بازگشت

چرا عمر عقد موقت را حرام كرد


اي ابراهيم ابورياح كه از فقهاي تابعين به شمار مي رود از پدر صفوان بن معلي روايت مي كند كه گفت: علت اين كه عمر بن خطاب متعه ي زنان را حرام كرد اين بود: عمر بن جريب زني را متعه نمود، عمر بن خطاب از وي پرسيد: در موقع متعه چه كسي را شاهد گرفتي؟ او گفت: مادرم شاهد بود. مادرش كه به اين امر راضي نبود گفت: متعه را نهي مي كنم، چرا؟ مي ترسم موجب فتنه و فساد شود. عمر سخن آن زن را مدرك و دليل خود قرار داد و در همان روز عمل متعه را حرام كرد.

اي ابراهيم! آيا جا دارد به مجرد اين كه آن زن احتمال فساد در آن عقد متعه داده باشد عموم عقود موقت و متعه را حرام نمايند؟! و اگر كسي بگويد: متعه را خدا حلال كرده بايد او را راضي بگويند و به قتلش برسانند؟!

اي ابراهيم! نيز بشنو در روايت صحيح وارد شده كه يك



[ صفحه 202]



روز عبدالله بن عباس كه چشمان خود را در اواخر عمر از دست داده بود متوجه جائي بود، عبورش به در مسجد الحرام افتاد، در آن موقع عبدالله بن زبير كه ادعاي خلافت مي كرد با يارانش در ميان مسجدالحرام نشسته بودند، وقتي ابن عباس شنيد ابن زبير در مسجد الحرام جلوس كرده فورا پياده شد و متوجه مسجد گرديد. همين كه چشم ابن زبير به ابن عباس افتاد از روي تعرض گفت: كوري كه خدا قلب او را كور كرده نزد ما مي آيد، اين همان شخصي است كه متعه ي زنان را حلال مي داند، در صورتي كه متعه زناي محض است.

وقتي ابن عباس اين سخن را از ابن زبير شنيد نشست و مردم او را احترام نمودند، آنگاه ابن عباس متوجه ابن زبير شد و گفت: همان طور كه خدا چشمان ظاهري ما را كور كرده چشمان باطني شما را نيز كور و نابينا نموده است. به خدا قسم كه موضوع متعه از آيات منزله ي قرآن است و در عهد پيامبر اسلام عملي مي شده و پيغمبر هم آن را نهي نكرده است، پيغمبري هم بعد از رسول خدا (ص) نيامده كه آن را حرام كرده باشد. آري عمر گفت: دو نوع متعه در زمان رسول خدا حلال بودند و من آنها را حرام كردم و عاملين آنها را تعقيب مي نمايم.

آنگاه ابن عباس گفت: ما شهادت عمر را كه گفت: اين دو موضوع را در زمان پيامبر اسلام حلال بودند قبول داريم ولي حرام كردن او را قبول نداريم.

اي عبدالله بن زبير! بدان كه تو از عقد موقت و متعه به وجود آمده اي، چنانچه باور نمي كني جريان دو قطعه برد يماني عوسجه را



[ صفحه 203]



از مادرت پرسش نماي!

وقتي ابن زبير كه خود را خليفه مي دانست اين موضوع را از ابن عباس شنيد فوق العاده ناراحت و از مسجد متوجه خانه ي خويش گرديد و با شمشير كشيده بر سر ما در آمد و گفت: جريان دو برد يماني عوسجه چيست؟! مادرش گفت: پدرت زبير با پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود، شخصي كه او را عوسجه مي گفتند دو برد يماني به رسول خدا تقديم كرد، پيغمبر خدا آن دو برد را به پدرت زبير عطا فرمود، پدرت آن بردها را به من داد و مرا متعه يعني عقد موقت نمود و من به تو حامله شدم.

موقعي كه گفتار حسنيه بدين جا رسيد هارون فوق العاده مسرور و خوشحال گرديد، چرا؟، براي اين كه عبدالله بن عباس جد او بود. پس از اين گفتگوها بود كه هارون بانگ بر ابراهيم زد و گفت: ما تا كنون با عمل متعه مخالف بوديم ولي اكنون آن را تجويز مي نمائيم، موضوع متعه هنچنان تا زمان معتصم مجاز بود ولي معتصم آن را ممنوع كرد.

