي از بني هاشم و جمعي از اصحاب كبار براي تغسيل و تكفين و تدفين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله رفته بودند اكثر افرادي كه... بودند جنازه ي پيامبر خود را واگذار كردند و اعتنائي به غسل و كفن و نماز آن حضرت ننموده در سقيفه ي بني ساعده اجتماع كردند و درباره ي امر خلافت منازعه نمودند موقعي كه انصار از اين جريان مطلع شدند متوجه سقيفه گرديدند. پس از قيل و قالهاي زيادي كه در بين آنان به وقوع پيوست انصار گفتند:

منا امير و منكم امير

يعني از ما يك امير و از شما هم يك امير.

سرانجام به سعد بن عباده كه بزرگ انصار بود گفتند: دست دراز كن تا با تو بيعت نمائيم. وي براي اين كه مقام خلافت را براي كسي جائز نمي دانست از بيعت نمودن خودداري مي كرد ولي بالاخره خواه ناخواه راضي شد.

همين كه قيس بن سعد ديد پدرش مقام خلافت را پذيرفت شمشير كشيد و بر پدر خويش حمله كرد و گفت: تو جواب اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را چه خواهي گفت مگر نه چنين بود كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در غدير خم به حكم حضرت پرودگار توانا علي بن ابيطالب را بر شما حاكم و امير نمود و شما پس از اين كه راضي شديد با علي بيعت كرديد و به



[ صفحه 179]



آن بزرگوار براي مقام خلافت تبريك و تهنيت گفتيد؟! اكنون چه شده كه با امر خدا و آن پيامبري كه امروز از ميان شما رفته مخالفت مي كنيد؟اي پدر! به خدا قسم اگر از اين موضوع صرف نظر ننمائي با اين شمشير سر از بدنت بر مي دارم.

همين كه سعد با اعتراض فرزندش قيس مواجه شد پشيمان گرديد و براي عملي كه انجام داده بود توبه و استغفار نمود، آنگاه اين موضوع را به طايفه ي انصار محول كرد.

اين موقع بود كه عمر بن خطاب برخواست و گفت: هرگز ممكن نيست كه دو نفر متصدي امر خلافت شوند، اين بگفت و با شمشير كشيده بر سر ابوبكر رفت و گفت: زياد سخن مگوي، دست خود را دراز كن تا با تو بيعت كنيم ابوبكر هم از فرصت استفاده كرده دست خويش را دراز نمود و عمر با او بيعت كرد، پس از عمر ابوعبيده بيعت نمود، بعد از ابوعبيده بود كه اصحاب يكي پس از ديگري مي آمدند و بيعت مي كردند تا اين كه تعداد بيست نفر با ابوبكر بيعت نمودند.

پس از اين جريان بود كه عمر بن خطاب با شمشير كشيده بر سر يك يك از صحابه رفت و مدت سه روز ايشان را به ضرب شمشير مي آورد تا بيعت مي كردند.

موقعي كه سه روز از اين موضوع گذشت متوجه قبر پيامبر اسلام شدند و تصميم گرفتند جنازه ي مقدس آن حضرت را از قبر خارج كنند و بر بدن شريفش نماز بخوانند.

در همين موقع بود كه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام چوبي را كه دو طرف آن را آهن گرفته بودند به دست گرفت و بر



[ صفحه 180]



سر قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستاد و قسم خورد كه نمي گذارم جسد مقدس پيامبر اسلام را از قبر خارج كنيد مگر اين كه من كشته شوم و يا اين كه شما را به قتل برسانم.

معاويه به ابوبكر گفت: از اين تصميم صرف نظر كن، زيرا من پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: روزي كه برادرم علي بن ابيطالب عمامه ي سرخ به سر بگذارد و چوبي به دست بگيرد كه دو طرف آن را آهن گرفته باشند اگر از مشرق تا مغرب بر او حمله نمايند همه را به اذن خدا نابود خواهد كرد وقتي كه اين اخطار را از معاويه شنيدند از منظور خود منصرف شدند و آمدند در مسجد رسول خدا نشستند. حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام هم با گروهي از اصحاب بزرگوار و مؤمنين ديندار و جمعي از بني هاشم وارد مسجد شدند و در مقابل ابوبكر و يارانش نشستند، مكالمات آنان درباره ي امر خلافت بسيار طولاني گرديد علي بن ابيطالب عليه السلام بر آنان اتمام حجت ها كرد و ايشان را مورد ملامت و سرزنش قرار داد و فرمود: اين شما بوديد كه جنازه ي مبارك پيامبر خود را واگذار نموديد و براي تغسيل و تكفين آن بزرگوار حاضر نشديد، بر بدن مقدس آن حضرت نماز نخوانديد.

