بازگشت

متخلفين جيش اسامه


حسنيه گفت: اي ابراهيم! آيا نه چنين است كه وقتي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله در حال نزاع روان بود اسامة (به ضم همزه) ابن زيد را سرلشگر قرار داد و فرمود: خدا لعنت كند آن افرادي را كه از لشكر اسامه تخلف كنند و با وي به جنگ نروند غير از علي بن ابيطالب و فضل بن عباس.

رسول خدا اين سخن را مكررا مي فرمود ولي ابوبكر و عمر اين موضوع را نشنيده مي گرفتند و با خويشتن مي گفتند: اگر ما با اسامه برويم و پيغمبر رحلت كند علي بن ابيطالب را خليفه ي خود قرار خواهد داد.

عاقبت، كار به جائي رسيد كه اسامه به حكم خدا شخصي را به دنبال ايشان فرستاد و پيامبر خدا هم همچنان متخلفين از جيش اسامه را



[ صفحه 224]



لعنت مي كرد تا از دنيا رفت. وقتي آن حضرت رحلت كرد ايشان رفتند و سقفيه ي بني ساعده را تشكيل دادند و خواهان مقام خلافت شدند. در همين موقع بود كه خبر به اسامه دادند، او شخصي را به دنبال آنان فرستاد و گفت: شما نوكر و تابع من هستيد، شما را با مقام خلافت چكار؟!

به اتفاق جميع امت ايشان پس از رسول خدا فرمانبردار اسامه بودند. چنان چه آنان لايق مقام خلافت و وصايت بودند بايستي اسامه تابع دستورات ايشان باشد و...

در همين موقع بود كه ابراهيم و جميع علماء از شرمندگي همچنان سر به زير و منفعل مانده بودند.

در بعضي از نسخه هاي اين كتاب ديده شده موقعي كه ابراهيم از حسنيه به هارون شكايت كرد و هارون اظهار كسالت نمود حسنيه جريان ناودان خانه ي عباس را كه عموي پيامبر اسلام و جد بني عباس به شمار مي رود به ميان آورد و گفت: بعد از آن كه به رسول خدا وحي شد: كليه ي درهاي خانه ها را جز خانه علي و زهراء از سمت مسجد پيغمبر خدا ببندند و از طرف ديگر باز كنند عباس به حضور پيامبر خدا آمد و از اين موضوع اظهار نگراني كرد.

پيغمبر خدا عباس را قانع كرد و به وي فرمود: براي اين كه تو نيز از مسجد من برخوردار باشي ناودان خانه ات سمت مسجد من باشد.

آن ناودان همچنان بود تا گاهي كه عمر بن خطاب خود را در مقام خلافت جاي گزين نمود. در يكي از روزها كه عمر متوجه مسجد شده بود و آب آن ناودان به وي ترشح كرد او در



[ صفحه 225]



در غضب شد و دستور داد تا آن ناودان را كندند.

عباس درباره ي اين موضوع به حضرت علي بن ابيطالب (ع) شكايت كرد. حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و آن ناودان را به جاي خود نصب كرد و...

حسنيه گفت: الحمدلله كه مثل من شخصي ناتواني در حضور خليفه آنچه را كه بايد و شايد از فضائل و مناقب اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و از گمراهي و چنين و چناني دشمنان آنان بگويم گفتم و دشمنان آنان را به دليل و برهان قانع و ملزم نمودم. هيچ كس اين طور مثل من كنيز ناتواني موفق نشد كه حق را بيان و آشكار نمايد. به خدا قسم اگر خليفه ملول و خسته نمي شد به قدري از فضائل و مناقب اهل بيت پيغمبر خدا مي گفتم كه شنوندگان را قدرت شنيدن نباشد!!

يحيي بن خالد برمكي كه وزير هارون بود متوجه حسنيه شد و گفت: حقا كه درباره ي اثبات مذهب خود كوچكترين كوتاهي ننمودي. يحيي و جميع سلاطين و امرائي كه در آن مجلس حضور داشتند چه مخالف و چه موافق حسنيه را تحسين كردند. و بر او آفرين گفتند.

در آن روز تعداد چهارصد (400) نفر از اهل آن مجلس از مذهب خويشتن دست كشيدند و مذهب مقدس اهل بيت پيامبر اسلام را برگزيدند.

از آن روز به بعد بود كه هارون الرشيد مزاحم سادات و فرزندان علي و زهرا نمي شد و شيعيان ايشان را اذيت و آزار نمي كرد.



[ صفحه 226]



هارون دستور داد خلعت هاي لايقي براي حسنيه آوردند، آن گاه پس از تحسين فراواني كه از حسنيه كرد به وي گفت: در اين شهر توقف منماي!! چه آن كه مي ترسم دشمنان مزاحم تو شوند.

حسنيه با خواجه ي خويش پاي هارون را بوسيدند و با يك دنيا مسرت و خوشحالي از آن مجلس خارج شدند. پسر عموي هارون كه قبلا گفته شد باگروهي از محبين اهل بيت كه در آن مجلس حضور داشتند هديه هاي فراوان به حسنيه دادند.

ابراهيم هم با تابعين خود از صندلي زرين به زير آمده از مجلس خارج شدند و مردم آنان را تمسخر و استهزاء مي نمودند

حسنيه با خواجه ي خود و گروه ديگري به نحو پنهاني از شهر بغداد خارج شده متوجه مدينه ي طيبه ي پيامبر اكرم اسلامي شدند و خود را به حضور حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام و ما بقي سادات رسانيدند.