نگارنده گويد: ما جريان متعه يعني عقد موقت را در جلد يازدهم ستارگان درخشان نگاشته ايم و در آن كتاب آن طور كه بايد و شايد اين عمل مشروع و عاقلانه را ثابت نموده و دليل آن افرادي را كه منكر حليت اين موضوع بوده و هستند جواب گفته ايم.

حسنيه متوجه ابراهيم شد و گفت: مناظره ي و مباحثه ي ما به طول انجاميد، خليفه و سلاطين و اركان دولت خسته و ملول شدند، من يك پرسش از تو مي كنم و بحث خود را خاتمه مي دهم. راست



[ صفحه 204]



بگو، آيا اين حديث نزد شما صحيح و معتبر است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در حق فاطمه ي زهراء سلام الله عليها فرمود:

فاطمة بضعه مني، من آذاها فقد آذاني، و من آذاني فقد آذا الله [1] .

ابراهيم گفت: آري، اين حديث صحيح است و جميع امت بر صحت و اعتبار آن متفقند.

حسنيه گفت: تو را به خدا قسم مي دهم آيا عمر و ابوبكر فدك را به ظلم و ستم از فاطمه گرفتند يا نه؟!

ابراهيم گفت: آري فدك را گرفتند، ولي به حكم حديث كه ابوبكر از پيغمبر خدا نقل كرده كه فرمود:

نحن معاشر الانبياء لا نورث [2] .

حسنيه گفت: بدان اي ابراهيم ابوسعيد خدري (به ضم خاء و سكون دال) كه از محدثين شما به شمار مي رود روايت مي كند وقتي آيه ي شريفه ي: و آت ذا القربي حقه نازل شد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله حضرت زهراي اطهر را خواست و به او فرمود، خدا مي داند كه پدرت در زير آسمان جز فدك ملكي ندارد، رسول خدا در همان روز فدك را به حضرت زهراء عليهاالسلام بخشيد و در تصرف وي قرار داد. فدك مدت دو سال و به قولي پنج سال در تصرف فاطمه ي زهراء بود و عاملين آن حضرت محصولات فدك را به فاطمه ي زهرا تسليم مي نمودند.



[ صفحه 205]



موقعي كه پيغمبر خدا از دنيا رفت ابوبكر فدك را از فاطمه ي زهراء گرفت، وقتي فاطمه ي اطهر فدك را ادعا كرد ابوبكر گفت: بايد گواه بياوري. فاطمه ي زهراء حضرت علي بن ابيطالب و حسنين و ام ايمن و قنبر را آورد، تا شهادت دهند كه پيامبر اسلام فدك را به فاطمه ي زهرا بخشيده است.

وقتي علي بن ابيطالب اين گواهي را داد گفتند: ما شهادت علي را براي اين كه به نفع خويش شهادت مي دهد قبول نداريم. گواهي امام حسن و امام حسين را به همين جهت نمي پذيريم. در صورتي كه شما و ايشان همه قبول داريد كه كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حق حضرت علي بن ابيطالب فرمود:

علي مع الحق و الحق مع علي

معذلك گواهي حضرت علي بن ابيطالب را نپذيرفتند!! و... وقتي ام ايمن آمد و شهادت داد كه پيغمبر خدا فدك را به فاطمه ي زهراء بخشيد گفتند: ما گواهي زن را قبول نخواهيم كرد و...