فورا در سقيفه ي بني ساعده اجتماع كرديد، درباره ي مقام خلافت كه به حكم خداي توانا حق مسلم و حتمي من است به نزاع پرداختيد با چند نفر از افراد نابكار مشورت كرديد براي پيغمبر خدا تعيين وصي و خليفه نموديد؟!!

موقعي كه ملامت و سرزنش هاي حضرت علي بن ابيطالب



[ صفحه 181]



بدين جا رسيد عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف و ابوعبيده برخاستند و گفتند:اي بني اميه و اي بني زهره برخيزيد و با ابوبكر بيعت نمائيد! آنان برخاستند و با ابوبكر بيعت كردند آنگاه همان گروه كه عداوتشان با علي در زمان حيات رسول خدا شهرت داشت با جمعيت كثيري در برابر حضرت علي بن ابيطالب و گروهي از بني هاشم آمدند و گفتند: بايد بيائيد و با ابوبكر بيعت نمائيد، چه آن كه جمع كثيري با ابوبكر بيعت نموده اند.

وقتي زبير يك چنين مقاله اي را از آنان شنيد دست به شمشير كرد و به عمر گفت: واي بر تو! اي پسر خطاب!! آيا جاي دارد علي بن ابيطالب كه برادر و ابن عم پيغمبر خدا به شمار مي رود با عبدالله بن عباس و رؤساي بني هاشم و اصحاب كبار پيامبر بيايند و با ابوبكر... بيعت نمايند؟! تو را بدين موضوع مهم چكار؟ در صورتي كه خويشان رسول خدا صلي الله عليه و آله كه واجد شرائط امامت و خلافت هستند حضور دارند؟! آنگاه تصميم گرفت شمشير خود را به فرق عمر بزند، ولي عمر فرياد زد و سلام كلبي را براي ياري خود طلبيد، سلام از عقب زبير آمد و شمشير را از دست او گرفت و عمر آن شمشير را گرفت و شكست.

در همين موقع بود كه عموم بني هاشم شمشيرها كشيدند ولي حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام اجازه نداد و فرمود: خدا دستور نداده كه شما شمشير بكشيد، ما اكنون وظيفه اي جز صبر نداريم.

آنگاه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام كه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بود متوجه عمر و ابوبكر و آن گروه شد



[ صفحه 182]



و فرمود:اي مردم! با دستور پيامبر خود مخالفت كرديد، حكم خدا را تعطيل نموديد؟! مگر نه چنين است كه من براي امر خلافت از ابوبكر سزاوارترم؟ چه آن كه من به حضرت رسول اكرم از ابوبكر اقرب و نزديك تر هستم، من اشجع، افصح، اعلم، اتقي، ازهد و اورع از ابوبكرم، آخر اين امر حق من است، از خدا بترسيد! از پيامبر شرم كنيد و حق را به ذي حق رد نمائيد.

ناگاه عمر بن خطاب از جاي برخاست و گفت: يا علي! اگر عموم ما كشته شويم تابع تو كه نخواهيم شد و به جاي خود بلكه دست از تو برنمي داريم تا اين كه از روي رضا و رغبت و يا از روي قهر و ترس با ابوبكر بيعت نمائي!!

حضرت علي بن ابيطالب كه انتظار يك چنين سخني را از عمر نمي برد فرمود: به خدا قسم من از تو و اين مردم بيم و باكي ندارم، تو را كه چون... مي شمارم. اگر محض وصيت پيامبر اسلام نبود كه به من مي فرمود: خدا دستور داده كه تو بعد از من جز در سه موضوع شمشير نكشي من يك نفس كشي را كه كافر باشد در روي زمين باقي نمي گذاشتم، احدي از دشمنان پيامبر اسلام را زنده نمي نهادم، دياري از منكرين ولايت خود را زنده نمي گذاشتم ولي چه كنم چاره اي ندارم جز اين كه غم و اندوه خود را به خدا شكايت نمايم و...

چون ابوبكر و ابوعبيده علي عليه السلام را ناراحت ديدند از جاي برخواستند و به آن حضرت گفتند: اي پسر عم رسول خدا ما منكر فضائل و مناقب تو نيستيم، فقط مانعي كه در كار است اين است كه سن تو بيشتر از سي و سه سال نيست و اين سن براي مقام



[ صفحه 183]



خلافت صلاحيت و مناسبت ندارد.