چگونه مي شود اين حديثي كه ابوبكر نقل كرده غير از او و دخترش عايشه كسي اين موضوع را از رسول خدا نشنيده باشد؟ اگر ابوبكر اين موضوع را جعل نمي كرد يقينا ديگران هم مي گفتند: پيغمبر اسلام فرمود: ما گروه انبياء ارث به جاي نمي گذاريم و آنچه را كه به جاي ما بماند صدقه خواهد بود

از طرفي هم چگونه مي شود اهلبيت پيامبر اسلام كه مي دانستند صدقه بر آنان حرام است و شما هم مي گوئيد: فدك صدقه بوده معذلك آنان ادعاي فدك را بكنند كه صدقه بود، آيا مي توان گفت:



[ صفحه 206]



اهل بيت رسول خدا بين حلال و حرام فرق نمي نهادند؟

موضوع ديگري كه از سخن ابوبكر ثابت مي شود اين است كه: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آن طور كه بايد و شايد تبليغ رسالت نكرده و آيه ي: اليوم اكملت لكم دينكم مطابق با واقع نباشد. چرا؟! زيرا رسول خدا بر جميع مردم عموما و بر اقرباء و عشيره ي خود خصوصا مبعوث شده بود و به مقتضاي آيه ي: وانذر عشيرتك الاقربين مأموريت داشت كه قوم و خويشان خود را از حرام آگاه كند و بترساند، اگر اين حديثي كه ابوبكر مي گويد راست باشد پس پيامبر خدا كه اهلبيت خود را از حرمت ارثي كه شما مي گوئيد: صدقه بوده آگاه نكرده در حق آنان ظلم و تقصير نموده و ايشان را از خوردن حرام برحذر نداشته است.

اي ابراهيم! پس چرا جواب نمي گوئي؟! آيا خدا روا دارد كه شما براي تصديق و اصلاح قول ابوبكر به پيامبر اسلام كه اشرف كائنات به شمار مي رود نسبت ظلم و تقصير بدهيد؟!

اي ابراهيم! اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله به اهل بيت خود مي فرمود: ارثي كه به جاي من مي ماند صدقه و بر شما حرام خواهد بود ايشان سخن پيامبر گرامي را گوش نمي دادند و به اين جهت يعني قبول نكردن قول پيغبر اسلام خود را در رديف كفار به شمار مي آوردند؟! در صورتي كه خداي عليم در قرآن كريم در حق آنان مي فرمايد: اراده ي خدا اين است كه رجس و پليدي را از شما اهل بيت برطرف نمايد و شما را پاك كند و يك نوع پاك كردن مخصوصي و...

اكنون قبول داري اين حديث ابوبكر را كه گفته: پيغمبر



[ صفحه 207]



فرمود: ارثي كه از ما پيامبران بماند صدقه است دروغ محض است و...

اي ابراهيم! آيا آن موقعي كه فاطمه ي زهراء فدك را ادعا نمود و گفت: پيامبر اسلام فدك را به من بخشيده و ابوبكر از فاطمه گواه خواست شاهد خواستن ابوبكر مطابق شرع و دستور رسول خدا بود يا برخلاف شرع آن حضرت بود؟!

ابراهيم براي اين كه مبادا نتواند جواب اساسي بگويد ساكت شد و چيزي نگفت.

حسنيه گفت:اي ابراهيم! آيا فاطمه ي زهراء نسبت به فدك مالك و صاحب يد بود و ابوبكر نسبت به حديثي كه پيغمبر خدا فرموده: آنچه به جاي ما پيامبران بماند صدقه است مدعي بود يا نه؟ آيا نه چنين است كه پيامبر خدا راجع به مدعي و مدعا عليه فرموده:

البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر [3] .

اكنون بگو بدانم ابوبكر كه از فاطمه ي زهراء براي فدك گواه خواست از روي جهل بود يا از روي ظلم و ستم؟ اي ابراهيم يا جواب بگو و از صندلي زرين كه نشسته اي فرود آي! و يا اين كه امامت و خلافت ابوبكر را انكار كن؟!!

علماء به مرگ خود راضي شدند و عموم اهل مجلس بر آنان خنديدند ولي از خوف هارون چيزي نمي گفتند.

گويند: هارون پسر عموئي داشت كه او را خالد بن عيسي



[ صفحه 208]



مي گفتند وي مردي بود خوش صورت و نيك سيرت و صاحب فهم و كمال. او نسبت به اهل بيت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله محبت و علاقه ي فراواني داشت، وي از هارون تقيه نمي كرد و هارون هم مي دانست كه او دوستدار اهلبيت رسول خدا است ولي از كثرت علاقه اي كه به عموزاده خود داشت مزاحمش نمي شد.

هر وقت كه حسنيه ابراهيم را محكوم و ملزم مي كرد خالد ابن عيسي يك مشت زر از براي او نثار مي نمود و حسنيه را تحسين و مخالفين را مسخره مي كرد و از هارون حساب نمي برد، شمشيري به دست گرفته در حفظ و حراست حسنيه مي كوشيد كه مبادا كسي او را بيازارد، او همچنان حسنيه را تقويت و براي مباحثه و مناظره ترغيب و تحريص مي نمود.

حسنيه بيش از پيش به مناظره و مباحثه ي خود ادامه داد، متوجه هارون و يارانش گرديد و گفت: آگاه باشيد در آن موقعي كه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام درباره ي فدك شهادت داد و ابوبكر گواهي آن بزرگوار را نپذيرفت علي عليه السلام به وي فرمود:اي ابوبكر؟ اگر دو نفر نزد تو بيايند و يكي از آنان ادعاء كند و بگويد: فلان ملك كه فعلا در دست تصرف اين شخص مي باشد مال من است، آيا به مجرد ادعاي مدعي بدون تحقيق و جستجو ملك مورد نظر را از مدعا عليه مي گيري و به مدعي مي دهي؟!

ابوبكر گفت: نه.

علي عليه السلام فرمود: از مدعي طلب گواه مي كني يا از مدعا عليه!!

ابوبكر گفت: از مدعي طلب گواه مي نمايم. زيرا پيامبر



[ صفحه 209]



اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: مدعي بايد شاهد بياورد و مدعا عليه بايد قسم بخورد.

علي عليه السلام فرمود: پس چرا با فاطمه ي زهراء كه پاره ي تن پيامبر است برخلاف گفته خدا و رسول رفتار مي كني؟!

ابوبكر گفت: چه خلافي كرده ام؟!

حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: فاطمه ي زهراء متصرف فدك و مدعا عليه است، تو كه مي گوئي: پيامبر اسلام فرمود: ما گروه پيامبران ارثي به جاي نمي گذاريم و آنچه كه به جاي ما بماند صدقه است مدعي هستي، بر فرض اين كه اين ادعاي تو قول پيغمبر خدا باشد باز هم به حكم اسلام آنچه كه از ماترك رسول خدا باشد بايد در تصرف ورثه ي آن حضرت باشد تا آن موقعي كه تو براي مدعاي خود گواه بياوري، تو بايد كسي را شاهد بياوري كه صدقه بر او حرام باشد، زيرا كسي كه صدقه بر او حلال باشد چون از صدقه ذي نفع است گواهي او قبول نيست زيرا ممكن است بر له خود شهادت دهد. تنها كسي كه صدقه بر آنان حرام است بني هاشم هستند، بنابراين پس تو كه مدعي هستي بايد براي اثبات مدعاي خود گواه بياوري و فاطمه ي زهراء بنا براين كه تو قائل به معصوم بودن اهلبيت نباشي بايد قسم بخورد در صورتي كه فاطمه ي زهراء به حكم خدا معصوم است، چگونه مي شود كه شخص معصوم گناه كبيره كند، ادعاي باطل نمايد، صدقه اي را كه بر او حرام است مطالبه كند؟!

اي ابراهيم! در همين موقع بود كه ابوبكر محكوم و ساكت شد همين طور كه تو اكنون نه جواب اساسي داري و نه به گمراهي



[ صفحه 210]



و ضلالت خويش اعتراف مي كني.

دليل ديگر براي بطلان قول ابوبكر اين است كه ادعاي او مخالف با قرآن است، چرا؟ براي اين كه خداي عليم در قرآن كريم درباره ي ارث مي فرمايد: خدا دستور داده كه پسر بايد دو برابر دختر ارث ببرد، اول كسي كه مخاطب و مشمول اين آيه ي شريفه قرار گرفت خود پيامبر اسلام بود.

موضوع ديگر اين كه: قرآن مجيد خبر مي دهد فرزندان پيامبران سلف از پدرانشان ارث مي بردند، چنان كه درباره ي حضرت سليمان مي فرمايد: سليمان از پدرش داود ارث برد، نيز از قول حضرت زكريا نقل مي كند كه گفت: بار خدايا! فرزندي به من عطا كن تا از من و آل يعقوب ارث ببرد و...