ابوعبيده به حضرت علي بن ابيطالب گفت: يا علي! ابوبكر يكي از پيران قوم به شمار مي رود، صبر و تحمل وي بيشتر است، خدا عمري به تو دهد! چگونه مي شود كه مقام خلافت را به تو واگذار نمايند، خاموش باش و فتنه خفته را بيدار منماي! تو كه مي داني دل عربها و ديگران با تو چگونه است؟

حضرت علي بن ابيطالب متوجه آن گروه شد و فرمود: اي مهاجر و انصار از خدا بترسيد، از پيامبر اسلام انديشه نمائيد، حق اهل بيت پيامبر خدا را از بين مبريد! شما كه مي دانيد ما اهل بيت پيغمبريم و براي خلافت اولي و سزاوارتريم، خدا ما را براي اين مقام برگزيده است؟

در همين موقع بود كه بشر بن سعد انصاري برخواست و گفت: يا علي! اگر انصار اين سخنان تو را قبل از اين كه با ابوبكر بيعت كنند مي شنيدند با تو مخالفت نمي كردند.

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: به خدا قسم من گمان نمي كردم هيچ كس اين عملي را كه شما انجام داديد انجام دهد!! من نمي دانم فرداي قيامت جواب پيامبر خدا را چه خواهيد گفت؟ شما را به خدا قسم مي دهم هر كسي كه در روز غدير خم اين موضوع را از رسول خدا شنيده كه درباره ي من فرمود:

من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه [5] .



[ صفحه 184]



برخيزد و شهادت دهد؟ زيد بن ارقم كه مخالف با علي بوده روايت مي كند كه تعداد دوازده نفر عرب بدوي كه با ابوبكر بيعت كرده بودند برخاستند و بر صدور و استماع اين موضوع از رسول خدا گواهي دادند.

همين كه عمر بن الخطاب با اين منظره مواجه شد ترسيد كه مردم با علي بن ابيطالب بيعت نمايند لذا مجلس را منحل و مردم را متفرق و پراكنده نمود.

يك روز پس از اين جريان بود كه تعداد دوازده نفر از اصحاب كبار پيامبر اسلام كه عبارت بودند از: 1 - سلمان فارسي 2 - خالد بن سعيد بن عاص 3 - ابوذر غفاري 4 - مقداد بن اسود 5 - عمار بن ياسر 6 - بريده ي اسلمي 7 - ابوالهيثم تيهان 8 - سهل بن حنيف (بضم حاء و فتح نون (9 - عثمان بن حنيف 10 - خزيمه (بضم خاء و فتح زاء) ابن ثابت 11 - ابي (بضم همزه و فتح باء) ابن كعب 12 - ابوايوب انصاري.

با يكديگر مشورت نمودند و مصمم شدند كه چون ابوبكر بر فراز منبر پيغمبر خدا رود و او را به زير آورند، ولي بعضي گفتند: اين عمل بدون مشورت با علي عليه السلام شايسته نخواهد بود لذا همه ي آنان به حضور حضرت علي مشرف شدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين چرا از حق خود طرف نظر كردي؟! در صورتي كه پيامبر اسلام درباره ي تو مي فرمود:

علي مع الحق و الحق مع علي [6] .



[ صفحه 185]



يا علي! بدان كه ما تصميم گرفته ايم ابوبكر را از منبر به زير افكنيم، اكنون به حضور شما مشرف شده ايم كه با اجازه ي شما اين عمل را انجام دهيم؟ علي عليه السلام فرمود: انجام اين عمل صلاح نيست، چرا؟ براي اين كه ايشان شما را مي كشند وقتي بخواهند شما را بكشند بني هاشم براي امداد شما قيام مي نمايند موقعي كه بني هاشم قيام كنند من هم مجبورم قيام نمايم.

من هم وظيفه ي قيام ندارم، زيرا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به من مي فرمود: يا علي اين امت بعد از من با تو عهدشكني خواهند كرد، يا علي تو براي من نظير هاروني براي موسي عليه السلام همان طور كه بني اسرائيل هارون را واگذار كردند و... را برگزيدند اين امت هم تو را رها مي كنند و ديگري انتخاب مي نمايند.

من گفتم: يا رسول الله! وظيفه ي من چه خواهد بود؟

فرمود: بايد صبر كني و جهاد منمائي و الا دين اسلام از بين خواهد رفت! زنهار! زنهار! تو بايد خودداري نمائي، در خانه ي خويش قرار بگيري مشيت خدا اين طور قرار گرفته كه در حالي كه مظلوم باشي مرا ملاقات نمائي و...

فقط شما كاري كه مي كنيد اين است كه نزد ابوبكر و تابعين وي مي رويد و آنچه را كه از پيغمبر اسلام درباره ي من شنيده ايد مي گوئيد.

آن دوازده نفر در روز جمعه رفتند و در اطراف منبر اجتماع كردند. آن دوازده نفر هر كدام به نوبه ي خود يكي از فضائل و مناقب حضرت علي بن ابيطالب را شرح داده ابوبكر را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند و از خدا ترسانيدند.



[ صفحه 186]



ابوبكر پس از شنيدن فضائل علي عليه السلام و اتمام حجت هائي كه آنان كردند همچنان درمانده شد و نتوانست جوابي بگويد جز اين كه گفت:

و ليتموني و لست بخيركم، اقيلوني!

يعني شما يك چنين مقامي را به من داديد، در صورتي كه من خوبتر از شما نيستم، مرا واگذاريد!!

موقعي كه عمر بن خطاب با محكوميت و استعفاي ابوبكر مواجه شد به وي گفت: اي.. اكنون كه محكوم شدي پس از منبر فرود آي؟!!

ابوبكر كه انتظار يك چنين سخني را از عمر نمي برد از منبر به زير آمد و متوجه خانه خويش گرديد و تا سه روز از خانه ي خود خارج نشد وقتي روز چهارم فرارسيد خالد ابن وليد و سالم مولاي ابي حذيفه هر كدام با تعداد سه هزار نفر (3000) آمدند و همچنين آن منافقيني كه از ترس شمشير علي بن ابيطالب عليه السلام اسلام اختيار كرده بودند و قلبشان مملو از بغض آن بزرگوار بود هر كدام پس از ديگري آمدند تا اين كه لشگر بسيار بزرگي تشكيل دادند و به رهبري و زعامت عمر بن خطاب متوجه مسجد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شدند. در آن موقع حضرت علي بن ابيطالب با گروهي از خواص صحابه ي رسول خدا در مسجد نشسته بودند.

عمربن خطاب فرياد برآورد و گفت: به خدا قسم اگر كسي از شما سخن بگويد سرش را خواهم برداشت!!

در همين موقع بود كه خالد بن سعيد بن عاص برخاست، عمر را مخاطب قرار داد و گفت:



[ صفحه 187]



يابن الصهاك الحبشيه!!

تو ما را به شمشيرها و اين لشكر منافقي كه جمع كرده اي مي ترساني؟! به خدا قسم گرچه تعداد نفرات ما از شما كمتر است ولي شمشيرهاي ما از شمشيرهاي شما تيزتر و قدرت ما به جهت اينكه حجت خدا علي عليه السلام با ما است از شما بيشتر است، اگر اين نبود كه مولاي ما علي ما را از جنگ با شما نهي مي كند شمشير مي كشيديم و با شما جهاد مي نموديم و فداكاري خويش را براي خليفه ي پيامبر: علي بن ابيطالب ظاهر مي كرديم!!

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام به خالد بن سعيد فرمود: بنشين انصافا كه مقام تو معلوم و سعي تو مشكور شد.

پس از خالد سلمان فارسي برخواست و گفت: الله اكبر! به خدا قسم اگر دروغ بگويم اين دو گوشم كر شوند، به اين دو گوش خود از رسول خدا شنيدم مي فرمود: يك موقعي خواهد آمد كه برادر و پسر عمم علي بن ابيطالب با چند نفر از ياران در ميان مسجد من مي نشينند، ناگاه گروهي از... جهنم بر او در آيند و قصد كشتن ياران وي نمايند، به خدا قسم من شك ندارم كه... شمائيد.

عمر پس از شنيدن اين مقاله از جاي برجست و قصد سلمان نمود.

همين كه علي عليه السلام اين جرئت را از عمر ديد برخواست و او را گرفته به نحوي به جانب خود كشيد كه شمشير از دست عمر و دستار از سر او به يك سو افتاد و او در ميان مردم خجل و منفعل گرديد.



[ صفحه 188]



ابوبكر با گروهي برخواستند و عمر را نجات داده به جاي خويش جاي دادند. آنگاه حضرت علي بن ابيطالب به عمر فرمود:

يابن الصهاك الحبشيه!!

اگر نه اين بود كه خدا و رسول مرا مأمور به صبر فرموده اند مي ديديد كه كدام يك از ما از لحاظ يار و معين و نفرات ضعيف تر بوديم پس از اين گفتگوها بود كه حضرت علي بن ابيطالب با ياران خود برخاست و در حق اصحاب خويشتن دعا كرد.

ولي عمر بن خطاب با لشكر بسياري در ميان مدينه ي پيامبر اسلام مي گرديد و از آن افرادي كه از بيعت كردن با ابوبكر خودداري مي نمودند قهرا و جبرا بيعت مي گرفت، حتي آن اشخاصي را كه در خانه ها پنهان مي شدند خارج مي كرد و از آنان بيعت مي گرفت و چنان چه بعضي راضي نمي شدند ايشان را مي كشت جريان و غوغاي خلافت همچنان تا مدت سه ماه ادامه داشت.