پس به موجب دستور قرآن كريم عموم انبياء عليهم السلام ميراث و وارث داشته اند. و حديث: نحن معاشر الانبياء لا نورث و... قرآن را تكذيب و تخطئه مي كند. بنابراين معلوم مي شود واضح اين حديث با قرآن آشنائي نداشته است و الا چيزي را كه باعث تكذيب قرآن مي شود نقل نمي كرد؟

اي ابراهيم! اگر ابوبكر اين حديث جعلي را بدين نحو نقل مي كرد كه پيامبر خدا فرموده: من كه يكي از انبياء به شمار مي روم ارث به جاي نمي گذارم، آنچه كه به جاي من بماند براي مسلمين صدقه خواهد بود مخالف با قرآن نبود كه مي فرمايد: انبياء داراي ميراث و وارث بودند؟ ولي موقعي كه خدا مي خواهد حق را اثبات نمايد دل اين گونه افراد را كه... مي نمايد.

يكي از شاگردان ابوحنيفه چون ديد ابراهيم جوابي



[ صفحه 211]



نمي گويد متوجه حسنيه شد و گفت: حضرت سليمان وارث نبوت و علم حضرت داود بود، نه وارث مال و املاك.

حسنيه گفت: آري اين سخني است كه افراد قبل از تو نيز مي گفتند ولي از روي انصاف نيست بلكه از روي تعصب و جهل است، چرا؟! زيرا حضرت سليمان در زمان حضرت داود (ع) داراي مقام نبوت و پيامبري و علم بود، چنان كه قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: داود و سليمان عليهماالسلام درباره ي زراعت و باغي كه گوسفندان شخصي آن را خورده بودند قضاوت كردند و ما راجع به قضاوت و داوري آنان گواه بوديم. ما حكم اين مسئله را به حضرت سليمان فهمانديم و هر يك از داود و سليمان را حكم و علمي عطا نموديم.

به علاوه، بدان كه ميراث را به چيزي مي گويند كه بعد از مردن انسان بين ورثه تقسيم مي شود، در صورتي كه مقام نبوت و پيامبري قابل قسمت نيست، اگر اين طور باشد كه شما مي گوئيد پس بايد همه ي فرزندان هر پيامبري مقام نبوت را تقسيم كنند و همه پيامبر باشند؟! در صورتي كه در ميان فرزندان حضرت آدم عليه السلام فقط حضرت شيث پيامبر بود؟!

پس بنابراين مقام نبوت و پيغمبري به وحي و دستور خدا است نه اين كه جزء ميراث انسان باشد.

اگر بگوئي: حضرت زكريا وارث نبوت از خدا خواست نه وارث ملك و املاك و اسباب دنيوي ثابت مي شود كه معصيت كرده باشد. حاشا كه پيامبري مثل زكريا معصيت نمايد.

ابراهيم از فرصت استفاده كرد و گفت: چرا زكريا معصيت



[ صفحه 212]



كار مي شد؟!

حسنيه گفت: به جهت اين كه حضرت زكريا در موقع دعا چنان كه قرآن مي گويد گفت: من از موالي خوف دارم و...

عموم مفسرين اتفاق دارند كه منظور از كلمه ي موالي كه حضرت زكريا فرموده پسر عموهاي آن حضرت بودند. اگر منظور حضرت زكريا اين باشد كه خدايا! پسري به من عطا كن كه وارث مقام نبوت و پيغمبري من باشد تا موالي كه حضرت زكريا فرمود پسر عموهاي منند به مقام پيامبري نرسند پس ثابت مي شود كه حضرت زكريا عليه السلام به قضاوت پروردگار راضي نباشد و نسبت به پيامبر شدن پسر عموهاي خويش حسودي كرده باشد و اين ها دليل بر معصيت كاري زكريا خواهد بود نعوذ بالله من هذا الاعتقاد!!