پس از سه ماه بود كه رفتن عمر به در خانه ي علي بن ابيطالب و نسبت به حضرت فاطمه ي زهراء آن همه آزار و اذيت كردن. لگد بر در زدن عمر، مخالفت نمودن سعد بن عباده و نه هزار (9000) نفر از بني خزرج با ابوبكر و عمر، بيعت نكردن مالك بن نويره و ده هزار (10000) نفر از قبيله ي خود با ابوبكر، فرستادن خالد بن وليد را تا آن مؤمن را با ده هزار (10000) نفر از قبيله اش كشتن، اموال آنان را غارت نمودن، زنان و فرزندان ايشان را اسير نمودن براي عموم مردم واضح و مبرهن است.

اي ابراهيم! با اين اطلاعاتي كه من در اختيار تو نهادم



[ صفحه 189]



آيا مي شود گفت: خواص امت درباره ي خلافت ابوبكر اتفاق و اجماع نموده اند؟!! از خدا نمي ترسيد؟ از يك چنين عقيده اي بازنمي گرديد؟! در مقابل خدا و رسول هم دليري مي كنيد؟!

اي ابراهيم اگر معني اتفاق و اجماع امت اين باشد كه تو مي گوئي پس چرا يزيد و مابقي بني اميه كه مفسدترين و كافرترين مردم بودند امام نباشند؟ در صورتي كه تعداد آن افرادي كه با بني اميه بيعت كردند صد برابر با آن اشخاصي بودند كه با ابوبكر بيعت نمودند، بنا به گفته ي شما معاويه و يزيد هم بايد امام باشند و حال آن كه كسي ترديد ندارد در اين كه هر كس امام و رهبرش معاويه و يزيد... باشد كافر است، چرا؟! زيرا اين گروه بودند كه سر فرزند پيامبر اسلام حضرت حسين بن علي را از تن بريدند، اهلبيت آن بزرگوار را بر شتران برهنه سوار كردند، آنان را به اسيري بردند، مدت مديدي به اهلبيت پيامبر اسلام فحش و ناسزا مي گفتند.

اي ابراهيم بدان كه اتفاق و اجماع جز براي كشتن عثمان ابن عفان در ميان امت اسلام منعقد نشد، براي قتل عثمان بود كه خواص و عوام مردم بر عليه وي قيام كردند و به شهرها نامه ها نوشتند و مردم را بر قتل عثمان تحريص و ترغيب نمودند. تعداد سي هزار (30000) نفر از شهر مصر كه از ظلم و ستم عثمان به جان آمده بودند به يك بار حمله كردند و عثمان را به زشت ترين وجوه كشتند و ريسمان به پاي او بسته جسدش را در كوچه هاي مدينه مي كشيدند، گروه گروه از مسلمانان مي آمدند سر و صورت او را لگدكوب و پايمال نموده و به ياد ظلم و ستم هاي وي از



[ صفحه 190]



او اظهار تنفر مي كردند و...

اي ابراهيم! دو گروهند كه ضديت آنان براي جميع مسلمانان واضح و مبرهن است:

اول: علي بن ابيطالب و تابعين وي كه عبارت بودند از: 1 - امام حسن 2 - امام حسين 3 - حضرت زهراي اطهر 4 - عبدالله 5 - عباس 6 - سلمان فارسي 7 - عبدالله بن مسعود 8 - ابوذر غفاري 9 - مقداد بن اسود 10 - عمار بن ياسر 11 - عثمان بن مظعون 12 - محمد بن ابي بكر 13 - حذيفه ي يماني 14 - ابي كعب 15 - خالد بن سعيد بن عاص 16 - جابر بن عبدالله انصاري 17 - ابوايوب انصاري 18 - سعد بن عباده ي انصاري 19 - قيس بن سعد انصاري، 20 - ابولبابه 21 - ابوالهيثم 22 - ميثم تمار 23 - مالك بن اشتر 24 - فضل بن عباس 25 - جعفر طيار 26 - ابوسعيد خدري (بضم خاء و سكون دال (27 - سليمان بن صرد 28 - سهل بن حنيف 29 - عدي بن حاتم طائي.

اينان همان افرادي بودند كه از ابتداء تا انتهاء عمر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در خلوت و جلوت با آن برگزيده ي خدا به سر مي بردند، ايشان بودند كه از اوضاع و احوال و عبادات رسول خدا بهتر از ديگران باخبر بودند همين اشخاص بودند كه پيامبر اسلام بعضي از آنان را اهل بيت خويش خوانده و درباره ي هر يك از ايشان فضائل و مناقبي شرح داده است.

آن گروهي كه اهلبيت رسول خدا به شمار مي روند و خدا درباره ي عصمت و طهارت آنان گواهي داده و دوست داشتن ايشان را بر امت اسلام واجب نموده، چنان كه در قرآن مجيد به رسول خود



[ صفحه 191]



دستور مي دهد و مي فرمايد: به امت خود بگو: من اجر و مزد پيامبري از شما نمي خواهم جز اين كه اقرباء و اهلبيت مرا دوست داشته باشيد. به حكم خداي عليم گفتار ايشان صادق و راست است آن سخناني كه از آنان درباره ي واجبات و مستحبات و احكام الهي وارد شده باشد چون از زبان پيامبر اسلام شنيده و نقل كرده اند بر گفته هاي ديگران مقدم و اعتبارشان نزد خدا و رسول بيشتر است.

دوم: ابوبكر و عمر و تابعين ايشان كه عبارت بودند از 1 - عثمان بن عفان 2 - عايشه 3 - حفصه 4 - انس (به فتح همزه و نون (5 - سعد 6 - عمرو بن عاص 7 - ابوهريره 8 - برير بن غالب 9 - خالد بن وليد 10 - سالم مولا ابوحذيفه 11 - سعد بن وقاص 12 - طلحة بن عبدالله 13 - عامر بن كويره 14 - معاويه 15 - يزيد 16 - عمر سعد 17 - عبيد بن زياد 18 - مروان بن حكم و... كه امامان و پيشوايان شما به شمار مي روند. آيا از نظر عقل سالم انسان بايد تابع اين گروه شود يا تابع گروه اول؟! آيا شخص عاقل بايد به گفتار اينان اطمينان داشته باشد يا به گفتار گروه اول؟!!

اي ابراهيم! در اين كه اين دو طايفه از روز وفات پيامبر با عظمت اسلام صلي الله عليه و آله از خون يكديگر تشنه بوده اند شكي نيست. اكنون بگو بدانم اين دو گروه متضادي كه از براي تو شرح دادم كدامشان بر حق و كدامشان بر باطل بودند؟

ابراهيم همچنان مانند... وامانده متحير و متفكر شد، نه طاقت سكوت و نه قدرت جواب داشت.



[ صفحه 192]



هارون كه يك چنين انتظاري را از ابراهيم كه در آن موقع اعلم علماي اهل تسنن به شمار مي رفت نمي برد برآشفت و به ابراهيم گفت: پس چرا جواب نمي گوئي؟ گويا: تا امروز به دين پيامبر اسلام نبوده اي؟ تو كه خويشتن را اعلم علماء مي داني با اين همه علماء كه با تو هم عقيده هستند نمي تواني يك كنيزي را قانع و محكوم نمائي؟!!

ابراهيم خجل و منفعل و چون... وامانده اظهار عجز نمود، چرا؟ زيرا اگر مي گفت: اهلبيت پيامبر اسلام بر باطل هستند كفر و مخالفت او با قرآن و حديث ثابت مي شد و در معرض هلاكت قرار مي گرفت و اگر مي گفت: مذهب ابوبكر و تابعين وي بر باطل هستند مذهب و مدعاي خود را ابطال مي نمود و باز هم در معرض هلاكت قرار مي گرفت!!

موقعي كه هارون ابراهيم را بدين حال ديد متوجه حسنيه شد و گفت: اين علم را از كجا آموخته اي؟!

حسنيه گفت: وقتي من به سن پنج سالگي رسيدم خواجه ام مرا در حرم محترم حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله فرستاد تا خدمتگذار عتبه ي مقدسه ي آن بزرگوار باشم، دستورات طهارت و قواعد عبادت بياموزم، مدتي در آن دانشگاه الهي خدمتگذاري نمودم و از احكام طهارت و تقوا و عبادت مطلع و برخوردار گرديدم و مدت هفت سال بود كه من به نماز و روزه اشتغال داشتم.

در يكي از روزها بود كه حضرت صادق عليه السلام وارد حرم شد و آب وضو خواست، آن كسي كه اين مأموريت را داشت



[ صفحه 193]



حاضر نبود، من برجستم و آب وضو براي آن برگزيده ي خدا بردم. همين كه چشم آن حضرت به من افتاد فرمود: كيستي؟ گفتم: كنيز فلاني هستم و مدتي است كه در اين حرم محترم مشغول خدمتگذاري مي باشم. فرمود: نماز مي خواني؟ گفتم: آري. فرمود: طريقه ي وضو و طهارت را مي داني؟ گفتم: بلي آنچه كه آن حضرت از من پرسيد جواب مناسب دادم. امام صادق تعجب بسيار كرد و شرح حال مرا از خدمتگذاران حرم محترم پرسش كرد و آنان حقيقت مطلب را به عرض آن بزرگوار رسانيدند.