به علاوه ي اين كه حضرت زكريا چنان كه در آخر آيه ي شريفه ي مي فرمايد گفت: بار خدايا وارث مرا مرضي و پسنديده قرار بده اگر منظور آن حضرت از اين وارث وارث مقام پيامبري بود احتياج نداشت كه بگويد: وارث مرا مرضي و پسنديده قرار بده، زيرا كسي را كه خدا برگزيند و پيامبر قرار دهد قطعا مرضي و پسنديده خواهد بود.

پس به دلائل عقل و نقلي ثابت كرديم كه انبياء عليهم السلام داراي ميراث و وارث بودند و حديث: نحن معاشر الانبياء كه ناقل آن ابوبكر است جعلي و مخالف با قرآن است.

بدان موقعي كه آيه ي: انك ميت و انهم ميتون [4] نازل شد



[ صفحه 213]



پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و فرمود: اي ياران من! بدانيد گروهي بعد از من براي اغراض شخصي كه دارند دروغ هاي بسيار نقل مي كنند، و هر كدام براي اثبات مدعاي خود اخبار و احاديثي جعل خواهند كرد.

اي ياران من! آن حديثي را كه از من روايت مي كنند اگر موافق با قرآن باشد آن را بپذيريد ولي چنان چه مخالف با قرآن باشد آن را به ديوار بزنيد!!

اي ابراهيم! بدان در كتاب هاي شما مرقوم است: موقعي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود استر، شمشير ناقه، عمامه و چيزهاي ديگري را كه به جاي آن حضرت مانده بود حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام آنها را تصرف نمود، زره پيغمبر خدا را كه گرو بود و از مواريث آن برگزيده ي خدا به شمار مي رفت از رهن آزاد نمود و تصرف كرد. پس چرا وقتي علي بن ابيطالب اين قبيل ميراث ها را تحويل گرفت كسي با آن حضرت منازعه ننمود و نگفت پيامبر خدا فرمود: آنچه به جاي من بماند صدقه خواهد بود، بنابراين همان طور كه فدك را به قهر و غلبه گرفتند خوب بود همان طور هم اين گونه اشياء را نيز تصاحب نمايند.

اگر بگوئيد: ايشان ما بقي ميراث رسول خدا را مطالبه نمودند ولي علي بن ابيطالب بر آنان غلبه يافت و تحويل نداد و ايشان هم نتوانستند بگيرند جواب اين است كه اولا ايشان به همان دليل كه فدك را تصاحب نمودند مي توانستند مابقي ماترك پيامبر را صاحب شوند، ثانيا حاشا علي بن ابيطالب كه از اهل بيت پيامبر



[ صفحه 214]



به شمار مي رود و خدا بر معصوم بودن آن بزرگوار گواهي داده چيزي را تصرف كند كه بر آن حضرت حرام است.

و اگر بگوئيد: پيامبر اسلام در حال حيات خود ميراث خويش را غير از فدك به حضرت علي بن ابيطالب واگذار نمود جواب اين است كه اين ادعا دروغ است، چرا؟ زيرا اگر اين طور بود قطعا حديث و روايتي كه مورد اتفاق عموم علماء بود در اين باره وارد شده بود.

پس معلوم شد آن ادعائي كه ابوبكر نموده دروغ است و به طور يقين علي بن ابيطالب وارث كليه ي ميراث رسول خدا بوده است

همين كه گفتار حسنيه بدين جا رسيد هارون متوجه ابراهيم و علماي مجلس شد و گفت: شما كه نتوانستيد حسنيه را مجاب نمائيد بلكه وي مذاهب شما را باطل كرد و شما سكوت اختيار كرديد و سكوت هم موجب رضا است، پس چرا مذهب حسنيه را قبول نمي كنيد و عموما سر خود را به زير افكنده ايد؟!!


پاورقي

[1] يعني فاطمه پاره ي بدن من است، كسي كه وي را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است - مؤلف.

[2] يعني ما گروه پيامبران ارث به جاي نمي گذاريم - مؤلف.

[3] يعني كسي كه چيزي را ادعا مي كند بايد شاهد بياورد و آن كسي كه منكر است بايد قسم بخورد - مؤلف.

[4] يعني يا محمد! تو مي ميري و مردم هم خواهند مرد - مؤلف.