پس از اين گفتگوها بود كه حضرت صادق عليه السلام خواجه ي مرا احضار كرد و به وي فرمود: اين كنيز بسيار عاقله است، حاضر هستي او را به من بفروشي؟

خواجه ام گفت: هزار جان من فداي تو باد! اين كنيز من با خودم براي خدمتگذاري شما حاضريم. همين كه امام صادق آثار رشد و ترقي را از من مشاهده نمود در تعليم و تربيت من كوشا بود هر وقت موفق نمي شدم از بيانات شافيه ي آن حضرت استفاده نمايم. از سخنان فرزندان و ياران آن بزرگوار برخوردار مي شدم، تا اين كه به بركت آن حضرت استعداد مطالعات به من نصيب شد و اكثر كتب تفسير و حديث را بررسي و مطالعه نمودم و حقيقت آن مسائل مشكله اي را كه علماء بزرگ در تحقيق آن ها عاجز مي شدند از حضرت صادق (ع) پرسش مي كردم تا اين كه جد و جهد را به منتها درجه رسانيدم و در يك چنين روزي حقيقت مذهب خود را بدين نحو كه مي بيني بر تمام افراد مخالف ثابت نمودم.

هارون الرشيد گفت: اي حسنيه! تو راجع به اين كه خدا



[ صفحه 194]



ديده مي شود چه شنيده و چه عقيده داري؟

حسنيه گفت: من اين طور شنيدم كه خدا در قرآن مي فرمايد: چشم ها قدرت اين را ندارد كه خدا را ببيند بلكه خدا است كه چشم ها را مي بيند، خدا است كه لطيف و خبير است.

ابراهيم بر سر حال آمد و گفت: اي حسنيه! اگر ديدن خدا محال و غير ممكن باشد پس چرا حضرت موسي كه پيغمبر اوالوالعزم بود طلب رؤيت خدا كرد و چنان كه قرآن مجيد خبر مي دهد گفت:

رب ارني انظر اليك [7] .

اين تقاضائي كه موسي كرد از روي جهل و يا از روي سهو و فراموشي بود، چه از روي جهل و يا فراموشي در هر دو صورت اين تقاضا با مذهب تو مخالف است!!

حسنيه گفت: اين سؤال حضرت موسي نه از روي جهل بود و نه از روي فراموشي، بلكه حضرت موسي عليه السلام مجبور بود كه يك چنين سؤالي را بنمايد، چرا؟! زيرا حضرت موسي چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد با تعداد هفتاد نفر متوجه كوه طور شد، آن گروه به موسي گفتند: ما از تو تقاضا مي كنيم دعا كني تا در موقعي كه تو با خدا مناجات مي كني و صوت خدا را مي شنوي خدا به نحوي با تو صحبت كند كه ما هم صداي خدا را بشنويم. حضرت موسي بنا بر اصرار آن گروه دعا كرد و خداي رؤف مستجاب نمود و همين كه موسي عليه السلام از مناجات فراغت يافت به آنان فرمود:



[ صفحه 195]



آيا كلام خداي خود را شنيديد؟

گفتند: آري ما سخني شنيديم ولي اين صدائي كه شنيدم صوت خدا يا صوت شيطان بود!، يا موسي! ما حرف تو را قبول نداريم مگر اين كه خدا را به چشم خويشتن رؤيت نمائيم همين موقع بود كه آنان دچار صاعقه شدند و براي اين تقاضاي غير ممكن سوختند و...

ابراهيم گفت: اي حسنيه! چرا حضرت موسي پس از آن كه يارانش سوختند گفت: خدايا! من توبه كردم و پشيمان شدم؟!

حسنيه گفت: توبه ي موسي براي اين بود كه بايد قبل از آن درخواستي كه براي قوم خود نمود از خدا اجازه بگيرد و درخواست نمايد، اجازه نگرفتن حضرت موسي نه گناه كبيره و نه گناه صغيره بوده، بله ترك ادب بوده و انبياء به جهت مقام پيامبري و عصمتي كه داشتند براي ترك ادب هم توبه و استغفار مي نمودند.

اي ابراهيم! بحث من و تو درباره ي رؤيت و ديدن خدا بود، چه ربطي به توبه كردن موسي عليه السلام دارد؟!!

اي ابراهيم! بدان موقعي كه موسي تقاضاي رؤيت كرد خدا در جواب آن حضرت فرمود:

لن تراني

يعني هرگز مرا نخواهي ديد. چون كلمه ي: لن براي نفي هميشگي و ابدي است بنابراين خدا نه در دنيا ديده مي شود و نه در آخرت، وقتي حضرت موسي كه داراي مقام نبوت و كليم خدا و اوالوالعزم باشد و معذلك نتواند خدا را رؤيت كند پس چگونه



[ صفحه 196]



مي شود كه افراد معمولي بتوانند خدا را با چشم ظاهري رؤيت نمايند بدان كه امكان رؤيت خداي جهان مشروط به سه شرط است.

اول سلامتي حس باصره. دوم امكان رؤيت. سوم نبودن حايل و حاجت، آيا اين سه نوع شرط موجود است؟ اگر ديدن خداي ناديده ممكن بود در دنيا ديده مي شد، ديدن شيئي امكان پذير است كه جسم يا جوهر يا عرض (به فتح عين و راء) باشد و اين سه نوع مخلوق و حادث هستند ولي ذات مقدس پرودگار قديم و غير مخلوق است.

ابراهيم گفت: درباره ي اين آيه كه خدا در قرآن مي فرمايد: در روز قيامت صورت هائي است كه تر و تازه اند و به سوي خداي خود نظر مي كنند چه مي گوئي؟

حسنيه گفت: به ظاهر اين آيه نبايد نگاه كرد، بلكه بايد آن را تأويل و تفسير نمود، تأويل اين آيه اين است كه بگوئيم: در روز قيامت صورتهائي است كه به نعمت و رحمت خداي خود نظر مي كنند. در اين آيه كلمه ي مضاف كه نعمت باشد و قبل از كلمه ي ربها بوده حذف شده است و...

و از طرفي هم معني لغوي نظر نمودن ديدن نيست كه حتما هر كس نظر كند بايد شيئي مورد نظر را ببيند، لذا در ميان عرب ضرب المثل است كه مي گويند:

نظرت الي الهلال و لم اره

يعني به ماه شب اول نظر كردم ولي آن را نديدم. اگر نظر كردن به معني ديدن باشد اين سخن متناقض خواهد بود.

ابراهيم گفت: راجع به اين آيه كه خدا در قرآن مي فرمايد:



[ صفحه 197]



كسي كه اميد دارد خداي خود را ملاقات نمايد...

حسنيه گفت: معني ملاقات نمودن اين است كه طرفين مقابل يكديگر باشند تا يكديگر را ملاقات نمايند و يك چنين فرضي براي خدا روا نيست. به اضافه ي اين كه اگر كلمه ي ملاقات يعني رؤيت و ديدن بود خداي عليم در قرآن كريم راجع به منافقين نمي فرمود: تا آن روزي كه خدا را ملاقات نمايند، در صورتي كه به اتفاق عموم اهل مذهب عقل قبول نمي كند كه منافقين خدا را رؤيت كنند.

پس از اين گفتگوها معلوم شد كه در هر جاي قرآن مجيد سخني از ملاقات پرودگار گفته شده منظور رؤيت خدا نيست بلكه مراد از ملاقات خدا اگر از طرف مؤمنين باشد رحمت و نعمت و اگر از طرف كفار و منافقين باشد عذاب و سخط خدا خواهد بود. چنان كه خداي عليم در قرآن مجيد درباره ي اين موضوع مي فرمايد: بيشتر مردم نسبت به ملاقات خداي خود كافرند و...

اي ابراهيم! اگر رؤيت خدا امكان مي داشت خداي عليم در جواب موسي و قوم وي مي فرمود: در دنيا مرا نخواهي ديد ولي در آخرت مرا خواهي ديد پس معلوم شد كه خدا چه در دنيا و چه در آخرت ديده نخواهد شد.


پاورقي

[1] آيه ي غار آيه ي (40) سوره ي توبه است كه خدا درباره ي پيامبر خود مي فرمايد: اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها - الي آخره - مؤلف.

[2] در كتاب مراصد الاطلاع مي نگارد: حنين وادي است نزديك مكه قبل از طائف و اقوال ديگري نيز نقل مي كند - مؤلف.

[3] همه ي اين احكامي را كه حسنيه مي گويد: شيعه انجام نمي دهد اهل تسنن انجام مي دهند و صحيح مي دانند - مؤلف.

[4] اين موضوع اشاره به همان روايتي است كه مي گويد: خرگوش زني بود و به شكل خرگوش مسخ شد يعني به شكل خرگوش درآمد - مؤلف.

[5] يعني كسي كه من مولا و حكم فرماي او بودم اين علي مولي وي خواهد بود، بار خدايا! دوست بدار هر كه علي را دوست دارد و دشمن بدار هر كه علي را دشمن مي دارد - مؤلف.

[6] يعني علي عليه السلام با حق و حق هم با علي خواهد بود - مؤلف.

[7] يعني پروردگارا! ذات خود را به من نشان بده تا تو را ببينم - مؤلف.